دکتر علی اکبر عبدل آبادی درمورد فلسفه اخلاق و پرسشهای مهم آن که برای سامانمند شدن زندگی روزمره اهمیت زیادی دارند به خبرنگار مهر گفت: آن دسته از پرسشهایی که در فلسفه اخلاق به مسئله [معنای زندگی] مربوط میشوند، برای سامان دادن به زندگی روزمره اهمیت بیشتری دارند.
وی افزود: پارهای از این پرسشها عبارتند از: معنای زنگی چیست؟ آیا معنای زندگی دست یافتنی (متعلق کشف) است یا بافتنی (متعلق جعل و ابداع) است؟ اگر معنای زندگی یافتنی باشد، با مراجعه به چه منبعی یا منابعی میتوان معنای زندگی را یافت؟ اگر معنای زندگی بافتنی باشد، با توسل به چه چیزی یا چیزهایی میتوان معنای زندگی را بافت؟ به عبارت دیگر با توسل به چه چیزی یا چیزهایی میتوان به زندگی معنا بخشید؟
استاد گروه فلسفه پژوهشگاه علوم انسانی ومطالعات فرهنگی ادامه داد: با توجه به بحث [ معنای زندگی] اخلاقی بودن و اخلاقی زیستن به چه معنایند؟ با توجه به بحث [ معنای زندگی] غرض از اخلاقی زیستن چیست؟ با توجه به بحث [معنای زندگی] ، مؤلفهها و نشانههای اخلاقی بودن و اخلاقی زیستن چیست؟
عبدل آبادی درمورد فرااخلاق و ارتباط آن با زندگی عادی مردم همچنین اظهارداشت: به نظر میرسد که اگر یکی از کارهای فرااخلاق را کاوش در مبانی نظری احکام اخلاقیای بدانیم که انسانها در زندگی روزمره و عادی خویش صادر میکنند، میتوانیم بگوییم که فرااخلاق در عین اینکه انتزاعیترین و تحلیلیترین شاخه فلسفه اخلاق است، از راه کاوشهایی که در آن درباره مبانی نظری احکام اخلاقی روزمره و عادی انسانها صورت میگیرند، میتواند دستکم از جهات زیر با زندگی روزمره و عادی انسانها ارتباط یابد.
وی این جهات را اینگونه برشمرد:1- کمک به اجتناب از خلط احکام اخلاقی با احکام غیر اخلاقی از ایضاح مفهومی محمولات و صفات اخلاقی. 2- کمک به اجتناب از امر پیشگفته از راه بحث درباره ماهیت احکام اخلاقی. 3- فراهم آوردن شروط لازم دستیابی به معرفت اخلاقی از راه شناختن و شناسانیدن ماهیت معرفت اخلاقی. 4- دعوت به عقلانی اندیشی درباره اخلاق از راه توجه دادن به مبانی نظری احکام اخلاقی روزمره و عادی اسانها. 5- دعوت ضمنی به عقلانی زیستی از راه دعوت به عقلانی اندیشی مذکور.
این محقق و پژوهشگر حوزه فلسفه درباره رشد تفکر منسجم و فلسفی اخلاق در دیارمان هم گفت: دستکم، چهار عامل اساسی سبب شدهاند که تفکر منسجم فلسفی درباره اخلاق در میان ما تقریباً پدید نیاید و چندان رشد نیابد . این عوامل عبارتند از: 1- سیطره نگرش فقهی بر اذهان ما ایرانیان درباره اخلاق. 2- رواج نیافتن فلسفه ورزی درمیان متفکران ما . 3- دلبستگی نا مدلل و نابجای بسیاری از متفکران ما به مابعد الطبیعه ارسطویی و اخلاقشناسی ارسطویی و تفسیر اخلاق اسلامی بر اساس آنها. 4- رواج یافتن رویکرد صوفیانه به اخلاق درمیان ما بویژه از حمله مغول به این سو.