«با لبخند وارد شوید.» جمله‌ای است که مهربان‌ترین راننده تاکسی ایران بر نقاط مختلف خودرواش نوشته است. قانونی که هم خود رعایت می‌کند هم مسافرانش ملزم به انجام آن هستند!

مجله مهر - زهرا شاهرضایی: هنوز در صندلی تاکسی جای نگرفته بودم که با سوالی عجیب روبه‌رو شدم: «با زبانی غیر از فارسی آشنایی دارید یا خیر؟» و زمانی که فهمید فارسی زبانم، سریع سر صحبت را باز کرد. با او همسفر می‌شوم و خیلی زود دلیل سوالش را می‌فهمم. آقای دهباشی با هر یک از مسافران تاکسی‌اش به زبان خودشان صحبت می‌کند؛ حتی اگر این مسافر توریست خارجی باشد! «مهربان‌ترین راننده تاکسی ایران»، پیرمردی آرام و خنده‌روست که سرعت حرف زدنش گاه از سرعت پردازش مغز من هم سریع‌تر  می‌شود؛ به خصوص وقتی بخواهد آذری، آلمانی، انگلیسی، فرانسوی یا عربی صحبت کند!

 روحیه‌ام با کاسبی جور درنیامد

متولد سال ۱۳۲۲ در شهر خامنه  است. مثل اکثر آدم‌ها در دوران کودکی فکر نمی‌کرد که روزی راننده تاکسی شود. کارش را با کاسبی آغاز می‌کند و به پشت میز نشینی هم می‌رسد؛ اما آن را رها می‌کند؛ چون به عقیده خودش با روحیه صادقانه او جور درنمی‌آمدند. از دانشگاه هم که ناامید می‌شود، بالاجبار تاکسی می‌خرد تا به جای دانشجوی دانشگاه، دانشجوی جامعه شود: «الان ۴۷ سال است که دانشجوی این دانشگاه هستم. مسافران را برای خودم استاد دانشگاه می‌دانم و رشته‌ای را هم انتخاب کردم که در هیچ دانشگاهی تدریس نمی‌شود. رشته من نوع‌دوستی و عشق و صلح و محبت نسبت به همنوع خود به‌علاوه گفتاردرمانی، کرداردرمانی و رفتاردرمانی است که اخیرا نیرودرمانی و تاکسی درمانی هم به آن اضافه شده است.» حالا پس از حدود نیم‌قرن آنقدر دلبسته این تاکسی و مسافرهایش شده که پیشنهادهای شغلی دیگر را قبول نمی‌کند؛ حتی اگر پردرآمدتر باشد.

حاضرم با بنز هم مسافرکشی کنم

از شروع کارش تا به الان ۶-۷ تایی ماشین عوض کرده است: «اولین تاکسی من بنز ۱۸۰ بود، بعد پیکان مدل ۴۶، ۵۰، ۵۶و ۶۰، بعد از آن یک رنو ۲۱ گرفتم و حالا هم سمند دارم. بعد از این هم اگر تاکسی‌رانی اعلام کند بنز الگانس می‌دهد، حاضرم مسافرانم را با بنز جابه‌جا کنم.» در روز ۶-۵ تایی هم مسافر مجانی دارد که خودش می‌گوید به او انرژی فوق العاده‌ای می‌دهند: «مسافران مجانی من شامل افرادی می‌شوند که یا مسیر را اشتباهی ایستاده‌اند یا مسافرانی که در مسیر برگشت به خانه با آن‌ها برخورد می‌کنم یا مسافری که کیف پولش همراهش نباشد که نه تنها از او پول نمی‌گیرم که پول برگشتش را هم به او می‌دهم که مشکلی برایش به وجود نیاید.»
به او می‌گویم که ما گاهی راننده تاکسی‌ها را آدم‌هایی عبوس و بداخلاق می‌شناسیم که بیشتر این بداخلاقی‌ها به ترافیک و شلوغی‌های این شغل برمی‌گردد. حرفم را تایید می‌کند: «با دلشوره التهاب و یاس و نامیدی می‌دانم مشکل من حل نمی‌شود و اگر بخواهم عصبانی شوم، ۱۲ ساعت کار من ۶ ساعت می‌شود. پس سعی می‌کنم آرامش خودم را در هر حالتی حفظ کنم.»

راننده‌‌ای چندزبانه

با زبان‌های خارجی هم آشنایی دارد. سه ماه در آلمان اقامت داشته و زبان آلمانی را بلد است. ۱۰ ترم هم زبان انگلیسی خوانده و با وقوع انقلاب به یادگیری زبان عربی هم پرداخته است: «عربی را فقط سه ترم خواندم؛ البته چند سوره قرآن را حفظم که فکر کنم این هم جزو عربی به حساب بیاید.» از هر مسافری که سوار تاکسی‌اش می‌شود، بعد از سلام و احوالپرسی از زبانش سوال می‌کند. با مسافر آذری‌اش شوخی می‌کند! به زبان گیلکی قربان صدقه مسافر شمالی می‌رود و مسافر شیرازی‌اش را «کاکو» خطاب می‌کند. او حتی با مسافران خارجی هم‌کلام می‌شود: «مسافری داشتم که از هلند آمده بود و به قول خودش خاطرخواه من شده بود! مستر لوئیس در مدت یک هفته‌ای که در هتل بود، فقط  با من در تهران جابه‌جا شود.» رابطه‌اش با این مسافران خارجی آنقدر خوب است که حتی یک بار میزبانی آن‌ها را هم بر عهده گرفته است: «این اتفاق متعلق به قبل انقلاب است. آن موقع مسافری فرانسوی داشتم. سه چهار تا هتل او را بردم. اما او گفت: verry verry expensive من هم به او گفتم: cheapاش را هم داریم. تعجب کرد و پرسید: کجا؟ او را به همراه هسر و فرزندانش، پیتر و نیکولا به خانه خود بردم و یک هفته مهمان من بودند. موقع رفتن به من گفت ما در کشورمان چنین رسمی نداریم؛ اما اگر شما بیایید you are my guests!» 

چرا مهربان‌‌ترین راننده تاکسی شدم؟

از او می‌پرسم که چرا مهربان‌ترین راننده تاکسی نام گرفته و او با لبخند همیشگی‌اش می‌گوید: «ابتدا که هر مسافری سوار می‌شود، به او سلام و روز بخیر می‌گویم و بعد متناسب با شخصیت هر کس با او برخورد می‌کنم. اگر سامسونت داشته باشد، به او می‌گویم آقای مهندس و اگر کت و شلواری باشد، آقای دکتر! مثلا خانم ۹۰-۸۰ ساله با عصا می‌خواهد وارد تاکسی شود. تا در را باز می‌کند، به او می‌گویم: «سلام دخترخانم روز شما بخیر، به به چه روز خوبی ، چه هوای خوبی و... » همین فرد قبل از اینکه بالا بیاید، انرژی مثبت را می‌گیرد و این تجربه من باعث شده که نمره من هم در جامعه‎‌شناسی هم در روانشناسی بشود ۲۰!»
تا به حال نشده است که با مسافری بد برخورد کند: «هیچ موقع هم با مسافرانم برخورد خصمانه نداشته‌ام و نخواهم داشت و طوری با آ‌نها رفتار می‌کنم که انرژی مثبت را به آن‌ها انتقال بدهم. البته شده مسافری را سوار کرده‌ام و از اول تا آخر هم با او هیچ صحبتی نکرده‌ام؛ چون می‌بینم دوست ندارد؛ پس ساکت می‌نشینم تا او را به مقصد برسانم.» با مسافران خود آنقدر خوش‌وبش می‌کند که برخی از آن‌‌ها از شدت خنده قهقهه می‌زنند و بالاخره سال۷۱ خبرنگاری مسافر او می‌شود و لقب مهربانترین راننده تاکسی ایران را به او می‌دهد. لقبی که تمام مسافرانش آن را تایید می‌کنند. آوازه مهربانی‌های این راننده به گوش سازمان تاکسی‌رانی هم می‌رسد تا در سال ۷۲، ۸۲ و ۸۳ به عنوان بهترين راننده تاكسي انتخاب شود و سال ۸۰ نيز به عنوان شهروند نمونه شناخته شود: «چهار سكه بهار آزادي جايزه گرفتم كه همه را به همسرم هديه كردم. چون من خودم طلا هستم و نیازی به طلا ندارم!»

در خانه هم خوش‌اخلاقم

برای خود اصولی دارد و آنقدر مقید به انجام این قوانین شخصی است که همه بندهای آن را از حفظ است و با سرعتی عجیب و غریب و بدون هیچ مکثی تمام آن‌ها را ردیف می‌کند: «من به خاطر آرامش خودم هیچ موقع برخورد خصمانه با هیچکس ندارم؛ حتی با خانم و بچه‌ها. تفاهمم که نباشد (که الان خوشبختانه در هیچ خانه‌ای نیست ) و در خانه ما هم نیست، باز من مشکل ندارم. تمام مشکلاتم را با گذشت، صبر، شکیبایی، سکوت و خردمندی و خویشتنداری حل کردم. چهل سال پیش برای خودم قوانینی نوشتم و سعی کردم که به نوشته‌های خودم جامه عمل بپوشانم؛ هر انسانی می‌تواند با این موارد به آرامش برسد: «خودشناسی، خودسازی، روشن‌بینی، درک واقعیت‌ها و پذیرفتن آن‌ها، از هر کس به اندازه سواد یا شعورش انتظار داشتن، راضی به رضای خدا بودن، قانع بودن، خودخواهی را کنار گذاشتن، گذشت، آب درمانی، شبی ده دقیقه هم امور روزانه را مرور کردن و به اشتباهات خود پی بردن و دونه دونه آن‌ها را کنار گذاشتن به اضافه سکوت» که سکوت واقعا طلاست که البته در جای خود باید استفاده شود.»

دلیل اصلی خوش‌اخلاقیم همسرم است!

در خانه هم مهربان است و در کارهای خانه همسرش را تنها نمی‌گذارد: «تازه وقتی برسم خانه، کمک خانم هستم. ظرف شستن، تی کشیدن، گردگیری، چایی ریختن، جواب دادن به آیفون و جمع کردن سفره به عهده من است. در شستن لباس‌ها هم کمک می‌کنم. لباس‌های دستی مال من است و ماشینی‌ها مال اون بنده خدا! تازه ایشان فقط پودر را می‌ریزد و روشن می‌کنند. وقتی تمام می‌شود می‌گوید: «الهی پیش‌مرگت شوم. ابراهیم جان برو لباس‌ها را پهن کن.» من هم می‌گویم چشم؛ ولی تا کردن و اتو کردنش با ایشان است.»
می‌گوید دلیل خوش‌اخلاق شدنش همسرش است: «ایشان چند تا حسن داشتند که باعث شدند، من خوش‌اخلاق بشوم. یکی بی‌انصافی و دیگری بداخلاقی! و تنها کسی که می‌تواند من را عصبانی کند، ایشان است؛ اما همیشه من کوتاه می‌آیم. و وقتی به او هشدار می‌دهم که ممکن است همسرش هم این مطلب را بخواند، می‌گوید: «عیبی ندارد خودش هم می‌داند. حقیقت تلخ است؛ اما میوه آن شیرین است.»

اعضای بدن «علی جونم» را اهدا کردم

از رابطه‌اش با فرزندانش که می‌پرسم، می‌گوید، چهار فرزند دارد: «سه تا دختر گل دارم و دو تا داماد دکتر. یک ته‌تغاری مهندس عمران هم دارم. این هم خواستگار مهندس دارد؛ اما قبول نمی‌کند. فکر کنم او هم منتظر خواستگار دکتر است!» آقای دهباشی پسر هم داشته که الان ده سالی می‌شود که او را در تصادف از دست داده است. مهربانی این راننده تاکسی اینجا هم خود را نشان می‌دهد. او پس از مرگ مغزی فرزندش، اعضای او را اهدا می‌کند. آنقدر دلبسته  این فرزندش بوده که همیشه او را «علی جون» یا «علی اقا» صدا می‌کرده است. تعبیرش از مرگ فرزندش، تولد دوباره است و همین تعبیر زیبا باعث نشده که اینجا هم کار به عصبانیت و گلایه نکشد. 

۳۶ دفتر یادگاری از مردم دارم

مسافران برای او یادگاری هم نوشته‌اند. گرچه او هیچ‌موقع از آن‌ها برای نوشتن آن‌ها درخواست نکرده است: «من از مسافرانم نمی‌خواهم برایم یادگاری بنویسند. فقط دفترم را می‌دهم که تماشا کنند و خود آن‌ها به من می‌گویند به ما خودکار بدهید و تازه آن موقع می‌گویم: «چه رنگی!؟» بلافاصله سایه‌بان ماشین را پایین می‌دهد تا خودکارهای رنگی‌اش را نشان من و بقیه مسافران بدهد و الان سی‌وششمین دفتر یادگاری‌اش هم به برگ‌های آخر خود رسیده است. چند سال پیش وقتی بازخورد مثبت مسافرانش را می‌بیند، فعالیت مجازی‌اش را هم آغاز می‌کند و الان وبلاگی دارد که که آدرسش را موقع خداحافظی به همه مسافران می‌دهد. بزرگترین رمز این مهربانی و محبوب بودنش را آرامش می‌داند. تعبیر شاعرانه‌ای هم دارد برای این آرامشش: «یک بادبادک که پرواز می‌کند، نخی به آن وصل است. اگر این نخ محکم باشد، هر چند کیلومتر هم که برود، پاره نمی‌شود. اگر این نخ نازک باشد، یک کیلومتر هم که برود، پاره می‌شود. ایمان هم به همین صورت است. هر چقدر این ایمان قوی‌تر و محکم‌تر باشد، تحمل مشکلات و آرامش هم بیشتر خواهد شد.» 

آنقدر تندتند صحبت می‌کند که مصاحبه‌مان زود به آخر خود می‌رسد. این سرعت حرف‌زدنش اواخر مصاحبه بیشتر هم می‌شود. دلیلش را که می‌پرسم با خنده به ساعت اشاره می‌کند و می‌گوید: «اگر دیر کنم، خانمم به من افطار نمی‌دهد و فقط به شستن ظرف‌ها می‌رسم!»