با دل پرنده ها غريب بود
بي تو مهرباني جوانه ها
رنگ گونه هاي كال سيب بود
***
هيچ كس نبود آشتي دهد
باغ بي پرنده و نسيم را
هيچ كس نبود آب و دان دهد
فوج غصه دارد يا كريم را
***
سال روزهاي بي پرنده بود
شهر آفتاب ، مه گرفته بود
غنچه اي خيال گل شدن نداشت
روشني از اين ديار ، رفته بود
***
بوي مرگ بود آن كه مي وزيد
از تمام كوچه ها و خانه ها
حرف ، مثل بغض گير كرده بود
در گلوي زخمي ترانه ها
***
آمدي و كوله ات پر از شميم
با نگاه غنچه مهربان شدي
مثل خون گرم و سرخ و تازه اي
در رگ بنفشه ها روان شدي ...
* حميد هنرجو