به گزارش خبرگزاری مهر، دکتر کاظم آملی پدر طب ریه ایران و فرزند آیتالله شیخ محمدتقی آملی در برنامه ضیافت شبکه قرآن سیما حاضر شد و به بررسی برخی از ابعاد زندگی و شخصیت این عالم بزرگ پرداخت.
متن زیر بخشی از سخنان ایشان است:
ایشان در ۱۳۰۴ ه. ق در تهران متولد شدند و پدرشان از روحانیان بزرگ تهران بودند که با مشروطه خواهانی که با اسلام مخالف بودند در ستیز بودند. بعد از اعدام کردن آیتالله نوری هم ایشان را نیز به روستاهای شمال تبعید کردند.
همیشه بالای صفحات نوشتههایشان مینوشتند: یا امام زمان(عج) ادرکنی
پدر بعد از تحصیل به نجف اشرف مشرف شدند و در آنجا ۱۳ سال ماندند و در سال ۱۳۱۳ه. ش به تهران بازگشتند و مشغول مباحثه و تعلیم و عبادت بودند و در نهایت نیز پس از یک دوره بیماری در سن ۸۷ سالگی مرحوم شدند.
در نجف در محضر استادان بزرگی مانند مرحوم نائینی و سید ابوالحسن اصفهانی بهره بردند اما پس از ده سال حس کردند که دیگر چیزی قانعشان نمیکند و در همین زمان بود که با آسیدعلی آقای قاضی آشنا شدند. ایشان خودشان میگفتند که آقای قاضی را در مسجدی دیده بودند و بعد با ایشان صحبت میکنند و شیفته کرامات این عالم بزرگوار میشوند و تا آخر عمر نیز از ارادتمندان ایشان باقی ماندند.
در تهران هم که وارد شدند، مسجدی در خیابان امام خمینی به نام مجد را اداره میکردند و مشغول تعلیم و تدریس بودند. ارادت بسیار زیادی به امام زمان(عج) داشتند به طوری که در هر صفحه از مطالبشان مینوشتند یا امام زمان ادرکنی.
ایشان هیچ ارتباطی با کارهای دولتی و سیاسی نداشتند اما از این که رژیمی در ایران بر سر کار بود که ضد اسلام است بسیار ناراحت بودند، حتی پیشنهاد استادی دانشگاهی به ایشان کرده بودند اما پدر قبول نکردند و می فرمودند درب خانه من باز است هر کس که بخواهد میتواند در کلاسهای درس من حضور داشتند. در سالی هم که رضا شاه کشف حجاب کرد، باعث ناراحتی بسیاری از علما به خصوص پدر شد.
دائما مستکبران و زورگویان را نفرین و مظلومان را دعا میکرد
از جهت سیاست بسیار مخالف زور و ظلم بودند، آن زمان انگلیس استعمارگر بزرگ بودند، ایشان مرتب انگلیس و فرمانبرداران آنها را نفرین میکردند اما برعکس دائما برای انسانهای مظلوم دعا میکردند، بهترین دوستان خودشان نیز انسانهای مستضعف و معمولی بودند.
یک روز در منزل تنها بودیم، که ایشان آمدند و به من گفتند که عدهای از سازمان امنیت(ساواک) به من مراجعه کردهاند و گفتند که با ما باید به سازمان بیایید. پدر در جواب گفته بودند من آنجا کاری ندارم که بیایم، اما مأموران می گویند که اگر نیایید مجبوریم شما را با زور ببریم. پدر فرموده بودند اگر بخواهید مرا با زور مرا ببرید من مقاومت میکنم و محل را برهم میزنم.
در همانجا مأمورین با تلفن عمومی زنگ زدند و از رؤسای خود پرسیدند که چه کنیم زیرا قرار بود که آقا را بی سرو صدا ببرند، رئسای آنها گفته بودند که کاری به کار ایشان نداشته باشید. منظورم از بیان این خاطره این بود که هرچند آقا در کارهای سیاسی دخالت نمیکردند اما هرگز جلوی ظلم نیز ساکت نمیماندند.
پس از علاقه مند شدن من به پزشکی مورد تشویق ایشان قرار گرفتم
این روزها نیز مردم نگران بحث موضوع مذاکرات هستند اما بهترین کار این است که قرآن بخوانند در آیه ۱۵و ۱۶ سوره انفال در این زمان بهترین راهنمای ما است که میفرماید: ای کسانی که ایمان آورده اید! هنگامی که با انبوه کافران در میدان نبرد رو به رو شوید ، به آنها پشت نکنید ( و فرار ننمایید ) !
و هر کس در آن هنگام به آنها پشت کند ـ مگر آنکه هدفش کناره گیری از میدان برای حمله مجدد، و یا به قصد پیوستن به گروهی ( از مجاهدان ) بوده باشد ـ ( چنین کسی ) به غضب خدا گرفتار خواهد شد و جایگاه او جهنم ، و چه بد جایگاهی است! در آیه دیگر میفرمایند: وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَـكِنَّ اللّهَ رَمَى. بنابراین در نهایت با مقاومت کشور چه این مذاکرات به نتیجه برسد چه نرسد پیروزی با ماست و من این را از خاطرات و رفتار و سلوک پدر آموختم.
پدر در رابطه با شغل سخت گیر نبودند، ایشان دو پسر داشتند برادرم روحانی و مجتهد شد و در ۲۵ سالگی نیز حکم اجتهاد گرفت اما من به پزشکی علاقه مند شدم و ایشان نیز نه تنها مخالفتی نکردند بلکه با تکیه بر این حدیث "العلم علمان، علم الادیان و علم الابدان" مرا تشویق نیز کردند فقط توصیه می کردند که طبیب خوبی باشم و به مریضهای فرودست کمک کنم و فرقی میان مریض پولدار و فقیر قائل نباشم و من نیز تمام تلاشم را کردم که به این وصیت عمل کنم.
همه مانند هم هستند مگر در ایمان و عمل درست
پدر به نماز اول وقت و روزه و کارهای خیر بسیار اصرار داشتند، بسیار نیز فروتن و خوش اخلاق بودند، خودشان را بالا دست و در عین حال پایین دست کسی نمی دانستند و معتقد بودند که همه مثل هم هستند و تفاوت انسانها در عمل به دستور خداست.