به گزارش خبرگزاری مهر به نقل از دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیتالله خامنهای، در سالروز ولادت حضرت امام حسن مجتبی علیهالسلام محفل شعرخوانی جمعی از شاعران کشور در حضور رهبر انقلاب برگزار شد.
مهدی باقر از هندوستان تنها شاعر خارجی بود که در این برنامه شعرخوانی کرد. پس از او حجتالاسلام و المسلمین ذکریا اخلاقی و سیدعلیرضا شفیعی به شعرخوانی پرداختند.
محسن رضوانی هم شعرش را به حضرت امالبنین (س) تقدیم کرد.
همچنین مریم رزاقی شعر خود را به شهدای ترور در جمهوری اسلامی ایران تقدیم کرد. وحیده افضلی هم از شاعرانی بود که شعر خود را به آرمیتا رضایینژاد، دختر خردسال داریوش رضایینژاد از شهدای هستهای کشور تقدیم کرد.
همچنین عالیه مهرابی نیز شعر خود را به پیشگاه حضرت معصومه (س) تقدیم کرد. بلندترین سروده دیشب را هم علی موسوی گرمارودی قرائت کرد.
پایگاه اطلاعرسانی KHAMENEI.IR متن اشعار قرائتشده در این دیدار را منتشر کرد که به شرح زیر هستند:
سرخوش آن کس که در این ره سر و سامانش نیست
عشق تو راز بزرگی ست که درکش سخت است
درد من درد و بلایی ست که درمانش نیست
من در آن شهر خموشان و سکونم که کسی
ترسی از خار مغیلان بیابانش نیست
قتلگاه دل او کعبه آزادی اوست
میرود سوی خدا بیم ز میدانش نیست
آن که قربان ره صدق و صفا میباشد
آدمی نیست در این دهر که قربانش نیست
دعوتت بانگ اذانی ست که میخواندمان
کربلای تو نمازی ست که پایانش نیست
نیزه و تیغ و سنان ماند و سواران رفتند
هیچ، در دشت، بهجز زخم شهیدانش نیست
حجتالاسلام زکریا اخلاقی
زندگی جاری است، در سرود رودها شوق طلب زنده است
گل فراوان است، رنگ در رنگ این بهار پر طرب زنده است
خاک، حاصلخیز، باغهای روشن زیتون بهارانگیز
دشتها شاداب، در شکوه نخلها ذوق رطب زنده است
چون شب معراج، قبلهگاه دوردست ما گلافشان است
وادی توحید در وفور چشمههای فیض رب زنده است
آفتاب فتح، بر فراز خانهی پیغمبران پیداست
صبح نزدیک است، صبح در تصنیفهای نیمهشب زنده است
لحظهها سرشار، جلوههای عشق در آیینهها زیباست
عاشقان هستند، شعرهای عاشقانه لب به لب زنده است
خیمه در خیمه، لالهی داغ شهیدان روشن است اما
گریهها خندان، شادمانیها در این رنج و تعب زنده است
مادران خاک، جانماز خویش را گسترده تا آفاق
دستهای شوق، در قنوت گریههای مستحب زنده است
شرق بیدار است، در جهان از همصداییها خبرهایی است
نام این صحرا، روی رنگ و بوی گلهای ادب زنده است
فصل طوفان است، سنگها در دستها آواز میخوانند
قدس تنها نیست، در سراپای جهان این تاب و تب زنده است
باد میآید، بوی گلهای حماسی میوزد در دشت
زندگی زیباست، عشق در جان جوانان عرب زنده است
سیدعلیرضا شفیعی
در کوچههای نگاهت ای کاش میشد قدم زد
در شرح قرآن چشمت آیه به آیه قلم زد
فریاد نهجالبلاغه با چرخش ذوالفقارت
همدم شد و بر سر کفر، تیغ عدم دم به دم زد
اکسیر عشق تو غوغاست بیشک طلا میشود خاک
حتی خدا روز خلقت از کیمیای تو دم زد
در خواب بودم دمادم، در خواب... یک خواب مبهم
یاد تو چون سرمهی صبح، بیداریام را رقم زد
بال و پرم را شکسته بار گناهانم آقا
ای کاش میشد دوباره بالی به دور حرم زد
محسن رضوانی
رباعی گفتی و تقدیم سلطان غزل کردی
معمای ادب را با همین ابیات حل کردی
میان اهل عالم در وفا ضربالمثل کردی
فرستادی به قربانگاه اسماعیلهایت را
همان کاری که هاجر وعده کرد و تو عمل کردی
کشیدی با سرانگشتت به خاک مُرده، خطی چند
تمام شهر یثرب را به خاک طف بدل کردی
خودش را در کنار مادرش حس کرد بغضش ناگهان وا شد
خدا را شکر بودی زینب خود را بغل کردی
چه شیری دادهای شیران خود را که شهادت را
درون کامشان شیرینتر از شهد و عسل کردی
رباعی تو بانو! گرچه تقطیع هجایی شد
به تیغ اشک خود، اعرابشان را بیمحل کردی
بر لب شهر نشسته است ز غم افسوسی
سر تکان میدهد از داغ سیاووشانش
شهر آشفته و برخاسته از کابوسی
در نگاهش همه پیداست غم محسوسی
کاش درمان شود از حکمت جالینوسی
به تماشای تو برداشتهام فانوسی
کی به هم میخورد آرامش اقیانوسی
کاش از نسل تو پر باز کند ققنوسی
قریه در قریه پریشان شده عطر خبرش
نافهی چادر گلدار تو با مشک ترش
عطر دلتنگی گل از چمدان سفرش!
کوه سرریز شده چشمه به چشمه هنرش!!
اشک چشمان تو با آن قلم شعلهورش
مانده در دفتر قم، بیت به بیت اثرش
کرد آیینه در آیینه پرآوازهترش!
که خراسان به قم افتاده مسیر و گذرش!
هرکه چون دانه اسپند نسوزد جگرش!
مردم به خندههای نهانی، رندان به قاهقاه میافتند
در انتخاب اصلح مردم، بعضاً به اشتباه میافتند
مثل سهچار دانه گندم در تودههای کاه میافتند
لب ترکنند خیل پیاده، از هر طرف به راه میافتند
شبهای بار، با کت و شلوار، در صحن بارگاه میافتند
شد سمت خود، نشد طرف خصم، رسماً به پای شاه میافتند
تنها همین دو رشته اشکند، کز چشم گاهگاه میافتند
دیوانههای سنگپران نیز، با سنگها به چاه میافتند
یک بار هم اگر شده با خود ببر مرا
هربار تشنه کرد غمات بیشتر مرا
دامن چو میکشی، به چه کار است سر مرا
راحت بگو که دوست نداری دگر مرا
یک شب بیا به خانه خوابت، ببر مرا
همهی فرشتههای آسمون صدات کنن
تا که گنجیشکا بیان گریه رو شونههات کنن
چی میشد گلولهها نگا به گریههات کنن
یه روزی میاد که قهرمان قصههات کنن
خودشونو قربون حالت خندههات کنن
هی بری بالاتر و زمینیا نگات کنن
همه قاتلای دنیا رو کیش و مات کنن
اومدن لونه توی قشنگی موهات کنن
حضرت آقا میخوان تو رو «پری» صدات کنن
روایت کردهاند اردیبهشتی میرسد از راه
گل داوودی از هر سنگ، حسن یوسف از هر چاه
به استقبال میآییمت ای عید از همین دی ماه
چه باک از راه ناهموار و از یاران ناهمراه
به روی بامها هر شام با آیینه و با آه...
گلویی تر کنید ای تیغهای تشنه، بسمالله!
اگر ای جوهر تیغ تو سرخ از عشق میخوانند ایرانت
به چشم هرزهکفتاران هار نرّ و ماده بد انیرانت
بزرگاتر حریم تشنهلب خیل شهیدان تو شیرانت
یکی نقشیست خود گسترده بر نطع نمک فرش کویرانت
که چون من بیپناهان تو خرسندند با حج فقیرانت
الا ای رشته تسبیح البرز و دنا در دست پیرانت
که سر در ابرت ای اسطورهگون میهن نخواهم دید ویرانت
سنگ، سنگ تن تو شیطنت خناس است
آنچه در قلب تو پیدا نشود احساس است
قصهی مزرعه لاله و خشم داس است
آی مردم! به خدا یار نمکنشناس است
اولین سوره قرآنِ دلت والناس است
دل من دستخوش وسوسه و اخلاص است
لب من تشنهی سوز عطش عباس است
در آن تپیدن نبض درخت، پیدا بود
وز اشک شوق بسی بیشتر مصفا بود
که لب ز گفتن یک آه، ناتوانا بود
درون سینه چرا بیشکیب و شیدا بود
ز پشت پیرهن صبحدم، هویدا بود
میان باغ- شگفتا- چه مایه گویا بود
چه عاشقانه و پرشور گرم نجوا بود
چنار پیش وی استاده، در تماشا بود
که خط سبزه همه صاف بود و خوانا بود
قسم به اهل نظر چون خیال و رویا بود
زمان درست همان لحظه بود کانجا بود
به پای خود نظر انداختم شکوفا بود
که از چه بود خدایا و از که آیا بود؟
که شور مستی من حل این معما بود
کدام باده کنونم حریف و همپا بود؟
به خاطر آمدم، این بادهام به صهبا بود
خرابی دل من از می "اوستا" بود
بلندی قد من، زان بلندبالا بود
که پای گفته او بر سر ثریا بود
ز طرف باغ و چمن بیشتر فریبا بود
درون سینه ز ایام پیش پایا بود
هر آنچه را که در این جانِ ناشکیبا بود
ز کار مردم و با مردمت مدارا بود
به کام دشمن خودکامه، زهرپالا بود
نه با رونده راه ستم، مماشا بود
به بند بود و نه او را ز خصم پروا بود
به بند مهر توام، وین نه جای حاشا بود
که بندی سخنت پیر بود و برنا بود
که این بضاعت مزجات، نقد کالا بود
نمیهراسم اگر آن جناب، بالا بود
خَزَفنمای شد ار چند دُرّ یکتا بود
اگر به پیش توام در چکامه ایطا بود
عصای موسوی و معجز مسیحا بود