به گزارش خبرنگار مهر، چندی پیش و در سفری که ابراهیم حسنبیگی به ایران داشت گفتگوی مفصلی با وی داشتیم که این نویسنده به مباحث مختلفی پرداخت و بخشی از آن نیز به جایگاه ادبی جلال آل احمد در ادبیات روزگار خود، تاثیری که بر نویسندگان بعد از خود گذاشت و همچنین نقش پدری وی بر جریانها و محافل ادبی اختصاص داشت.
به مناسبت سالگرد درگذشت جلال آلاحمد در 18 شهریور، بخشی از آن گفتگو را که به جلال مرتبط بود، بار دیگر منتشر میکنیم.
حسنبیگی درباره اینکه چطور شد ادبیات معاصر ما دیگر کمتر و شاید اصلاً نویسندهای چون جلال آل احمد که در میان جریانهای مختلف فکری و ادبی مورد پذیرش بود به خود ندید، گفت: همیشه با مطالعه ادبیات داستانی پیش از انقلاب و آشنایی با پیشکسوتان آن دوره آرزو میکردم شیوه کار و تعامل آنها در جریان داستانی پس از انقلاب هم شکل بگیرد؛ ولی خیلی معتقد نیستم که جریان فکری ادبی موثری در دوره ما ایجاد شده باشد.
وی ادامه داد: چنین جریانهای ادبیای که از دل آنها همچون جلال متولد شده است در دوره معاصر نداریم. همان جریانها بودند که نویسندگانی چون صادق هدایت و سپس جلال آل احمد را تربیت کردند که با وجود کمبود و نبود امکانات، در کافهها برای دوستی و هم صحبتی دور هم گرد میآمدند. ما در آن روزها جریان ادبی فعال، منسجم و دارای اندیشه داشتیم که به طور خودجوش در کافهها و چه در کانون نویسندگان پیش از انقلاب دنبال میشد.
نویسنده «عروسک شکسته» در پاسخ به اینکه آیا فضای ادبی پس از انقلاب توانست تشکلی قابل اعتنا در مقابل کانون نویسندگان راهاندازی کند؟ بیان کرد: ما پس از انقلاب در نقطه مقابل و تعارض با آن جریانها قرار گرفتیم و آنها را زیر سئوال بردیم. کانون نویسندگانی که شاه آن را تحمل نمیکرد و لغو امتیازش کرده بود، بعدها به دلیل منتسب دانستنش به روشنفکری غربی تحمل نشد، ولی در مقابلش نیروهای مذهبی هم نتوانستند به جایی برسند که کانونی قوی داشته باشند. ما نتوانستیم جریان ادبی سفت و سختی که منجر به نشستها و تعاملات ادبیای شود که از دل آنها صادق و جلال بیرون آید، ایجاد کنیم.
جای شخصی چون جلال در ادبیات ما خالی است
حسنبیگی با تایید اینکه یکی از ویژگیهای ادبیات سه دهه اخیر، ضعف در تشکل و جریانسازی است توضیح داد: ما چنین ضعفی داریم. جای شخصی چون جلال در ادبیات ما خالی است. وقتی میگویم جلال منظور فقط وجهه ادبی وی نیست که اگر از این منظر بخواهم بگویم حتی افرادی به مراتب قویتر هم پس از وی داشتهایم، ولی در اینجا مدیریت و نقش پدری داشتن برای جریانهای ادبی مدنظرم است. او ریشسفیدی میکرد، نویسندهها دورش جمع میشدند و ما جلال به این معنا هنوز نداریم.
نویسنده «سالهای سختی بود» افزود: جلال مورد احترام همه بود. همه قبولش داشتند، اما ما دیگر کسی را نداریم که برای همه جریانهای ادبی ریش سفید باشد و حتی یک تشکل هم نداریم که چنین کارکردی داشته باشد.
وی که انگشتر جلال را از شمس آل احمد برادر جلال هدیه گرفته است درباره این مساله که در دورهای این تصور ایجاد شد که ابراهیم حسنبیگی قرار است ادامه دهنده راه جلال در ادبیات داستانی باشد، تشریح کرد: من هرگز این تلقی را از خودم نداشتم و به فکرم نمیرسید که مثل جلال باشم و حتی همیشه سعی کردم در حاشیه باشم و اگر هم در تشکلهای ادبی عضو شدم، هرگز سعی نکردم فرد منحصر به فرد آن حوزه باشم و آنقدر قد بکشم که دیگران کوتاهتر از من نشان داده شوند. گرچه در مقاطعی چون حضورم در واحد ادبیات داستانی حوزه هنری امکان و شرایط این را داشتم که حلقهای با مرکزیت خودم ایجاد کنم، ولی به دنبال آن نبودهام.
من نه میخواستم نه میتوانستم ادامهدهنده راه جلال باشم
حسنبیگی اضافه کرد: دهه 70 حوزه هنری در بخش انتشارات و ادبیات حرف اول را میزند. نشستها و برنامههای ادبی موفقی در آنجا اجرا میشد و به جایی رسیده بود که روزی یک کتاب منتشر میکرد و در آن زمان، دیگر ناشران چه خصوصی و چه دولتی چنین عملکردی نداشتند و در همان روزها هم اینگونه فکر نمیکردم که بخواهم ادامه دهنده راه جلال باشم. اصلا خودم را آنقدر توانمند نمیبینم که اگر هم میخواستم میتوانستم.
نویسنده «کمیل» همچنین اشاره کرد: جلال آل احمد، فردی برونگرا و دائما به روز بود، ولی من درونگرا هستم که خلوت را بیشتر میپسندم و آدمهایی مانند من نمیتوانند محور کار اجرایی باشند؛ اما شما نگران ظهور جلال دیگری نباشید.
وی در توضیح مقالهای که در آن تاکید کرده رضا امیرخانی به دلایلی میتواند جلال دیگری باشد، گفت: در آن مقاله سربسته به این نکته اشاره کردهام. من زمانی وارد ادبیات شدم که جلال آل احمد حضور فیزیکی در جهان نداشت ولی رابطه و دوستی من با او از خیلی زمان پیشتر شکل گرفته بود. کتابهای او نخستین آثاری بود که در نوجوانی میخواندم و بیشترین ارتباط را با او داشتم. به همین دلیل فکر میکنم او را خوب میشناسم. همچنین از بین نویسندگان متعدد پس از انقلاب و هم سن و سال من خیلیهایشان دوستانم هستند که از نزدیک با هم کار کردیم و سفر رفتیم. به همین دلیل خصوصیات یکدیگر را میشناسیم، ولی در بین همه آنها چیزی را در رضا امیرخانی دیدم که مجموعه آنها در دیگری جمع نشده بود. امیرخانی جوان مستعدی در ادبیات است. او جزو دانشآموزان تیزهوش بوده که اگر وارد ادبیات نمیشد و به رشته دیگری روی میبرد در آنجا سرآمد میشد و امروز هم در ادبیات پلههای ترقی را طی میکند.
جلال، نادر بود
حسنبیگی ادامه داد: جلال از نادر نویسندگان پیش از انقلاب بود که هم داستان مینوشت، هم تحلیل، هم سفرنامه و هم ترجمه میکرد و ما امروز این خصلت را در امیرخانی هم میبینیم. ما در این سالها چند نویسنده داشتهایم که سفرنامه حج را به شیوه امیرخانی و جلال نوشتهاند؟ او نگاهش به سفر و کنکاشش پیرامون و زندگی، فراتر از من و دوستان خودش بوده و به جلال شبیه است. او در نگارش سفرنامه عکس به عکس نقل نمیکند؛ بلکه نگاه تحلیلی دارد، نظریه صادر میکند؛ همان کاری که جلال میکرد. آمیختگی عجیب بیان و زبان سفرنامهها با ادبیات در آثار امیرخانی داد میزند که یک داستاننویس آنها را نوشته است نه یک روزنامهنویس و یا گردشگر عادی. اما امیرخانی دو تفاوت هم با جلال دارد؛ یکی اینکه جلال مترجم بود و امیرخانی نیست. دوم اینکه جلال در حوزه سیاست جسارتی مثالزدنی داشت که امیرخانی ندارد.
این منتقد ادبی در پایان و در پاسخ به این مساله که رویکرد داستانی در سفرنامهها را نویسندگان دیگری هم تجربه کردهاند، چطور شما امیرخانی را اینگونه دیدهاید، عنوان کرد: بله افرادی چون محمود دولتآبادی، غلامحسین ساعدی و نادر ابراهیمی هم چنین تجربههایی در سفرنامهنویسی داشتهاند، ولی روحیه پرتکاپو، هیجان و بیقراری امیرخانی مرا به یاد جلال میاندازد.