دکتر محمد امین قانعیراد در گفتگو با خبرنگار مهر با اشاره به اینکه از نظر وی مهمترین مشکل آموزش در کشور، رویکرد فردگرایانه آن است، گفت: هدف آموزش، تربیت شهروند است اما به نظر میرسد این اتفاق هم اکنون در مدارس نمیافتد.
وی افزود: در حالی که بچهها تا قبل از رفتن به مدرسه، موجوداتی کاملاً اجتماعی هستند، با آدمهای بسیاری تعامل دارند و در محیطی اجتماعی و زنده سر میکنند اما پس از رفتن به مدرسه محکوم به نشست روی یک صندلی میشوند و مجبورند فقط گوش دهند؛ در نتیجه ارتباطشان با دیگران قطع میشود و هر گونه ایجاد ارتباط با دیگران از جانب آنها، شیطنت تلقی میشود.
رئیس انجمن جامعهشناسی ایران ادامه داد: این مسائل سبب میشوند بچهها دچار اضطرابی به نام اضطراب مدرسه شوند که تا سالها در آنها باقی خواهد ماند و به همین دلیل وقتی سه ماه تعطیلی تابستان به پایان میرسد، دانشآموزان احساس اضطراب و ناراحتی میکنند.
وی گفت: بطور معمول از آنجایی که بچههای کلاس اولی، هنوز تجربه مدرسه را ندارند، در هنگام رفتن به مدرسه بیشتر احساس بزرگ شدن میکنند تا احساس ناراحتی و اضطراب. اما پس از ورود به مدرسه و از همان ابتدا با جدیت مدرسه مواجه شده و شخصیتشان به شدت دچار مشکل میشود.
این پژوهشگر علوم اجتماعی ضمن بیان این نکته که بچههای پنج ساله بطور معمول در مقایسه با بچههای نه ساله، سرزندگی و شادابی بیشتری دارند، تصریح کرد: بچههای پنج ساله مدام طرح مسئله میکنند و در پی پاسخهای خود هستند در حالی که بچههای نه ساله بیشتر منفعل شده و جدیتی در رفتار خود دارند که چندان هم خوب نیست، این مسئله به این دلیل است که بچهها در طول روز وقت زیادی را در مدرسه میگذرانند و پس از آن هم باید تکالیفی فردی را در خانه انجام دهند. بنابراین میتوان گفت مدرسه در شرایط فعلی، نقشی سرکوبگرانه دارد.
وی افزود: مدارس سبک زندگی را ایجاد میکنند که البته بچهها پس از مدتی به آن عادت میکنند اما در این میان چیزهای مهمی را هم از دست میدهند. تا آنجا که میبینیم در دوران دبیرستان دانشآموزان با یادگیری شیوههای تستزنی، در واقع درک درستی هم از دانش به دست نمیآورند. چرا که در این گونه شیوهها، دانش خرد شده و به تعدادی تست تبدیل میشود و دانشآموزان هم به تبع آن به ماشینهای تستزنی تبدیل میشوند.
قانعیراد با تأکید مجدد بر اینکه مهمترین مشکل در مدارس، آموزش فردی است، یادآور شد: بسیار مهم است که آموزش در مدارس به جامعهپذیری نزدیک شود. در آموزشهای جاری در مدارس نوعی رابطه یک طرفه معلم – شاگردی وجود دارد، در حالی که در جامعهپذیری نوعی تعامل دو طرفه وجود دارد. هر چند کودکان در هر دو رویکرد، چیزهایی را یاد میگیرد اما "بازی" در فرآیند جامعهپذیری اهمیت بسیاری دارد و آنگونه که جرج هربرت مید معتقد است، جامعهپذیری از طریق بازی میسر میشود.
وی یادآور شد: بچهها در بازیها، زبان، نقشهای اجتماعی، تکالیف و حقوق مربوط به نقشها را یاد میگیرند و در نهایت ارزشها، هنجارها، تاریخ و ملیت خودشان را در فرآیند خلاق فعال تعاملی دوطرفه ارتباطی بازیگونه فرا میگیرند. در حالی که آموزش رابطهای غیر فعال، غیرخلاق، یک طرفه و جدی است. اما جدیت زیاد، بچهها را دچار نوعی انفعال و از خود بیگانگی میکند و خلاقیت آنها را از بین میبرد. بنابراین بچهها به هر میزانی که از بازی محروم شوند، جامعهپذیری آنها نیز دچار مشکل و اختلال شده و در نتیجه به شخصیتهایی منزوی تر تبدیل می شوند که نمیتوانند با دیگران ارتباط برقرار کنند.
عضو هیئت علمی مرکز تحقیقات علمی کشور با اشاره به اینکه هدف آموزش، تربیت شهروندان تواناست، گفت: مهمترین ویژگی چنین شهروندانی، تعامل اجتماعی و داشتن توانایی ارتباطی است تا بتوانند توانایی سخن گفتن به نحو منطقی، گفتار تحلیلی را به دست آورند. توانایی شنیدن نیز موضوع مهم دیگری است که باید به آن توجه کرد چرا که منجر میشود درک و فهم فرهنگی در فرد افزایش یافته و در نهایت دیالوگی میان وی و دیگری در جامعه شکل بگیرد.
این جامعهشناس و استاد دانشگاه در ادامه با اشاره به اینکه بچهها با افزایش ظرفیتهای شنیداری، می توانند به کارهای جمعی و گروهی بپردازند و ضمن خروج از خودمحوری با دیگران نیز تعامل داشته باشند، گفت: اندیشیدن و نوشتن از جمله تواناییهای دیگری است که مدرسه باید به بچهها یاد بدهد. نوشتن به فرد کمک میکند تا بتواند پدیدههای مختلف را با هم ترکیب کند. این همان هدفی است که در درس انشاء مدنظر است یعنی توانایی خلق کردن از خلال اندیشیدن و نوشتن، امری که باعث میشود کودکان در آینده نیز بتوانند نظریهپردازی کنند.
وی سپس با تأکید بر اینکه در نهایت بچهها با سخن گفتن، شنیدن، نوشتن، اندیشیدن و خواندن میتوانند به ترکیبگری و خلاقیت فکری دست بزنند، گفت: درست است که بچهها در خانواده جامعهپذیر میشوند اما بچهها در این زمان به اعضای خانواده و دوستان محدود میشوند. این ظرفیتها در مدرسه گسترش مییابند و در نتیجه به همه جامعه گسترش پیدا میکنند. مدرسه باید مهارتهای ارتباطی را در بچهها ایجاد و محتوای شناختی را به کودکان منتقل کند. بنابراین اگر کودکان در ساختار ارتباطی مناسب و موقعیتهای ارتباطی درستی قرار گرفته و با دیگران تعامل داشته باشند، آنگاه خودشان میتوانند محتوای شناختی را بیاموزند.
قانعیراد در پایان به نکته مهم دیگری نیز پرداخت و گفت: افزایش سواد تکنولوژیک و فناورانه به کودکان کمک میکند تا بتوانند به شیوه بازی در تعامل با سایر افراد قرار بگیرند. این گونه است که به جای یاد دادن چیزهایی به بچهها به شیوهای آزار دهنده، این کنجکاوی ایجاد میشود که آنها خود با موضوعات درگیر شوند. در غیر این صورت به این دلیل که در مدارس چیزهایی به بچهها تحمیل میشود، در نتیجه طبیعی است که آنها نیز مقاومتهایی را از خود نشان دهند.