خبرگزاری مهر، گروه دین و اندیشه_زینب افراخته: زمان زیادی از شکلگیری دولت-ملت ایرانی نمیگذرد. ساختار و مفهومی که با انقلاب مشروطه در ایران مطرح شد و با «پهلوی اول» عملا ً حیات خود در کشور را آغاز کرد.
برای آشنایی بیشتر با مفهوم «دولت-ملت» گفتگویی با حجت کاظمی؛ استادیار جامعهشناسی سیاسی در دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران داشتیم. وی در این گفتگو از تاریخچه دولت-ملت در جهان و همچنین سیر تطوّر آن در ایران و از تاریخ و نسبت دولت-ملت با مشروطه، پهلوی اول، دوم و نهایتا جمهوری اسلامی گفت. همچنین در انتهای گفتگو کمی از بحثهای تاریخی و نظری فاصله گرفتیم و از این استاد دانشگاه سوالاتی درباره چالش های دولت-ملت ایرانی در شرایط کنونی خاورمیانه پرسیدیم. این قسمت از گفتگوی ما همراه شد با مباحث و اخبار و دادههایی انضمامی که میتواند هر ایرانی را نسبت به آینده دولت-ملت ایرانی نگران کند. دولت-ملتی که به اعتقاد بسیاری از اهالی فکر و اندیشه هنوز در ابتدای راه خود است و تا تکمیل و انسجام و قوامش راهی طولانی دارد و در صورتی که به قوام و استحکام آن نیندیشیم، در معرض خطراتی چون تجزیه طلبی، هرج و مرج های قومیتی و تعارضات هویتی قرار خواهیم گرفت.
بخش اول گفتگوی ما را با این استاد جامعهشناسی سیاسی دانشگاه تهران را در ادامه می خوانید؛
*آقای دکتر لطفا در ابتدای گفتگو توضیحی درباره تاریخچه شکلگیری دولت-ملّت بدهید.
اگر مدرنیته را کلیّتی در نظر بگیریم که عناصر و ابعاد مختلفی دارد؛ بُعد اقتصادی آن سرمایهداری، بُعد اجتماعی آن شهرنشینی و فردگرایی، بُعد فرهنگی آن سکولاریسم، علمگرایی و عقلانیت ابزاری و بُعد سیاسی آن پدیده دولت-ملت مدرن است
سازماندهیِ سیاسیِ مدرن حول مفهوم «دولت-ملّت» تحقق پیدا کرده است. اگر مدرنیته را کلیّتی در نظر بگیریم که عناصر و ابعاد مختلفی دارد؛ بُعد اقتصادی آن سرمایهداری، بُعد اجتماعی آن شهرنشینی و فردگرایی، بُعد فرهنگی آن سکولاریسم، علمگرایی و عقلانیت ابزاری و بُعد سیاسی آن پدیده دولت-ملت مدرن است.
عدهای میگویند کاربست مفهوم دولت به ماقبل مدرن درست نیست. این درست است که «دولت-ملت» در معنایی که در دوره مدرن می شناسیم، در آن دوران وجود نداشته است، ولی حیات اجتماعی انسانی همواره واجد اشکالی از سازماندهی سیاسی بوده است. ما انواع مختلف سازماندهی سیاسی و سلطه را در تاریخ شاهدیم.
دولت قبایلی، دولت-شهرها، دولت های امپراطوری، دولت های فئودالی از این جمله اند، اما ما در دولت-ملت مدرن با شکل یگانه ای از ساخت سیاسی رو به رو هستیم که موفقترین شکل تاریخی سلطه است. در طول تاریخ به تدریج و همپای افزایش پیچدگی اجتماعی سازمان دولت از ساخت اجتماعی منفک شد و یک نهاد، یک دسته، قدرت را به انحصار خودشان درمیآورند. اما در انواع دولت های ماقبل مدرن، این تمایل به انحصار و عینیت بخشیدن به قدرت و سلطه بر اتباع و سرزمین، عینیّت بالایی پیدا نمیکند. چرا؟ مجموعهای از محدودیّتها وجود دارد که مانع تحقق انجصار قدرت در دست دولت فئودالی، قبایلی یا حتی دولت امپراطوری است؛ محدودیّتهای جغرافیایی، تکنولوژیکی، محدودیّتهای ساختاری و نهادی که به دولتها و حاکمان اجازه نمیدهد که تمایل به انحصار قدرت را عینیّت ببخشند.
حتی در قدرتمندترین دولتهای باستانی مثل امپراطوریهای بوروکراتیک هم این دولتها ابزارهای لازم برای اعمال قدرت در محدوده وسیع سرزمینی خودشان را به خاطر دلایلی چون وجود روستاهای پراکنده، نبود راهها و تکنولوژی مورد نیاز برای انحصار و کمنترل نداشتند. ماکس وبر به ما توضیح میدهد که در دوران مدرن است که برای اولین بار دولتها این امکان را پیدا میکنند که تمایل به انحصار را عینیّت واقعی ببخشند.
همانطور که ماکس وبر می گوید یک پایه امکانبخش شکل گیری دولت مدرن ،سرمایهداری است. سرمایه داری اقتصاد پولی را ایجاد می کند که تاثیری کلیدی در گذار از مناسبات حامی پرورانه قرون وسطایی دارد که همواره عامل تجزیه قدرت دولت مرکزی بود
به همین دلیل است که در مراحل پیدایی دولت مدرن مفهوم حاکمیّت به نحو مشخصی مورد تحلیل قرار می گیرد و تلاش ها از سوی طیف متنوعی از چهره های کلیدی سیاست اروپا در قرون ۱۵ تا ۱۸ میلادی متوجه عینیت بخشیدن به ایده حاکمیت است. تحولاتی وجود دارد که زمینه ها و شرایط امکان تحقق چنین فرایندی فراهم می کند.
همانطور که ماکس وبر می گوید یک پایه امکانبخش شکل گیری دولت مدرن، سرمایهداری است. سرمایه داری اقتصاد پولی را ایجاد می کند که تاثیری کلیدی در گذار از مناسبات حامی پرورانه قرون وسطایی دارد که همواره عامل تجزیه قدرت دولت مرکزی بود.
در عین حال ثروت خلق شده در اقتصاد بازار، بستر لازم برای تأمین مالی نیازهای روبه رشد دولت های در حال ظهور اروپایی را ایجاد می کند. در متن سرمایهداری است که بورژوازی شکل میگیرد. از آن طرف هم در پایان دوره قرون وسطی و اوایل دوره مدرن، حکمرانانی شکل میگیرند که ادعای تحقّق بخشیدن به انحصار قدرت را در یک محدوده سرزمینی دارند. یک نوع همآیندی در این لحظه خاص تاریخی اتفاق میافتد. که به نحو بینظیری یک نوع همپوشانی و تلاقی بین آن تمایل به انحصار قدرت و این قدرت گیری طبقات نوخاسته شکل میگیرد. ضمن اینکه بسترهای اقتصادی و تکنولوژیکی مثل صنعتی شدن جنگ، اسلحههای جدید، دریانوردی جدید هم در حال شکل گیری است. اینها باهم یک زنجیره هم آیندی کاملا اتفاقی را شکل می دهند که زمینه گذار از ساختار فئودالی را به دولتهای مطلقه فراهم می کند.
دولت مطلقه با استفاده از ابزارهای تکنولوژیک و ساختار بروکراتیک، حرفهای شدن ارتش، ساختار مالیّات گیری دولتی یگانهای را در تاریخ محقق میکند که ادّعای حاکمیّت را عینیّت میبخشد و انحصار کاربرد قدرت را در یک محدوده سرزمینی عملی میکند و به نحوی مشخص در روندی از بالا به ملّت سازی اقدام میکند. یک نوع همگرایی و تلاقی میان دولت مدرن و گروههای نوپدید روشنفکران این زمینه را به وجود می آید. روایت های ملی گرایانه از هویت شکل می گیرد و دولت های مدرن با استفاده از ابزارهایی چون صنعت چاپ و پدیدههایی مثل روزنامه، کتاب چاپی و ... این هویت را در میان شهروندان بسط می دهند.
دولت-ملت محصول گذر از پراکندگی فئودالی به سوی نوعی انحصار زور و خشونت در یک مرکزیت سیاسی به نام دولت است، دولتی که این انحصار را در فرایند قانون گذاری،اجرا و نظارت عینی می کند و ابزارش برای چنین اقداماتی بازوی نظامی و بوکراتیک است
می خواهم بگویم که «دولت-ملت»، محصول گذر از پراکندگی فئودالی به سوی نوعی انحصار زور و خشونت در یک مرکزیت سیاسی به نام دولت است؛ دولتی که این انحصار را در فرایند قانون گذاری، اجرا و نظارت، عینی می کند و ابزارش برای چنین اقداماتی بازوی نظامی و بوکراتیک است.
دولت های ماقبل مدرن گرچه تمایل به چنین حد از انحصار و اعمال قدرت و نظارتی بر جامعه را داشتند ولی ابزارهای لازم آن را نداشتند و از این جهت همواره قدرت شان از شکنندگی بالایی برخوردار بود. به جای مرز دقیق و روشن مدرن، سرحدات داشتند که دائما در نوسان بود، قادر به کنترل و نظارت بر اتباعشان نبودند، توانایی اندکی برای شکل دادن به اذهان اتباعشان داشتند، تعلقات در آنها اغلب زیر ملی و محلی و تا حدود فراملی و مبتنی بر تعلق مذهبی امت پایه بود. از این جهت است که دولت-ملت پدیده ای یگانه است.
*در این بحث جایگاه پدیده دولت مطلقه چیست؟
برخی معتقدند دولت مطلقه جزء دولت های مدرن نیست. بلکه یک دولت انتقالی است. از منظری این درست است، چون الگوی مشروعیت دولت مطلقه، الگوی حق الهی پادشاهان است که الگوی مشروعیتی ماقبل مدرن به شمار می رود، ولی از منظری دیگر، دولت مطلقه، دولت مدرن است، چون صورتهای مختلف دولت مدرن یعنی دولت مشروطه، دولت لیبرالی، دولت سوسیال دموکرات بر همان زمینهای استوار شدند که دولت مطلقه به وجود آورد.
دولت مطلقه، دولت مدرن است، چون صورتهای مختلف دولت مدرن یعنی دولت مشروطه، دولت لیبرالی،دولت سوسیال دموکرات بر همان زمینهای استوار شدند که دولت مطلقه به وجود آورد. دولت مطلقه به لحاظ کارکردها و به لحاظ جامعه شناختی دولتی مدرن است
اگر ما هابز را به عنوان نظریهپرداز دولت مدرن در نظر بگیریم، ادّعای مرکزی نظریه هابز چیست؟ این است که دولت انحصار قدرت را در دست بگیرد و تعلّقات فروملّی و فرا ملّی را در هم بشکند. دولت مطلقه این ضرورت را انجام میدهد و بستری را فراهم می آورد که دگرگونی های بعدی در الگوی حکمرانی دولت مدرن، بر آن استوار می شود و عمل می کند. پس به لحاظ ایدئولوژیک و هویّتی و نظری، دولت مطلقه؛ دولتی مدرن نیست. چون اتّکا به حق الهی شاهان دارد. ولی به لحاظ کارکردها و به لحاظ جامعهشناختی دولتی مدرن است.
دولت مطلقه چیزی را تحقق می بخشد که چارلز تیلی به آن ظرفیت دولت و مایکل مان به آن قدرت زیرساختی می گویند، الزامات و عناصری که دولت مدرن بر حسب آنها تعریف می شود اولین بار در این شکل از دولت تحقق می یابد. مثل بوروکراسی حرفه ای، ارتش حرفه ای، مرز، ملت سازی و... .
*این نکته که اشکال بعدی دولت در اروپا بر زمینه هایی استوار شده اند که دولت مطلقه به وجود آورده را بیشتر توضیح بدهید؟
ویژگی مهم دولت مطلقه آن بود که توانست با استفاده از ابزارهای مدرن و نهادهای نظامی و بورکراتیک بر ضعف ساختاری دولت های سنتی غلبه کند و انحصار حاکمیت را تحقق ببخشد، ولی این دولت، دولتی استبدادی بود، یعنی شکل اعمال حاکمیت مبتنی بر اراده فردی حکمران بود. منازعات بعدی و جنبش های سیاسی و اجتماعی در اروپای بعد از قرن ۱۸ در حقیقت در پی دگرگون کردن همین بعد استبدادی دولت هستند.
شاهدیم که به تدریج ابتدا اشرافیّت، در وهله بعدی بورژوازی، در وهله بعد کارگران، بعد زنان و در نهایت اقلیّتهای قومی مدعی مشارکت در قدرت سیاسی می شوند. جنبش های سیاسی و اجتماعی این نیروهایی اجتماعی در حقیقت تلاشی برای متوازن تر کردن توزیع قدرت در جامعه هستند. موفقیت این جنبش ها به معنای مشارکت و ورود نیروهای اجتماعی مدعی در ساخت سیاسی است.
این فرآیند ورود طبقات و نیروهای اجتماعی که باعث میشود ما اشکال مختلف دولت شامل دولت مشروطه سلطنتی، دولت لیبرالی، دولت لیبرال دموکرات، دولت رفاهی را در غرب شاهد باشیم، ولی باید توجه کنیم که ورود این طبقات ساخت دولت را دگرگون نمیکنند. یعنی قدرت زیرساختی دولت را که دولت مطلقه تحقق بخشیده، دگرگون نمیکنند. یعنی دولت قدرت بروکراتیک خودش، انحصار نظامی و تکنولوژیک خودش را از دست نمیدهد.
تنها چیزی که اتفّاق میافتد قدرت استبدادی دولت تضعیف میشود، نیروهای بیشتری در فرایند قدرت و تصمیم سازی مشارکت می کنند و قدرت قاعده مندتر اعمال می شود ولی قدرت زیرساختی دولت و انحصار حق حاکمیت دولت بر اتباع نه تنها تضعیف نمی شود بلکه تقویت هم می شود. در نتیجه شما می بینید که دولت فرانسه امروز نسبت به دولت لوئی چهاردهم کمتر استبدادی و اقتدارگراست؛ ولی به لحاظ قدرت زیرساختی از آن دولت به مراتب قدرتمندتر است و توان بیشتری برای کنترل و نظارت بر اتباع خود دارد.
*شکلگیری دولت مدرن در ایران با مشروطه گره خورده است. این مرحله در ایران چه کیفیّتی داشت و با چه چالشهایی رو به رو بود؟
همه می دانیم که تکاپوهایی که منجر به تلاش برای دگرگونی ساخت دولت، جامعه و ... در ایران شد، در اثر مواجهه با استعمار و مسئله جنگ با روسیّه بود. تکانه ای که منجر میشود به نوعی ادراک وضعیّت عقبماندگی. در این مرحله گویی نخبگان ایرانی وارد عصر جدیدی شدند که اصلا برای نسل های قبلی مطرح نبود. یک نوع تجربه فرودستی و این آغازی است برای تلاشها برای مدرن سازی، برای توسعه و برای گذر از عقب ماندگی. تاریخ معاصر ما هم به یک معنا تاریخ تعمیق احساس فرودستی و به تبع آن تکاپوی تعداد بیشتری برای برون رفت از این اواضاع است.
اگر این احساس اولین بار در عباس میرزای ولیعهد شکل میگیرد، در تاریخ معاصر ما این فرآیند مدام بسط پیدا میکند در تعداد بیشتری از ایرانیان. تعداد بیشتری وارد این فرآیند میشوند و به تبع این؛ تعداد بیشتری وارد فکر کردن و کُنش کردن برای گذر این وضعیّت میشوند. چون در ایران این شکلگیری وضعیت خودآگاهی در درون دربار و نخبگان حکومتی شکل گرفت، اولین تلاشها برای عبور از این وضعیت هم تلاشهای درون درباری بوده است. از عباس میرزای ولیعهد بگیرید تا بحثهای قائم مقام و نهایتا امیرکبیر و میرزا حسین خان سپهسالار و ... اولین تلاش برای عبور از این وضعیت از درون ساختار دربار شکل گرفت.
این چیزی است که در همه جای دنیا بوده است و تنها متعلق به ایران نیست. خواست های توسعه ای حداقل در مراحل اولیه حرکت جوامع به سوی توسعه همواره از بالا و نخبگان حکومتی شکل گرفته است. ولی مسئله این بود که دولت قاجاری به عنوان دولتی سنتی، دولتی به غایت ناتوان بود. گزارش دقیق کرزن از وضعیت دولت ایران نشان می دهد که عملا از آن تصویر شاه مستبد شرقی، در دنیای واقعی نشانه ای وجود ندارد.
دولتی که ساخت نظامیاش به شدت شکننده است، توانی برای مقابله با قبائل و ایلات ندارد. توان مالیاش به شدت محدود است و تقریبا هیچ ساختار و سازمانی وجود ندارد. از این جهت است که اولین تلاش گران توسعه در ایران از دورن دربار بر می آیند و اتفاقا دنبال تقویت ساختار و توان حکمرانی دولت هستند. ساخت دولت تقویت شود که چه شود؟ غایت آن است که نهایتا این دولت این قدرت را پیدا کند که توسعه را تحقق ببخشد. دولت و شکل گرفتن دولت نیرومند در اینجا ابزار است. مسئله اصلی توسعه است.
زمانی که ساخت دولت ناتوانی خود را برای اینکه چنین کاری را انجام دهد، نشان می دهد در اینجاست که فکر تغییر و توسعه از درون ساخت دولت به ساخت اجتماعی منتقل میشود. این همان جایی است که اندیشه و نظریه مشروطه، شکل میگیرد. توجه کنید مسئله اصلی نظریه دولت مشروطه، توسعه و عبور از عقب ماندگی است. ولی احساس می شود که آن شکلی از دولت که می تواند چنین گذاری را صورت دهد باید شکل دموکراتیک و قانونمند داشته باشد.
*دولت مطلقه از چه زمانی در ایران شکل میگیرد؟
شکل گیری دولت مطلقه در ایران محصول شکست مشروطه بود. مشروطه بر چند مفهوم استوار است: ستیز با استبداد، مفهوم قانون، حاکمیّت ملی، مبارزه با استعمار خارجی و ... در نگاه اول مشروطه به عنوان یک جنبش به سرعتی باورنکردنی پیروز می شود و نهادهای دولت مشروطه مستقر می شوند ولی این دولت به همان سرعت هم فرو میپاشد. سرعت پیروزی و بحران دولت مشروطه با یکدیگر ارتباط مستقیمی دارند.
ابزارهای حکمرانی دولت مشروطه همان ابزارهایی بودند که دولت سنتی قاجاری در اختیار داشت.یک بوروکراسی بسیار ضعیف فاقد توانایی برای اداره سازمان یافته کشور و اخذ مالیات؛یک نیروی نظامی عمدتا متکی به نیروهای قبایلی،فقدان نیروی پلیس و سازمان امنیت و اطلاعات،فقدان یک نظام قضایی توانمند و...
موفقیت سریع جنبش به خاطر ماهیت بسیار ضعیف دولت سنتی ایران بود که در مقابل یک جنبش شهری ضعیف به سرعت عقب نشینی کرد، ولی باید توجه کرد که دولت مشروطه قرار بود بر همان زمینه ای عمل کند که از دوره قبل به ارث برده بود، ابزارهای حکمرانی دولت مشروطه همان ابزارهایی بودند که دولت سنتی قاجاری در اختیار داشت.
یک بوروکراسی بسیار ضعیف، فاقد توانایی برای اداره سازمان یافته کشور و اخذ مالیات؛ یک نیروی نظامی عمدتا متکی به نیروهای قبایلی، فقدان نیروی پلیس و سازمان امنیت و اطلاعات،فقدان یک نظام قضایی توانمند و...توجه کنید می دانیم که بدون چنین زمینه ساختاری ای دموکراسی های نوپا شانسی برای موفقیت ندارند.
این همان چیزی است که در بحث قبل گفتم. یعنی قدرت زیرساختی که دولت های مطلقه آن را در اروپا تحقق بخشیدند و اشکال بعدی دولت دموکراتیک در اروپا بر آن استوار شدند. دولتهای مطلقه در اروپا اول فرآیند دولت-ملّت سازی و انحصار زور و اسلحه را تحقق بخشیدند، بعد از اینکه این قدرت محقق شد، مذاکره بر سر اینکه تعداد بیشتری از نیروهای اجتماعی در قدرت مشارکت کنند، صورت گرفت. در ایران بدون اینکه این فرآیند استقرار قدرت زیرساختی اتفاق بیفتد و دولت در معنای مدرن آن وجود داشته باشد، مشروطه و خواست دموکراتیک کردن ساختار سیاسی شکل گرفت، در حالی که انحصار زور و قدرت وجود ندارد. هر چند خودکامه و پیش بینی ناپذیر عمل می کند ولی در دنیای واقعی قدرت زیرساختی و اعمال قدرت اندکی دارد.
مشروطه اصطلاحا شیپور را از سر گشادش نواخت، در حالی که دولتهای مطلقه در اروپا برای واگذاری قدرتشان با جنبشهای تودهای بسیار خشنی رو به رو شدند، به خاطر اینکه قدرت زیرساختی بسیار بالایی داشتند و مقاومت میکردند، در ایران با دوتا تحصّن و با دوتا اعلامیّه و ... پادشاهی ۲۵۰۰ ساله؛ مشروطه میشود.
یعنی پیروزی سریع مشروطه بر بستر دولت ضعیف اتفاق میافتد. از آن طرف حالا دولت مشروطه خودش باید بر بستری عمل کند که میراث دولت ضعیف قاجاری ست. نه پول وجود دارد، نه قدرت نظامی وجود دارد، نه قوه قضائیه وجود دارد، نه پلیس وجود دارد، نه بروکراسی ای وجود دارد. این دولت چگونه باید قانونی که دارد در مجلس تصویب میشود را مثلا در منطقه دورافتادهای مثل سیستان بلوچستان اجرا کند؟! در نتیجه نمیتواند.
اتفاقی که در مشروطه می افتد این است که مشروطه در پی برانداختن آن مناسبات حامی پرورانه و غیرشفاف سنتی است، دولت میخواهد مبتنی بر قانون شفاف و مدون عمل کند، اما ابزارهای تحقق این قانون را ندارد
دولت سنتی و پادشاهی در طی دو هزار سال شبکه ای بسیار نامرئی از پیوندهای بین مرکز و پیرامون ایجاد کرده بود؛ تیول داری داشت، خاندان سالاری داشت، پیوندهای مبتنی بر ازدواج داشت و ... این رشته شکننده پیوند مرکز و پیرامون را حفظ میکرد، قبایل را به صورتی نسبی به نظمی شکننده متعهد می کرد. اتفاقی که در مشروطه می افتد این است که مشروطه در پی برانداختن آن مناسبات حامی پرورانه و غیرشفاف سنتی است، دولت میخواهد مبتنی بر قانون شفاف و مدون عمل کند، اما ابزارهای تحقق این قانون را ندارد.
در نتیجه رشته امور از هم میپاشد. قبائل سر بر میآورند. قدرتهای محلی سر بر میآورند. زمین داران محلی سر بر میآورند، دولت مشروطه عملا هم هیچ ابزاری برای کنترل این وضع ندارد. ضربه نهایی را در این وضعیت به مشروطه تغییر در سیاست بین المللی میزند. آن موازنه ای که در طول قرن نوزدهم بین روسیه و انگلستان وجود داشت و استقلال ایران را حفظ میکرد، در اثر شکل گیری تهدید آلمان قیصری از بین می رود و بدترین اتفاق برای ایران به عنوان یک بازیگر کوچک در بازی بزرگان میافتد. دو قدرتی که موازنه آنها ضامن حفظ وضع موجود در ایران بود با یکدیگر بر علیه آلمان متحد میشوند.
ایران دیگر از فواید موازنه برخوردار نیست و در نتیجه ما در سال ۱۹۰۷ قرارداد معروف این سال را داریم.در نتیجه مشروطه نوپا با تلاقی بسترهای نامساعد داخلی و بسترهای خارجی روبرو می شود و عملا شانسی برای موفقیت ندارد.شکستی فوقالعاده سنگین که منجر به بحران کلیدی تاریخ ایران در آن دوره میشود. سه-چهار میلیون نفر کشته میشوند بر اثر قحطی و ... از دل این قصه است که گذاری اتفاق میافتد در ذهنیت ایرانیان مبنی بر اینکه ما شیپور را از سر گشادش نواختیم. همان استدلالی که در نامه معروف ناصرالملک به مرحوم طباطبایی وجود دارد اعتبار می یابد.
ایران آماده دموکراتیک شدن و تحقق دولت دموکراتیک نیست. اگر میخواهیم توسعه پیدا کنیم، باید توسعه از بالا و به دست یک اقلیت قدرتمند و دستی قدرتمند تحقق پیدا کند. اینجاست که ما گذاری داریم از نظریه دولت مشروطه به نظریه دولت مطلقه نوساز. باز هم این را تأکید می کنم؛ به لحاظ هدف و انگیزههای حرکتی هردوی این نوع دولتها در پی مدرن کردن ایران و گذار از وضعیت عقب ماندگی هستند. تنها ابزارها تغییر کرده است. آنجا ابزار؛ دولت دموکراتیک قانونمدار است. اینجا ابزار دولت مطلقه نوسازی است که از بالا فرایند توسعه را به شیوه ای قهر آمیز تحقق می بخشد.
شما در نزد آدمهایی مثل داور، تیمورتاش، مشفق کاظمی، تقی زاده، این گذار را به شکل روشن و مشخصی میبینید که کارویژه و ضرورت تحقق تجدد را بر عهده یک دولت قدرتمند و مقتدر قرار میدهد. پس اولین دولت مدرن از متن این فرایند شکل می گیرد که میشود دولت پهلوی اول. پهلوی اول، اولین دولتی است که خارج از مناسبات ایلی شکل میگیرد. در دوره میانه ایران، دولت ایرانی از دل مناسبات ایلی بر میآمده است.
پهلوی اول کاملا خارج از مناسبات ایلی و مبتنی بر یک کودتای نظامی اتفاق میافتد. کودتاهای نظامیای که در جهان سوم در قرن بیستم شایع هستند، محصول ائتلاف نظامیان و روشنفکران نوگرا هستند که در پی نوعی توسعه آمرانه هستند. پهلوی اول برای اولین بار آن قدرت زیر ساختی را فراهم میکندکه دولت سنتی فاقد آن بود. از طریق شکل دادن به یک ارتش ۱۲۰ هزار نفری. از طریق شکل دادن به یک بروکراسی سراسری. از طریق ایجاد یک نظام قضایی. از طریق یک نظام آموزش عالی. از طریق یک پلیس سراسری. از طریق یک نظام ثبت اسناد و نظایر آنها.
پهلوی اول است که قدرت زیرساختی دولت یعنی قدرت بروکراتیک، نظامی، قضایی، نظارتی دولت را گسترش داد و اولین دولت مدرن را در ایران محقق کرد و تلاش کرد که یک ملت در معنای مدرن را ایجاد کند هرچند که این در این مسیر تاکیدی یکسویه و افراطی بر نوعی باستان گرایی و نفی کثرت همیشگی موجود در فرهنگ ایرانی صورت گرفت.
*بنابراین شما پهلوی اول را آن مرحله گذار شکل سنتی به دولت-ملت مدرن میدانید.
بله. درست است ولی این مسئله نباید باعث شود که روی منفی قصه دیده نشود. یک رویه این فرایند طبعا فرایند طرد و سرکوبی است که اتفاق می افتد، مثلا در خصوص هویت دینی که می دانیم از علل و عوامل برآمدن اسلام گرایی در دوره های بعدی است. بُعد دیگر این فرایند در تحریفی است که در فرایند دولت-ملت سازی شکل می گیرد. در پهلوی اول ضمن اینکه گذاری از آن پراکندگی قاجاری صورت میگیرد به انحصار قدرت، نهادهای جدید شکل میگیرند.
دولت پهلوی، برخلاف تصور گروهی از محققان تداوم دولت سنتی ایرانی نیست، بلکه به واسطه ابزارها و قابلیت های بی سابقه ای که در اختیار دارد گسستی بنیادین از آن است؛ ولی از سوی دیگر به خاطر ویژگی هایی که از دولت سنتی ایرانی در آن راه یافته، تفاوت هایی کلیدی با دولت مدرن می یابد
ولی این نکته اغلب مورد بی توجهی قرار میگیرد که عناصر و مولفههایی از ساخت دولت ماقبل مدرن به ساخت دولت جدید منتقل میشود و نوعی بده بستان، نوعی درهم تنیدگی و تلاقی بین نهادهای قدیم، ویژگیهای حکمرانی سنتی ایرانی و ویژگیهای حکمرانی مدرن صورت میگیرد که ساخت نهادی ویژهای را به وجود می آورد.
من خودم به تأسی از ادبیات وسیعی که در این حوزه وجود دارد، این دولت را، دولت نئوپاتریمونیال می نامم. به این معنا دولت پهلوی، برخلاف تصور گروهی از محققان تداوم دولت سنتی ایرانی نیست، بلکه به واسطه ابزارها و قابلیت های بی سابقه ای که در اختیار دارد، گسستی بنیادین از آن است؛ ولی از سوی دیگر به خاطر ویژگی هایی که از دولت سنتی ایرانی در آن راه یافته، تفاوت هایی کلیدی با دولت مدرن می یابد.
به عنوان مثال درست است که بوروکراسی، ارتش و نظام قضایی و پلیس مستقر میشود ولی همه اینها در خدمت شاه و دربار هستند. نوعی شخصی کردن ساخت دولتی اتفاق می افتد. روابط حامی پرورانه ای میان شخص اول و دربار او با ساختار دولتی شکل می گیرد که نتیجه آن تحریف فرایند مدرن سازی دولت است.
*این به خاطر ریشه دار بودن پادشاهی در ایران نیست؟
بالاخره آن تبار و ریشه تاریخی تاثیر دارد. تاثیر گذشته بر حال آینده مقوله ای غیر قابل انکار است. اما بعد دیگری از دلایل این ماجرا در تمایل شخصی فرد حاکم یعنی رضاخان است. نتیجه این دولت-ملت سازی در قالبی نئوپاتریمونیال برای تاریخ ایران بسیار کلیدی است. همان طور که ماکس وبر میگوید نهادهای دولت مدرن با برهم زدن مناسبات پاتریمونیال سنتی تحقق پیدا میکنند، یعنی حامی پروری کنار زده میشود و به جایش مناسبات عقلانیت ابزاری و بوروکراسی مدرن مینشیند. ویژگی بوروکراسی ماقبل مدرن ابتنا بر مناسبات شخصی و حامی پرورانه است. در حالی که ویژگی دولت مدرن چیست؟ بوروکراسی مدرن و مبتنی بر مناسبات غیر شخصی و حرفهای. وقتی این دو تلاقی پیدا میکنند نهادی که ویژگیهایش باید عقلانیت و نهادینگی باشد، در خدمت تمایلات شخصی حاکم و دربار او قرار میگیرد.
مرز میان دولت و شخص حاکم از بین میرود، خزانه دولتی بدل به اموال شخصی حاکم میشود. حاکم از خزانه برای حامی پروری استفاده میکند. در دولت مدرن ما نباید حامی پروری داشته باشیم. حامی پروری ویژگی پادشاهیهای سنتی است. این شکل از نهادسازی مدرن باعث میشود، نهادها هویت مستقل خود را از دست بدهند، مناسبات حامی پرورانه در آن ها راه پیدا کند و این نهادها چون ارتش، بروکراسی و ... به ابزار شخصی حاکم بدل شوند. ویژگی دولت-ملت سازی در ایران این است که این وضعیت به نحو ساختاری در قالبی نئوپاتریمونیال صورت گرفته است.
این مسئله و ویژگی ای به اولین دولت مدرن در ایران داده که ما مثلا در ترکیه نمیبینیم یا کمتر می بینیم. در الگوی آتاتورکی شخص محوری را به معنای اقتدار گرایی داریم، اما اینکه حکومت در خدمت شخص حاکم و خاندانش قرار بگیرد،یا ثروت اندوزی شخصی را در ترکیه نداریم. ارتش نهاد مستقلی ست. بروکراسی نهاد مستقلی ست. حزب تشکیل میشود. در ایران همه چیز از شاه و خدمت تمایل شخصی شخص رضاخان است. این یعنی شکل خاصی از دولت سازی مدرن که نتیجه اش نوعی تحریف شدگی است.
ادامه دارد...
نظر شما