دکتر رضا ماحوزی، عضو هیئت علمی پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی وزارت علوم، تحقیقات و فناوری در گفتگو با خبرنگار مهر به چند سؤال در مورد رابطه میان اخلاق و سیاست پاسخ داده است که اکنون از نظر شما می گذرد.
*رابطه میان اخلاق و سیاست در سنت فلسفی و حکمی ما چه بوده است؟
در سنت فلسفی ما همچون دیگر سنتهای فلسفی قبل از عصر مدرن، اخلاق بنیاد و پایه سیاست بوده است. به عنوان مثال، در فلسفه فارابی ساختار نظام سیاسی به منظور تأمین سعادت انسان طراحی شده است. این سعادت عقلانی که بر یک اندیشه هستیشناختی و معرفتشناختی مبتنی است، در عمل مستلزم ساختارهای اجتماعی و سیاسی ویژهای است که نه تنها مانع تحقق آن مطلوب نباشند، بلکه تا حد ممکن تحقق آنرا تسریع کنند.
از همین رو است که در این اندیشه و اندیشههای مشابه نخست نظام اخلاقی طراحی و تبیین گردیده و سپس برمبنای آن نظام، نظام سیاسی طراحی شده است. شاید بر همین مبنا هم بوده که نخست به غایت حکمت عملی و اقسام چندگانه آن نظر می شده و سپس حکمت نظری تبیین و معرفی میشده است.
به این معنا، هرچند حکمت نظری مقدم بر حکمت عملی است اما همین حکمت نظری به منظور تبیین بنیادها و مبانی موردنظر حکمت عملی طراحی شده است زیرا هدف اول و آخر معرفی نظامهای معرفتی و حکمی دنیای قدیم، برکنار از معرفی آیات و نشانههای الهی بهمنظور بازشناسی حق تعالی، تأمین سعادت انسان بوده است. این دغدغه، یعنی تأمین سعادت انسان بگونه معقول همچنان مورد توجه نظامهای اخلاقی و سیاسی است هرچند در دنیای جدید، رویکردها اساساً متفاوت است.
*کتابهای مختلف اخلاقی که توسط حکما و فلاسفه و حتی سیاستمداران ما نوشته شده است این مسأله را چگونه تبیین می کردند؟
در اندیشه حکمای مسلمان، سعادت انسان به مثابه غایت اخلاق عقلانی در دو سطح مورد توجه بوده است؛ نخست در سطح ایدهآلی یعنی در سطحی که آدمی باید در واپسین غایت خویش بدان دست یابد و دیگری در سطح واقعی یعنی در همین شرایط معمولی و انضمامی که آدمی در ارتباط با دیگران به حیات اجتماعی خود ادامه میدهد.
مسلماً متناسب با هر یک از این دو سطح، با دو گونه از نظام سیاسی مبتنیبر نظریه اخلاق روبرو خواهیم بود. بر همین اساس در دورههای از تاریخ فلسفه اسلامی با اندیشهای از یک نظام سیاسی آرمانی در قالب مدینه فاضله و حکومت نبوی و در دورهای دیگر با اندیشهای از یک نظام سیاسی واقعی که باید برمبنای نظر حکما و اخلاقیون اصلاح شود و بیش از گذشته برمبنای خرد عملی تنظیم شود روبرو هستیم.
هر دو اندیشه در طول تاریخ فلسفه اسلامی طرح بوده و باید در خوانش هر دورهای به وجود هر دو سطح توجه داشته باشیم؛ هرچند در یک دوره خاص عمده آثار معطوف به تبیین رویکرد نخست و در دورهای دیگر عمده آثار معطوف به تبیین رویکرد دوم باشد.
*رابطه میان اخلاق و سیاست در دنیای معاصر در اندیشه غربی چگونه تبیین و بررسی می شود؟
دنیای غرب یک دنیای واحد نیست که از رویکرد واحد آن سخن بگوییم. در ادوار مختلف این غرب جغرافیایی و فرهنگی این نسبت به گونههای متفاوت تعریف و تبیین شده است. بهعنوان مثال در رویکرد افلاطون با رویکردی شبیه رویکردی که پیش از این بدان اشاره کردیم روبرو هستیم؛ یعنی جمهوری متناسب با عالی ترین و شریف ترین پاره نفس یا همان روح طراحی شده و رساله مرد سیاسی متناسب با وضعیت واقعی انسانها که از دو پاره دیگر نفس یعنی اراده و شهوت برخوردارند طراحی و تدوین شده است. نکتهای که در رساله سیاست ارسطو کم و بیش به وضعیت اخیر و تحلیل شرایط واقعی حکومت متناسب با فرهنگ و اوضاع روزگار اختصاص یافته است.
در کتاب مفصل "شهر خدا"ی آگوستین، این وضعیت ایدهآل بهعنوان شهر خدا توصیف میشود؛ شهری که آدمیان باید خود را شهروند آن سازند. شهر خدا، شهری است ساخته شده برمبنای قانونهای الهی؛ قانونهایی که باید در جامعه بشری نیز تسری یابد. محوریت اخلاق الهی و معرفی آن بهعنوان رکن تعیین کننده قوانین بشری جریانی غالب در اندیشه مسیحی است که در هزاره قرون وسطی حضوری جدی داشته و نقشی موثر ایفا کرده است.
حکایت غرب پس از رنسانس خود حکایت دیگری است. ماکیاول تا حد بسیار زیادی وضعیت وابستگی سیاست بر اخلاق عقلانی را که در مواضع بسیاری با اخلاق دینی خویشاوندی ویژهای داشت، تغییر داد تا بدین طریق سیاست بتواند این بار بر مبنایی دیگر تأسیس شود. شاید بتوان تلاش کانت و حتی هگل برای برقراری ارتباط مجدد میان اخلاق و سیاست را گامی برای تعدیل این جدایی لحاظ کرد؛ هرچند در اینجا نظام اخلاقی موردنظر کانت و هگل در رویکردی مدرن و انسانانگارانه و بنابراین همگام با سیاست موردنظر این فیلسوفان تغییر روش و محتوا داده است.
*در عرصه سیاست عملی ایران این ارتباط چگونه است؟
با پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی ایران در بهمن 1357 و بیان شعارهایی مبنی بر تغییر در سیاست موجود و برقراری سیاست الهی و نبوی به جای آن سیاست و همچنین توجه ویژه نظام اسلامی به سعادت فرد و جامعه و دیگر شعارهایی که در سالهای بعد به مثابه ارکان و اصول این حکومت نوپا تدوین و مصوب گردید انتظارها به ایجاد فضایی متناسب با هر دو سطح از سعادت بشری معطوف گردید. طبیعی است که تحقق این مطلوب به دلایل متعددی اعم از نارساییهای معرفتی و برداشتهای نه چندان متوازن از این مقوله و همچنین وجود صدها مشکل و مانع داخلی و خارجی به راحتی میسر نشود. آنچه بیش از همه باید مورد توجه و حتی افتخار ما ایرانیان باشد طرح مبنایی در نظام اخلاقی و سیاسی است که میتواند برای ما چشماندازی از وضعیت مطلوب عرضه دارد. در این چشمانداز عقلانی و قابل دفاع، هم به شرایط واقعی انسانها و نیازها و محدودیتهای آنها توجه میشود و هم تلاش میشود با شیوههای کارآمد این وضعیت واقعی مدیریت شده و آرام آرام به سوی سعادتی برتر که همان سعادت اخلاقی و معنویت عقلانی است هدایت شود.
*وضعیت مطلوب ارتباط بین اخلاق و سیاست در مباحث نظری و عملی چگونه است و چه راهکارهایی را برای گسترش و بهبود این رابطه پیشنهاد می کنید؟
دنیای جدید دنیای پیچیدگیهاست. ارتباطات و مشارکتهای مردمی در این دنیای جدید واقعیتی مسجل و انکارناپذیر است. از این رو یک نظام اخلاقی موفق که درصدد اصلاح الگوهای رفتاری افراد از یکسو و عرضه مبنایی برای نظام سیاسی است نمیتواند از آن واقعیت انکارناپذیر صرف نظر کرده و آن را در برآوردهای خود لحاظ نکند. بنابراین این نظام اخلاقی باید مشارکت مردمی را در خدمت بگیرد. گروههای مردمی نه تنها میتوانند منعکس کننده نیازهای روحی و روانی جامعه باشند بلکه خود میتوانند بهمثابه رکنی از ارکان نظام سیاسی حافظ ارزشها و هنجارهای اخلاقی باشند. این امر نه تنها مانع از بروز شکاف میان طبقه عمومی جامعه از دولت میشود بلکه همین گروهها میتوانند دولت را در وسیعترین و گستردهترین طرحهای محافظت و پاسداشت نظام اخلاقی معقول و قابل دفاع یاری رسانند.