دو مکتب فکری درباره ارائه دیدگاهها و آرای بحث برانگیز اخلاقی، سیاسی و اجتماعی در کلاس درس وجود دارند. اولین مکتب بر تفاوت میان "تدریس" و "موعظه" تأکید میکند. بر اساس این دیدگاه شایسته نیست مدرس به موعظه بپردازد بلکه مدرس باید دیدگاههای گوناگون و متعارض را به گونهای بیطرفانه و تا جایی که امکانپذیر است، مورد بررسی قرار دهد و استدلال موافقان و مخالفان آن دیدگاه و نگرش را مطرح کند.
اولین مکتب فکری در زمینه و بستری بهتر عمل میکند که در آن بستر شرایط برای عمل شیوه تدریس مبتنی بر طرفداری و پذیرش وجود ندارد. این شیوه برای مراحل آموزشی ابتدایی که در آن دانشجو و دانش آموز هنوز به خوبی و به قدر کافی با دیدگاههای مختلف آشنا نیست و خود به تنهایی قادر به تشخیص قوت و ضعف دیدگاهها و اندیشههای بیان شده نیست، کارآمد است.
دومین مکتب فکری معتقد است که یک دیدگاه فکری خاص و مشخص، به ویژه آنهایی که شناخته شده و مشهور نیستند، در صورتی که با شور و هیجان و همدلی خاصی ارائه نشوند، به طور عادلانه شنیده نخواهد شد.
مکتب فکری اول دارای مخاطرات چندی نیز هست. این شیوه تدریس و آموزش میتواند منجر به ارائه و پرزنت سرد و کسل کننده دیدگاههای بدیل توسط مدرس شود.
همچنین این شیوه میتواند با ناتوانی در به چالش کشیدن دیدگاههای دانشجویان به نوعی از خودراضی بودن در میان آنها منجر شود.
آنها در میان "لیست" و منویی از اندیشهها، آن اندیشهای که شبیه و نزدیک به اندیشه آنها است را انتخاب میکنند و با نوعی تنبلی و کاهلی و بدون تفکر و اندیشه، تفکری را بر میگزینند. از سوی دیگر آنها دیدگاه خود را وزینتر از دیدگاههای رقیب تلقی خواهند کرد.
در تمام این موارد نکتهای که باید مورد توجه قرار بگیرد این است که دیدگاهی که مورد طرفداری قرار میگیرد، میتواند صرفاً دیدگاه خود مدرس نباشد.
هدف شایسته و مناسبی که مدرس میتواند مد نظر داشته باشد و باعث گسترش و شکوفایی آن شود، قدرت تفکر انتقادی دانشجو است. مدرس باید این هدف را دنبال کند که دانشجو بتواند به طور انتقادی دیدگاههای مخالف و رقیب را مورد تجزیه و تحلیل قرار دهد.
مدرس باید توان انتقادی دانشجو را به میزانی بالا ببرد که اندیشهای را بدون تأمل و بررسی نپذیرد و با دیدگاههای افراد بر اساس قوت استدلال آن دیدگاهها مواجه نشود و نه بر اساس شخص گوینده.
برای این اهداف عالیه و شایسته، مدرس شاید بایسته باشد که مدرس دیدگاههایی را که با آن مخالف است را با شور و هیجان ارائه کند و آموزش دهد تا از رهگذر این عمل و اقدام دانشجویان به سمت و سوی دیدگاهی مطالعه نشده و شبیه به دیدگاه خود کشیده نشوند.
در همین زمان، وظیفه و تعهدی برای مدرس نمیتواند وجود داشته باشد که تحت لوای مکتب فکری، به دیدگاهی مشروعیت بخشد که آشکارا نادرست و غلط است.همچنین مدرس نباید دیدگاهی را به صرف اینکه برخی از مردم چنین دیدگاهی دارند ولی نادرست و اشتباه است، مشروعیت بخشد.
در ایالات متحده برخی گروههای نئونازی که در حاشیه نیز قرار دارند، وجود دارند که به برتری نژاد سفید اعتقاد دارند. چنین دیدگاههایی آنچنان اشتباه و نادرست هستند که هیچ بنا و شالوده فکری را نمیتوان در امر تعلیم و تربیت بر آن قرار داد و نمیتوان از این دیدگاهها حمایت کرد. تکیه بر چنین آموزههای نادرست و خطرناک، کل "رسالت تعلیم و تربیت" را به مخاطره میاندازد.
از این رو و بر این اساس همه دیدگاهها شایسته و مناسب شنیده شدن در کلاس درس نیستند. اگر چه این دیدگاهها برای مطالعهای تاریخی، سیاسی و فرهنگی مورد بررسی قرار میگیرند و به عنوان یک پدیده ایدئولوژیک میتوانند از این منظرها بررسی شوند ولی نمیتوان این دیدگاهها را "نامزد" پذیرفته شدن به شمار آورد.
...................................
دکتر الیزابت اندرسون استاد فلسفه و مطالعات زنان در دانشکده جان رالز دانشگاه میشیگان است. او دانش آموخته دانشگاه هاروارد و استاد پیشین این دانشگاه است. حوزههای تخصصی و مطالعاتی اندرسون معرفتشناسی، اخلاق، فلسفه علوم اجتماعی و فلسفه سیاسی هستند. کتاب "ضرورت یکپارچگی" از جمله آثار اندرسون به شمار میرود.