مرحوم علامه طباطبايي در « رسالة الولاية» صورتي خاص از اصل توسعه را مطرح و تبيين كردهاند. ايشان سخن خود را با اين نكته آغاز كردهاند كه ظاهر اين دين باطني و صورت حقهاش حقايقي دارد. مرحوم علامه براي تبيين اين نكته، مقدماتي فلسفي ترتيب دادهاند. مسيري كه ايشان در اين تبيين پيمودهاند اين است كه با بررسي زبان دين و نشان دادن اعتباري بودن آن، اين نتيجه را گرفتهاند كه در پسِ اين زبان اعتباري بايد حقايقي نهفته باشد. مقدمات ايشان به اين شرح است : 1. موجودات از يك نظر به دو قسم تقسيم ميشوند: اعتباري و حقيقي. اگر هر چيزي كه تعقل ميكنيم مطابقي براي آن در خارج باشد ـ چه تدريجي باشد يا نباشد ـ از قبيل جواهر خارجي مانند جماد و نبات و حيوان، اين قسم حقيقت است؛ و اگر مطابقي درخارج ندارد (يعني اگر تعقل نكنيم وجود نخواهد داشت) مانند مالكيت، اعتبار است. 2. هر اعتباري روي حقيقتي سوار شده است و به حقيقتي تكويني تكيه ميزند. 3. هنگامي كه در معاني مربوط به انسان و ارتباط هايي كه بين خود اين معاني وجود دارد تأمل ميكنيم در مييابيم كه همه اموري وهمي و اعتبارياند (مانند مالكيت و رياست و معاشرتها). 4. آدميان به خاطر نياز به اجتماع و تمدن و نيز براي جلب خير و سود و دفع و شر و ضرر اين اعتبارات را به وجود آوردهاند. پس همان طوري كه يك گياه در دايرة وجودش نظام طبيعي داردكه با آن ذاتش را توسط تغذيه و نمو و توليد و مثل حفظ ميكند، همچنين انسان نظام طبيعي دارد كه با آن ذاتش را حفظ ميكند با اين تفاوت كه اين نظام در انسان به وسيلة معاني وهمي و اعتباري صورت ميپذيرد. 5. اين نظام اعتباري در ظرف اجتماع و زندگي دسته جمعي موجود است و آنجايي كه اجتماع در كار نيست اعتبار و قراردادي هم در كار نيست. 6. معارف و احكامي را كه دين دربارة مبدأ و نيز دربارة بعد از اين دنيا بيان كرده همه درقالب زبان اعتبار بيان شده است.
آنچه در معرفت ديني اصالتاً و بالذات مورد نظر است گسترة دين است. تمام تلاشهاي علما براي رسيدن به آن واقع است و معرفت ديني معرفتي معطوف به اين واقع است. كتاب سنت، عقل و اجماع كه به عنوان منابع معرفت ديني به حساب ميآيند مجاري دستيابي به آن واقع بسيار گستردهاند. دين را با كتاب و سنت و عقل و اجماع نبايد يكي گرفت. دين همان واقع دين است كه تمام تلاشهاي دينداران براي رسيدن به آن است. تنها راهي هم كه براي رسيدن به آن واقع در كار است رجوع به آن منابع است. مدلهاي متفاوتي هم كه براي فهم واقع دين به كار ميگيريم بر روي همان روزنهها عمل ميكنند. از آنها كمك ميگيرند. مدلها گرچه به واقع دين نظر دارند، ولي پايي هم در اين منابع دارند؛ براي مفهوم ساختن روابط و مفاهيمي كه در كتاب و سنت دركارند شكل ميگيرند و از همين راه، واقع نمايي دارند و در چارچوب خود، واقع را نشان ميدهند. مدلها را هيچ گاه نبايد در عرض كتاب و سنت قرار داد و آنها را منبعي ديگر براي معرفت ديني دانست، بلكه مدلها هم در طول اين منابع قرار دارند و در پرتو آنها عمل ميكنند. اگر كتاب و سنتي نبود هيچ مدلي هم براي مفهوم ساختن آنها شكل نميگرفت. مدلها تنها در كنار كتاب و سنت عرض اندام ميكنند. هر اندازه هم مدلي توان بيشتري براي مفهوم ساختن كتاب و سنت داشته باشد، به همان اندازه به واقع دين راه خواهد داشت.
مدلها آينههايي در برابر واقع يا آينههايي محدب و يا مقعرند؛ تمام حقيقت را به چنگ نميآورند؛ تنها پاره اي از واقعيت را نشان ميدهند. مدلها هيچگاه تاب نور تمام حقيقت را ندارند و تنها سايههايي از آن را نشان ميدهند. اين سخن به معناي انكار ارتباط مدلها با واقع وانكار واقع نمايي آنها نيست، بلكه هر آنچه در جهان مدلها پيدا است، مثالي از جهان واقع است. اما مدلها تنها پاره اي از وجوه واقعيت را نشان ميدهند نه تمام آن را. بر پاية اين دو نكته ميتوانيم پاسخ يك پرسش را روشن سازيم. ميدانيم كه ذات خدا قابل درك نيست و عقل در اين منطقه توانايي ندارد. ولي گفتيم فلاسفه در طول تاريخ مدلهاي گوناگوني را براي نشان دادن ذات حق پيش كشيدهاند. بيدرنگ اين پرسش مطرح ميشود كه اين دو سخن چگونه قابل جمع است؟ به عبارت ديگر، چگونه ميتوانيم هم ذات خدا را غيرقابل درك بدانيم و هم براي آن مدلهاي فلسفي گوناگوني داشته باشيم؟ در چنين مواردي، تنها با نور مدلها واقع را ميبينيم و مدلها تمام واقعيت را نشان نميدهند. مدلها هرچند در منطق فهم نظري عنصري اجتناب ناپذيرند، ولي نميتوان كشف واقع را به يك باره ندارند. با تمثيل گره خوردهاند (باربور، 1998: 184).
في المثل، وقتي از مدل توپ بيلياردي در نظرية جنبش گازها سودي ميجوييم، در واقع ميگوييم كه مولكولهاي گاز مانند توپهاي بيلياردند و اين شباهت و تمثيل بدين معنا است كه برخي ويژگيهاي توپهاي بيليارد در مولكولها يافت نشدهاند. اين ويژگيها وجوه تشابه سلبي مدلها هستند (همان). در مقابل، ميدانيم كه برخي از ويژگيها در مولكولها نيز يافت ميشوند، مثلاّ حركت و برخورد از ويژگيهايي مشتركند و اين ويژگيها وجوه تشابه ايجابي هستند. دسته سومي از ويژگيها هم دركارند كه ميدانيم جزو وجوه شباهت سلبياند يا جزو شباهت سلبي. اين دسته هم وجوه تشابه خنثي نام دارند . تفكر نظري كه بر پاية مدلها استوار ميشوند از اين وجوه تشابه كمك ميگيرند. اگر ذرات گازها واقعاً مانند مجموعهاي از توپهاي بيليارد، هستند و تفاوت آنها تنها در وجوه تشابه سلبي است، در اين صورت بر اساس معرفت آن به مكانيك توپهاي بيليارد ميتوانيم پيشبينيهاي جديدي را دربارهي رفتار ذرات گازها به دست آوريم (هسه، 1966: 142).
در فقه شيعه مدل دو مرحلهاي استنباط احكام شرعي به كار ميرود. بر طبق اين مدل، احكام شرعي بر دو دستهاند: واقعي و ظاهري، حكم واقعي براي فعل مكلف در واقع دين ثابت است؛ يعني در واقع دين فعل مورد نظر همين حكم را دارد . دليلي كه حكم واقعي را به دست ميدهد دليل اجتهادي است. حكم ظاهر هم براي فعل مكلف از آن جهت كه حكم واقعياش مجهول است ثابت است. به عبارت ديگر، در صورتي كه حكم واقعي مجهول باشد و دليل اجتهادي در كار نباشد حكمي كه فقيه به دست ميآورد حكم ظاهري است. اين حكم به كمك اصول علمي به دست ميآيد.حكم ظاهري ممكن است موافق حكم واقعي باشد و يا نباشد. ولي به هرحال شك و تحيّر را در مقابل عمل برطرف ميكنند. پيدا است كه اين مدل توصيف تحت اللفظي واقع فقهي دين نيست، وگرنه هيچگاه حكم ظاهري از حكم واقعي تخلف پيدا نميكرد و همواره مطابق با آن ميشد. امكان تخلف حكم ظاهري از حكم واقعي نشانگر فاصلهاي ميان اين مدل و واقع دين هست. از سوي ديگر، اين مدل صرفاً ساخته دست بشر و ابزاري نيست كه به هيچ نحوي واقع دين را توصيف نكند. اين مدل تا حدي ريشه در خود متون ديني و روايات دارد و مانند ديگر مدلهاي ديني واقع دين را توصيف ميكند اما نه توصيف تحت اللفظي، بلكه توصيف استعارهاي؛ پاره اي از وجوه واقع دين را نشان ميدهد و تا آن حد كه از اين واقع حكايت ميكند نتيجه و محصولش؛ يعني پيش بينيهايي كه بر اساس آن صورت ميگيرد با آن واقع منطبق است. امّا در پارهاي از وجوه ديگر كه از واقع دين فاصله ميگيرد، پيش بينيهاي منطبق بر آن هم از اين واقع فاصله ميگيرد.
مدلها موقتياند به اين معنا كه همواره عمق و دقت مييابند، مورد تجديد نظر واقع ميشوند، و لحظهاي آرام نميگيرند. وقتي به هر شاخهاي از معارف بشري مينگريم و تاريخچة آن را مورد تامل و بازنگري قرار ميدهيم در مييابيم كه همواره مدلهاي گوناگوني در آنها ظهور كردهاند. مدلهاي جديد به جاي مدلهاي قديمي نمينشينند . هرگاه مدلي براي مدت كوتاهي و يا دوره اي طولاني تسلط مييابد، دم به دم شاخ و برگهاي جديدي مييابد. مثلاً در فيزيك مدلهاي بسيار متفاوتي دربارة ساختمان اتم مطرح شده است. مدل اتمي دالتون، مدل اتمي بور ـ رادفورد دو مدل مهمي بودند كه هر يك توفيقات چشمگيري داشتند.
مدلهاي ديني هم در طول زمان تغييراتي پيدا ميكنند و هرگاه مدلي كلي سلطه مييابد شاخ و برگهاي آن بيشتر ميشود و طول و تفصيل زيادي پيدا ميكند. مرحوم ملاعبدالرزاق لاهيجي در كتاب «گوهر مراد» ظهور سه مدل كلامي اشعري و اعتزالي و مدل كلامي مبتني برحكمت و تفاوت آنها بيان كرده است. اينها سه مدل متفاوتند كه در طول تاريخ اسلام شكل گرفتهاند. كلام مشهوركه به اشعريت و اعتزال تقسيم ميشد به سبب ابتناي آن بر غير يقينيات در تحصيل معارف يقيني معتبر و مودّي به صواب نيست و طريقة حكمت كه مودّي به صواب است چون مبني برتحقيق و تدقيق بسيار و تميز كامل ميان معاني كليه و جزئيه و مفهومات معقولات و تصورات موهومه و امور نفسالامريه و اعتبارات محضه است . در اين مدل اخير جايگاه معاني مختلف و كاركرد دقيق هر يك مشخص شده است، و روشهاي متفاوت استنتاج به كار گرفته شود. ظهور مدل اخير پيشرفتي در مباحث كلامي به وجود آورد و مباحث ديني بسياري را به زير چتر خود درآورد و از برخي مشكلات گره گشود كه در دو مدل قبلي لاينحل بودند. رواج مدل فلسفي در كلام گرچه باب مجادلات كلامي را تنگ تر كرد، ولي به اين حادثه بايد از اين نظر نگاه كرد كه فاصلة نظريههاي كلامي را با واقع كمتر كرده از اين جهت فلسفي شدن كلام واقعاً پيشرفتي براي علم كلام بود.
امروزه گاهي سخن از تفكيك فلسفه از دين به ميان ميآيد و طرفداران اين تز ميگويند بايد از فهم فلسفي دين پرهيز خودداري كرد. در تفسير دين، عرفان و فلسفه بهايي ندارد. معرفت ديني به هيچ وجه نياز به استقراض از فلسفه و ديگر علوم ندارد. آنها در مورد كتابهايي از قبيل شرح اصول كافي ملاصدرا اين پرسش را مطرح ميكنند كه ما نميدانيم اين كتاب شرح احاديث است يا فلسفه صدرايي است. آيا اين فيلسوف مباني فلسفي خودش را از قرآن مجيد و احاديث استخراج كرده است يا برعكس، قرآن و روايات را بر اساس مباني فلسفي خود تأويل ميكند؟ از اين گذشته، علومي مانند فلسفه ناقص و دائماً در تغيير و تحولاند. ما چگونه ميخواهيم با علومي ناقص حقايق وحياني را بفهميم؟ روي آوردن مسلمانان به اين گونه علوم و آميخته شدن ذهن آنان به مطالب فلسفي و جدلي از دلايل اصلي ناكامي علمي مسلمانان بوده است. اينها پاره اي از اصول طرفداران جدايي دين از فلسفه است. اما بر اساس پاره اي از نكات كه درباره مدلها گفتيم ناتواني اين مكتب برملا ميشود. معرفت نظري با مدلها گره خورده است و هر جا به تاملات نظري در باب دين پاي ميگذاريم مدلها اجتناب ناپذير ميشوند. بدون هيچ مدلي فهم دين ممكن نيست، به عبارت ديگر، بدون وجود هيچ مدل فلسفي يا كلامي، در ظاهر دين درجا خواهيم زد و معرفت ما به جهانهاي هرمنوتيكي محدود خواهد بود، اما هر جا كه ميخواهيم به جهانهاي نظري پا بگذاريم، بايد حتماً مدلي داشته باشيم وتنها دريچهاي كه به سوي جهان گستردة واقع دين داريم مدلها هستند . نميتوان بر فراز مدلها قدم گذاشت و بيرون از هر مدلي در واقع دين قدم زد و هر قدر مدلها دقيق تر و لطيف باشند ما از بحر بيكران واقع دين حقايق بسياري صيد خواهيم كرد . از اين گذشته، تغيير و تحول مدلها و ناقص بودن آنها منافاتي با اجتناب ناپذير بودن آنها ندارند. واقع دين هيچگاه به طور يكجا و به طور تمام با مدلها بر ما مكشوف نميشود، ما همواره به گوشهها و زوايايي ازآن پي ميبريم و هر قدر مدلها تغيير و تحولاتي بيشتري را به خود ميگيرند زواياي تاريك بيشتري از جهان دين را روشن ميكنند و به آن نزديك تر ميشوند.
فلسفة اسلامي براي اين كه به شكل امروزي درآيد تغيير و تحولات عمدهاي را پشت سر گذاشته است زماني مدل فلسفه مشاء يكه تاز ميدان بود . عالمان ديني را در فهم دين ياري ميرساند و زماني هم مدل حكمت اشراق بسياري از دردهاي فلسفي را درمان ميكرد. بالاخره، اين مدلها جاي خود را به مدل حكمت متعاليه داد . پس از صدرالمتالهين مباني اين فلسفه همچنان پابرجا ماند و تنها شاخ و برگهاي آن بسيار زياد شد. اين مدل فلسفي بزرگترين مدل فلسفي است كه در عالم اسلام ظهور كرده است. چرا كه به نحوي مدلهاي پيشين را در خود هضم كرده تعدادي از مسائل لاينحل در مدلهاي سابق را حل كرده است. توفيقات اين مدل بسيار بيشتر از مدلهاي قبلي بوده است. از اين رو، اين مدل نسبت به مدلهاي قبلي گامي به واقع دين نزديك تر شده است. اين مدل بهترين مدل فلسفي است ، به اين معنا كه نسبت به مدلهاي قبلي محصولات بيشتري را به بار آورده و معضلات بيشتري را حل كرده است. اما اين سخن بدين معنا نيست كه اين مدل به معناي تحت اللفظي واقع دين را توصيف ميكند و طابقالنعل بالنعل بر دين منطبق است، در صورتي كه هنوز در پارهاي موارد ناموفق مانده است و نقاط ضعفي هم در آن به چشم ميخورد. اگر كسي به آراي شارحان و محشّيان آثار ملاصدرا رجوع كند خواهد ديد كه چه بسا در مواردي هم اين فلسفه با مشكلاتي جدي مواجه بوده است. محال نيست زماني، مدل فلسفي موفق تري ظهور كند و به نحوي اصول قبلي را در خود هضم كند كه توفيقات بيشتري را هم در پي داشته باشد. ما نبايد انتظار داشته باشيم كه فلسفة صدرايي كاملاً بر اسلام منطبق باشد؛ مدل هر چه باشد يك مدل است و به نحو استعاره اي توصيف ميكند، تنها پاره اي از وجوه واقعيت را در بر دارد و نه تمام آنها را . توفيق آن هم در گرو اين وجوه است.
معرفت در هر شاخهاي از علوم بشري حاصل فعاليتي معطوف به حل مسئله است. توجه به نقش مدلها در اين باره بسيار راهگشا و سودمند است. مدلها براي حلّ مسايل متولد ميشوند و رشد و باليدن ميگيرند. در علوم تجربي دو دسته از مسايل در كارند كه مدلها و نيز نظريهها براي حل آنها شكل ميگيرند: مسايل تجربي و مسايل مفهومي. مسايل تجربي مسايل درجه اول اند؛ به اين معنا كه مستقيماً به اشيايي كه در قلمرو علم قرار دارند مربوط ميشوند، اما مسايل مفهومي مسايلي درجه دوماند و به خود نظريهها و مدلها مربوط ميشوند. به عنوان مثال، ميبينيم كه اجسام سنگين با نظم خاصي بر روي زمين سقوط ميكنند و يا الكل در هواي آزاد تبخير ميشود. تبيين اين گونه پديده ها مسئلهاي تجربي است. مدلهاي علمي عهدهدار حل اين گونه مسايل ميشوند .
مسايل تجربي بر سه دستهاند: 1. مسايل حل شده: مسايل تجربي كه هيچ مدل و هيچ نظريه آن را به نحو مناسبي حل نكرده است؛ 2. مسايل حل شده : آن دسته از مسايل تجربياند كه يك مدل يا يك نظريه آن را به نحو مناسبي حل كرده است؛ 3. مسايل غير عادي : آن دسته از مسايل تجربياند كه يك نظريه يا يك مدل خاص آنها را حل نكرده، اما مدلها و نظريههاي رقيب آنها را حل كرده است. يكي از نشانههاي پيشرفت نظريهها و مدلها تبديل مسائل حل نشده و مسائل غير عادي به مسايل حل شده است. در پرتو مدلهاي جديد همواره مسايلي حل ميشوند كه در مدلهاي سابق آنها امكانپذير نبود (لائودن، 1993: 18).
در مدلهاي ديني هم با اندك تغييراتي اين قبيل مسايل دركارند. در مدلهاي علمي با مسايل تجربي و مفهومي مواجه بوديم ولي در مدلهاي ديني با مسايل هرمنوتيكي سرو كار داريم . در جهان هاي هرمنوتيكي هم پارهاي از مسايل حل نشده و غير عادي در كارند كه بايد مدل مورد نظر، آنها را حل كند. توفيق هر مدلي را در جهانهاي هرمنوتيكي بايد با حل مسايل حل نشده و غير عادي سنجيد. هر قدر مدلي تعداد بيشتري اين مسايل را حل كند به همان ميزان توفيق بيشتري دارد . مفسران قرآن كريم از مدلهاي متفاوتي براي حل اين مسايل و مشكلات كمك ميگيرند.
ما تا به حال وجوه اشتراك مدلهاي علمي و ديني را بيان كردهايم: 1. مدلها به معرفت نظري مربوط ميشوند و با آن گره خوردهاند. در معرفت علمي نظريهها با مدلهاي علمي و در معرفت ديني جهانهاي نظري با مدلهاي ديني گره خوردهاند. 2. مدلها براي فهم نظري اجتناب ناپذيرند. از اين رو، هيچ فهم نظري بدون مدل امكان پذير نيست. در نتيجه، هرگاه ميخواهيم فهمي نظري از واقع دين داشته باشيم، بايد حتماً مدلي داشته باشيم. 3. مدلها از لحاظ كاركرد با تمثيل گره خوردهاند و بر اساس وجوه تشابه به احكام خود را به موارد مورد نظر تعميم ميدهند. 4. مدلها واقعنما هستند؛ مدلهاي علمي جهان خارج را و مدلهاي ديني واقع دين را توصيف ميكنند، اما اين توصيف به نحو استعارهاي است نه به معناي تحت اللفظي. 5. مدلها ـ خواه ديني و خواه علمي و خواه فلسفي ـ همواره ناقصاند و تمام حقيقت را به يكباره به چنگ نميآورند. 6. مدلها موقتياند، به اين معنا دائماً تغيير و تحول پيدا ميكنند و شاخ و برگهاي جديدي مييابند يا مدلهاي قبلي جاي خودشان را به مدلهاي جديد ميدهند و اگر مدلي براي دورهاي طولاني حاكم شود شاخ و برگهاي بيشتري مييابد. 7. مدلها تدريجاً دقت و عمق مييابند و به واقع نزديك تر ميشوند. 8. مدلها براي حل مسئلة ـ مفهومي و غير مفهومي (تجربي، هرمنوتيكي ) ـ متولد ميشوند و رشد مييابند.
وجوه افتراق مدلهاي علمي وديني
اكنون بهتر است به وجوه تفاوت مدلهاي علمي و ديني بپردازيم. مدلهاي علمي ويژگيهاي مهمي دارند كه در مدلهاي ديني به چشم نميخورد. همچنين مدلهاي ديني هم ويژگيهاي مهمي دارند كه در مدلهاي علمي يافت نميشود. نخستين تفاوتي كه از سخنان گذشته نيز روشن ميشود اين است كه مدلهاي علمي گاهي مدلهاي مكانيكياند؛ يعني مدلهايي هستند كه از پديدههاي مكانيكي تشكيل شدهاند. گاهي هم مدلهاي علمي مدلهاي مفهومياند (conceptual models). يكي از كارهايي كه در علم صورت ميگيرد اين است كه استعاره ها و وجوه تشابه به صورت استعارههايي نظاممند و مستمر درميآيند. اين استعاره هاي نظاممند و مستمر مدلهاي مفهومياند. صرف تشابه الف و ب در پارهاي وجوه براي دانشمندان اهميت ندارد. مثلاً اين كه ماه مانند سيب است براي دانشمندان اهميت ندارد. اين استعاره و تشابه هنگامي اهميت مييابد كه نظام مند و مستمر ميشود به نحوي كه دانشمندان در پرتو آن، اين تشابه را بر روي بسياري از پديدههاي طبيعت گسترش ميدهد (بلك، 1962: 236). همة استعاره ها و وجوه تشابه در تاريخ علم اين توفيق را نداشته كه به صورت مدلهاي مفهومي در آيند. تشابه سيب و ماه براي نيوتن بسيار اهميت داشت، چرا كه به نظر او، افتادن سيب بر روي زمين و حركت ماه به دور زمين از قوانين يكساني تبعيت ميكرد و نيوتن در پرتو اين تشابه توانست نحوه حركت ماه را كشف كند. ولي باز اين تشابه و استعاره به صورت مدل مفهومي در تاريخ علم درنيامد، زيرا به شيوهاي نظاممند و مستمر در علم كاربرد نيافت (برومر، 1993: 11 – 10).
مدلهاي علمي چنان كه گفتيم يا مكانيكياند و يا مفهومي، ولي مدلهاي ديني هيچگاه مكانيكي نيستند و تنها به صورت مدلهاي مفهومياند. مدلهاي مفهومي ويژگي بارز تفكرعلمي آدمياند و هر جا تفكري علمي و روشمند است مدلي نيز در كار است. معرفت ديني هم وقتي به صورت علمي مضبوط و روشمند درميآيد كه مدلهايي در آن ظاهر ميشوند. معرفت عرفاني گونهاي معرفت ديني است كه مدلهاي متفاوتي در آن ظهور كرده است. همان طوري كه ميدانيم غزالي مدل عرفاني خاصي داشت كه در انديشههاي بسياري از متأخران و حتي در انديشة بزرگاني چون مولوي تاثير نهاد. همچنين ابن عربي مدل عرفاني ديگري عرضه كرد كه نسبت به مدلهاي قبلي موفق تر و بسيار گسترده تر بود.
اين نكته را نبايد از نظر دور داشت كه مدلهاي متفاوت ديني مدلهاي مكملاند. واقع دين ابعاد متفاوتي از قبيل بعد فقهي، اخلاقي، كلامي و غيره دارد. هر يك از مدلها بعد خاصي از واقع دين را نشان ميدهند. اين مدلها در كنار هم مينشينند و به كمك هم تصوير جامعي از واقع دين را ترسيم ميكنند. در يك علم خاص، مانند فيزيك ممكن است مدلها مكمل باشند و يا نباشند. ولي در معرفت ديني مدلهاي متفاوتي به خدمت عالم دين در ميآيند و به او كمك ميكنند كه نقشه جامعي از واقع دين ترسيم كند. واقع دين را ميتوان همچون يك چند ضلعي دانست كه هر مدلي ضلعي خاص از آن را نشان ميدهد. و اين مدلها هرگاه كنار هم بنشيند، آن چند ضلعي را تا حدي ميتوانند نشان دهند. آنها، هر يك در زمينه خاص خود مجموعهاي از مفاهيم را براي ترسيم تصوير از واقع دين در اختيار ميگذارند.
منابع
1. Barbour, Religion in an Age of Science, Harper Sanfrancisco, 1990.
2. Black Max, Models and Metaphars, Luthaca, 1962.
3. Brummer Vincent, The Model of Love, Cambridge.
4. Duhem Pierre, The Aim and Structure of Physical Theory, tran. By Philip P. Weiner, Princeton University Press, 1954.
5. Hesse Mary, Models and Analogies in Science, University of Notredam, 1966.
6. Laudan Larry, Progress and Its Problem, 1993.
7. Jarret Leplin, Scientific Realism, ed., University of California Press, 1984.
8. شهيد مطهري، مرتضي: اسلام و مقتضيات زمان، ج 2، چاپ هفتم، انتشارات صدرا.
9. قائمينيا، عليرضا: وحي و افعال گفتاري، انجمن معارف اسلامي، 1381.
منبع : باشگاه انديشه ، با تلخيص و ويرايش