امام‌ شأنيت‌ و فعليت‌ مقام‌ امامت‌ را دارد، چه‌ مردم‌ بپذيرند يا نپذيرند، چه‌ بيعت‌ بكنند يا نكنند، اما قبول‌ بيعت‌ متوقف‌ بر اقبال‌ مردم‌ و عدم‌ محاذيری است‌ كه‌ بايد در نزد امام‌ مسلم‌ باشد.

به گزارش خبرنگار مهر، مرحوم علامه آیت الله حاج سید محمد حسین حسینی طهرانی (ره) در مجلد شانزدهم کتاب شریف امام شناسی به بررسي جايگاه‌ امام‌ صادق‌ عليه‌السلام در تبيين مكتب تشيع و همچنين نامگذاري این مکتب به مکتب جعفری پرداخته و به برخی شبهات در خصوص عدم زمامداری حضرت صادق(ع) چنین پاسخ می دهند.

نماياندن‌ شالودۀ اسلام‌ توسط‌ امام‌ صادق‌ عليه‌السلام

كاري‌ را كه‌ امام‌ صادق‌ عليه‌السلام نمود آن‌ بود كه‌ با علوم‌ خود عالم‌ را به‌ اسلام‌ واقعي‌ و دين‌ حقيقي‌ آشنا فرمود. و زنگار كدورت‌ از چهرۀ دگرگون‌ گرديدۀ آن‌ برگرفت. آن‌ شريعت‌ حقه‌ را كماهو حَقه‌ نشان‌ داد. وَه‌ چه‌ كاري‌ است‌ صَعْب. چرا كه‌ در اصول‌ و فروع‌ آن‌ تغير و تبدل‌ راه‌ يافته‌ و مدت‌ يك‌ قرن‌ جميع‌ امت‌ از عالم‌ و جاهل، و عالي‌ و داني، و خرد و كلان، و پير و جوان‌ با آن‌ خو گرفته‌ و انس‌ و الفت‌ يافته‌ و اينك‌ همه‌ و همه‌ را به‌ طور عموم‌ شمولي‌ بدون‌ استثناء(غير از اندك‌ افرادي) بايد نه‌ با تعبد، كه‌ از تعبد در اينجا كاري‌ ساخته‌ نيست، بلكه‌ با منطق‌ و برهان، و قلم‌ و بيان، و ارشاد به‌ كيفيت‌ استدلال‌ به‌ آيات‌ قرآن‌ و أخذ احكام‌ از فرقان، به‌ آن‌ دين‌ اصيل‌ راهنمائي‌ نمود، و شيرازۀ افكار و مناهج‌ و مذاهبي‌ را كه‌ براي‌ به‌ دست‌ آوردن‌ آن‌ مي‌پيموده‌اند گسيخت، و نشان‌ داد كه‌: راه‌ و روش‌ وصول‌ به‌ دين‌ راستين‌ اين‌ است‌ و بس.

لهذا راهي‌ را كه‌ امام‌ جعفر صادق‌ عليه‌السلام پيمود و آن‌ دين‌ را نشان‌ داد، همچون‌ رائد و رهنموني‌ كه‌ در ميان‌ بيابان‌ خشك‌ و سوزان‌ قافله‌ را به‌ مكان‌ خَصْب‌ و آب‌ و گياه‌ رهبري‌ كند، امت‌ را به‌ دينِ آورده‌ شدۀ پيامبر و شريعت‌ مرسلۀ از جانب‌ خدا رهنمون‌ گرديد.

از اينجاست‌ كه‌: بدين‌ مذهب‌ كه‌ اولين‌ مذهبي‌ بود در ميان‌ مذاهب‌ گوناگون،  مذهب‌ جعفري گويند. نه‌ توهم‌ شود كه‌: آن‌ حضرت‌ تأسيس‌ ديني‌ نموده، و يا به‌ دين‌ اسلام‌ رنگ‌ خاصي‌ را زده‌ است، همان‌ طور كه‌ أحمد امين‌ بَك‌ مِصْرِي‌ با كمال‌ تجليل‌ و اكرام‌ و بزرگداشتش‌ از حضرت‌ صادق‌ بالاخره‌ دربارۀ او معتقد است‌ كه‌: وي‌ به‌ دين‌ اسلام‌ صبغۀ خاصي‌ زده‌ است، و مذهب‌ جعفري‌ به‌ معني‌ دين‌ اسلام‌ مصبوغ‌ با اين‌ صبغه‌ مي‌باشد. اين‌ توهم، توهم‌ غلط‌ است، و احمد امين‌ در اين‌ طرز گفتار راه‌ خطائي‌ را پيموده‌ است.

كار امام‌ صادق‌ عليه‌السلام آفتابي‌ نمودن‌ اسلام‌ حقيقي‌ بود

حضرت‌ موظف‌ است‌ كه‌: اين‌ رسالت‌ الهيه‌ را به‌ اتمام‌ برساند و آن‌ مستلزم‌ صرف‌ وقتها و ماهها و سالها و ده‌ها سال‌ است‌ كه‌ از يكايك‌ آيات‌ قرآن‌ پرده‌ برداري‌ نمايد، و از يكايك‌ مَنْهَج‌ و مَمْشي‌' و رويه‌ و سنت‌ جدش، توضيح‌ و تفسير و تشريح‌ به‌ عمل‌ آورد، و تمام‌ مواقع‌ و مواضع‌ خلاف‌ را مبَين‌ سازد، و همۀ كجرويها و تعديات‌ آن‌ دايه‌ از مادر مهربانترها را گوشزد كند، و همۀ راستيها و درستيهاي‌ أجداد گرامش‌ را با آن‌ تحمل‌ شدائد كمرشكن‌ بيان‌ كند، تا حق‌ مطلب‌ روشن‌ گردد، و اين‌ مطلبي‌ نيست‌ كه‌ با يك‌ حديث‌ و يكصد حديث‌ خاتمه‌ پذيرد، و يا با يك‌ مجلس، و يا يكصد مجلس‌ درس‌ پايان‌ پيدا كند. اين‌ به‌ جلسات‌ ساليانه‌ و ماهيانۀ متوالي‌ و متداوم‌ نيازمند است. و حضرت‌ هم‌ خوب‌ متوجه‌ اين‌ مهم‌ و اين‌ بارگران‌ مسئوليت‌ است، و خود را آماده‌ فرموده‌ است‌ براي‌ اين‌ امر خطير.

بر اين‌ اساس‌ بود كه‌ حضرت‌ خلافت‌ ظاهريه‌ را نپذيرفت، و در وقت‌ بيعت، سهميه‌ نصيب‌ صاحب‌ قباي‌ زرد شد(منصور دوانيقي) پس‌ از برادرش‌ عبدالله‌ سفاح. قيام‌ شيعيان‌ گرچه‌ براي‌ امارت‌ و امامت‌ علويين‌ بود ولي‌ عباسيين‌ خلافت‌ را ربودند و به‌ عبارت‌ صحيح‌ خودماني‌ قاپيدند، و مجال‌ به‌ علويين‌ ندادند. در همان‌ مجال‌ كه‌ يگانه‌ شخصيت‌ بارز براي‌ امارت، حضرت‌ امام‌ صادق‌ عليه‌السلام بودند و همه‌ و همه‌ معترف‌ بدان‌ بودند، حضرت‌ از تحمل‌ اين‌ عنوان‌ اعتذار جستند، و حاضر براي‌ بيعت‌ مردم‌ به‌ خلافت‌ نشدند. هرچه‌ اصرار و ابرام‌ امت‌ در مدينه‌ و اهل‌ حل و عقد افزون‌ شد، حضرت‌ جِداً إباء و امتناع‌ فرمودند و به‌ هيچ‌ وجه‌ من‌ الوجوه‌ حاضر براي‌ قبول‌ بيعت‌ نگرديدند. از طرف‌ ديگر عباسيون‌ در بغداد در همين‌ مجال‌ تردستي‌ نموده، و با عبدالله‌ سفاح‌ بيعت‌ كردند و او بر اريكۀ خلافت‌ تكيه‌ زد و حضرت‌ امام‌ صادق‌ عليه‌السلام يكي‌ از رعاياي‌ وي‌ به‌ حساب‌ آمد.

چرا امام‌ صادق‌ عليه‌السلام به‌ كار حكومت‌ نپرداخت‌

ممكن‌ است‌ بعضي‌ اشكال‌ نمايند كه‌: به‌ چه‌ علت‌ حضرت‌ از قبول‌ بيعت‌ امتناع‌ ورزيدند!؟ به‌ چه‌ سبب‌ امت‌ بخت‌ برگشته‌ را به‌ دست‌ ديو شوم‌ فراعنۀ امت‌ و جباران‌ ملت‌ سپردند!؟ به‌ چه‌ جهت‌ از تحمل‌ اين‌ بار كه‌ بار الهي‌ بوده‌ است، شانه‌ خالي‌ كرده‌اند!؟

اگر شرط‌ امامت، تنصيص‌ از جانب‌ رسول‌ الله‌ است، ايشان‌ به‌ اتفاق‌ جميع‌ امت‌ منصوص‌ بوده‌اند. اگر شرط، وصيت‌ امام‌ پيشين‌ است، حضرت‌ امام‌ محمد باقر عليه‌السلام وصيت‌ به‌ امامتش‌ فرموده‌ بودند. اگر شرط‌ أعلميت‌ است، إجماعاً و اتفاقاًآنحضرت‌ أعلم‌ امت‌ بوده‌اند. وانگهي‌ زمينه‌ فراهم‌ و ملت‌ آمادۀ قبول‌ و پذيرش. امت‌ اسلام‌ در خراسان‌ به‌ نفع‌ علويون‌ كاخ‌ استبداد و بيدادگري‌ امويان‌ را در هم‌ فرو ريخته، و با جنگهاي‌ متوالي‌ و مداوم‌ شكست‌ بر ناصيه‌شان‌ نشسته‌ است. يعني‌ يگانه‌ دشمن‌ خونخوار و سفاك‌ و تنها خصم‌ ستيزه‌گر مستبد آنان‌ «بني‌ امَيه» و خاندان‌ و پيروان‌ و شيعيانشان‌ را از صفحۀ روزگار برانداخته‌اند. بَه‌ بَه‌ چه‌ موقعيتي‌ از اين‌ بهتر؟ چه‌ وضعيتي‌ از اين‌ مناسبتر؟ چه‌ امكاناتي‌ از اين‌ رساتر و آماده‌تر؟

اگر امام‌ صادق‌ عليه‌السلام در اين‌ موقع‌ به‌ مسند خلافت‌ مي‌نشست، و إحقاق‌ حقوق‌ ضايع‌ شده‌ و از ميان‌ رفته‌ را مي‌نمود بهتر نبود؟ اگر به‌ بسط‌ عدل‌ و داد امت‌ اسلام‌ را از زير بار طغيان‌ بيرون‌ مي‌آورد، بهتر نبود؟ اگر به‌ ضعفاء و مستمندان‌ كه‌ يك‌ قرن‌ است‌ حقوقشان‌ ضايع‌ گرديده‌ است‌ رسيدگي‌ مي‌كرد بهتر نبود؟ اگر امت‌ را از زير يوغ‌ استعباد و بندگي‌ و بردگي‌ سلاطين‌ جور بيرون‌ مي‌كشيد، و عنوان‌ حرِيت‌ و آزادي‌ به‌ آنان‌ عنايت‌ مي‌نمود بهتر نبود؟ اگر مسألۀ جهاد را براساس‌ جهاد رسول‌ الله‌ قرار مي‌داد و در آن‌ روز تمام‌ عالم‌ را مسلمان‌ مي‌نمود بهتر نبود؟ و هَلم جَراً تا دلت‌ مي‌خواهد از اين‌ اگرها بشمار!

جواب‌ اين‌ اشكالها و پاسخ‌ اين‌ سوالها چندان‌ مشكل‌ نيست.

اولاً امام‌ صادق‌ عليه‌السلام با وجود فهم‌ و درايت‌ و كياست‌ و قدرت‌ علم‌ و ذكاء خويشتن‌ قبول‌ نفرمود، نه‌ آنكه‌ سَطحي‌ و بَدوي‌ قبول‌ نكند و سپس‌ پشيمان‌ گردد و تا آخر كه‌ جنايات‌ منصور را در برابر چشم‌ خود ببيند بگويد: اي‌ كاش‌ قبول‌ نموده‌ بودم، و تا اين‌ سرحد امت‌ را دچار مشكلات‌ و آلام‌ نمي‌ساختم.

حضرت‌ تا پايان‌ عمر خود بر همان‌ قرار و اصل‌ پا برجا بود، و لحظه‌اي‌ ديده‌ نشد كه‌ بر مافات‌ تأسف‌ خورد و آرزوي‌ راحتي‌ و گشايش‌ خود را بنمايد، با وجود آنكه‌ مشكلات‌ در عصر بني‌عباس‌ روز به‌ روز به‌ طور مضاعف‌ بالا مي‌رفت، و جنايات‌ منصور از حدود نصابهاي‌ ستمگران، گذشته‌ و پيوسته‌ اوج‌ مي‌گرفت.

اين‌ دليل، دليل‌ مهمي‌ است، زيرا هر كاري‌ را كه‌ انسان‌ انجام‌ دهد اگر با چشم‌ آخر بين‌ و مصلحت‌ انديش‌ غائي‌ نبوده‌ باشد، هنگامي‌ كه‌ به‌ آثار منفي‌ آن‌ مواجه‌ مي‌گردد پشيمان‌ مي‌شود و تأسف‌ مي‌خورد، ولي‌ كار صحيح‌ هيچ‌ وقت‌ ندامت‌ ندارد گرچه‌ مشكلات‌ و سختيهاي‌ پي‌درآمد آن‌ روز به‌ روز زياد شود.

دوم‌ آنكه‌ حضرت‌ صادق‌ عليه‌السلام در ميان‌ آن‌ عصر و آن‌ خصوصيات‌ و آن‌ وضع‌ مردم‌ و امت‌ و آن‌ امكانات‌ و اقتضائات‌ بوده‌ است، ولي‌ ما اينك‌ شَبَحي‌ از آن‌ به‌ چشممان‌ مي‌خورد. او مي‌ديد و ما مي‌شنويم. او در عين‌ و شهود بود، و ما در أثر و خبر. وَالشاهِد يَرَي‌ مَا لَايَرَي‌ الْغائب.   «شخص‌ حاضر و شاهد در حاق قضيه‌ و عين‌ واقعه‌ مي‌بيند چيزي‌ را كه‌ أبداً شخص‌ غائب‌ و دور نمي‌تواند ببيند.»

بيرون‌ گود زورخانه‌ ايستاده‌اي‌ و صدا مي‌زني‌: لنْگَش‌ كن!!

ثالثاً حضرت‌ به‌ رأي‌ العيان‌ مي‌بيند كه‌: اگر بيعت‌ را قبول‌ كند آن‌ طور نيست‌ كه‌ جهان‌ اسلام‌ در برابر وي‌ خاضع‌ و تسليم‌ و مطيع‌ باشند، و فقط‌ در انتظار يك‌ فرمان‌ او مدت ها نشسته‌ باشند.

بلكه‌ اولاً گروه‌ امويون‌ كه‌ باقيمانده‌اند در هر گوشه‌ و كنار جهان‌ عَلَم‌ مخالفت‌ و جنگ‌ را برافراشته، و تا آخرين‌ قطرۀ خون‌ خود را براي‌ عدم‌ اعتلاء حكومت‌ او مي‌ريزند.

ثانياً عباسيون‌ كه‌ خود را بني‌أعمام‌ و وارثان‌ پيامبر مي‌دانند، با هزار و يك‌ دليل‌ قدم‌ به‌ عرصۀ ظهور گذارده، مدعي‌ وارثيت‌ محراب‌ و منبر، و سلاح‌ و شمشير، و عصا و پيكان، و عَلَم‌ و رايت‌ مي‌گردند، همان‌ طور كه‌ ديديم‌ و در تواريخ‌ و سِير خوانديم‌ و در آثار و أخبار مشاهده‌ نموديم‌ كه‌ با همين‌ عناوين‌ پانصد سال‌ بر أريكۀ خلافت‌ نشستند، و علويون‌ و بني‌فاطمه‌ را محكوم‌ همين‌ أباطيل‌ و ترهات‌ مي‌نمودند، و بيعت‌ و امارت‌ و حكومت‌ غاصبانۀ خود را مستند به‌ براهين‌ شاعرانه‌ مي‌كردند. شعرايشان‌ بر اين‌ منوال‌ شعر مي‌سرودند و قصائد مي‌گفتند.

عباسيون‌ تنها به‌ اقامۀ دليل‌ و برهان‌ اكتفا نمي‌كردند، بلكه‌ با سَيف‌ و سِنان، طغيان‌ خود را ظاهر مي‌نمودند. در اين‌ صورت‌ حضرت بايد در تمام‌ مدت‌ حيات‌ كه‌ باز معلوم‌ نبود در كدام‌ كارزاري‌ شهيد گردد، عمر و وقت‌ و فرصت‌ خود را در جنگها براي‌ سركوبي‌ معاندان‌ و مخالفان‌ سپري‌ كند.

ثالثاً بعضي‌ از علويين‌ نيز كه‌ دعوي‌ امارت‌ داشتند، علم‌ مخالفت‌ برمي‌افراشتند؛ يا حضرت‌ بايد با آنها هم‌ جنگ‌ نمايد، و يا بايد بديشان‌ مقام‌ و مسندي‌ از استانداري، و فرمانداري‌ ولايات‌ و بلاد، و مقامات‌ قضاوت، و نماز جمعه‌ و جماعت، و تصدي‌ امور بيت‌ المال‌ و أمثالها را به‌ عنوان‌ حق السكوت‌ بذل‌ كند و نثارشان‌ نمايد. انتخاب‌ صورت‌ دوم‌ براي‌ ولي خدا كه‌ كارها را بر أساس‌ حق‌ بجاي‌ مي‌آورد متصور نيست، و صورت‌ اول‌ هم‌ موجب‌ قتل‌ و كشتارهاي‌ بي جا و اتلاف‌ نفوس‌ در غير مسير حقيقي‌ است.

از همۀ اينها كه‌ بگذريم، حضرت‌ يك‌ مأموريت‌ الهي‌ خاصي‌ دارند كه‌ احياي‌ شريعت‌ مندرسه‌ مي‌باشد. اگر بالفرض‌ تمام‌ دشمنان‌ و مخالفان‌ ولايت‌ را سركوب‌ و منكوب‌ نمودند، و بر مقر امارت‌ مستقر گرديدند، تازه‌ نهايت‌ كاري‌ را كه‌ مي‌توانند انجام‌ دهند رسيدگي‌ به‌ امور عامه، فصل‌ خصومتها و رفع‌ منازعات‌ شخصيه، و امر و فتوي‌ براي‌ حلال‌ و حرام‌ مردم‌ مي‌باشد. اما تحقيقاً آن‌ مسألۀ به‌ داد شريعت‌ فرسوده‌ و آئين‌ واژگون‌ گرديده‌ رسيدن، به‌ زمين‌ مي‌ماند. چرا كه‌ همان‌ طور كه‌ ذكر شد آن‌ نياز مبرم‌ به‌ ساليان‌ دراز درس‌ و تعليم‌ و تربيت‌ شاگرد و بحث‌ و نقد و حل و إبرام‌ دارد. فلهذا اين‌ موجب‌ شد كه‌ حضرت‌ تشمير ذيل‌ نموده، كمر براي‌ آن‌ امر خطير ببندند، و تمام‌ ساعات‌ و لحظات‌ خود را در آن‌ مدت‌ مديد صرف‌ مدرسۀ علم‌ و فهم‌ و بيان‌ و قلم‌ بفرمايند.

اين‌ امر از جهت‌ اهميت‌ قابل‌ مقايسه‌ با امر خلافت‌ نمي‌باشد، و در درجۀ والائي‌ از اهميت‌ قرار دارد. حضرت‌ كاملاً خود را بر سر دو راهي‌ مشاهده‌ كردند: قبول‌ خلافت‌ و رسيدگي‌ به‌ امور ولايت‌ مردم، و رد بيعت‌ و رسيدگي‌ به‌ زنده‌ كردن‌ اسلام‌ فرسوده‌ و خراب‌ شده. و شِق دوم‌ را انتخاب‌ نمودند، زيرا كه‌ آن‌ در رتبۀ اصل‌ نبوت‌ رسول‌ اكرم‌ صلي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم، و امامت‌ اميرالمومنين‌ عليه‌السلام و شهادت‌ سيدالشهداء عليه‌السلام حائز عظمت‌ بود. شِق دوم‌ حيات‌ روح‌ نبوت‌ و ولايت‌ و سِر شهادت‌ را نويد مي‌داد، گرچه‌ مستلزم‌ مشقات‌ طاقت‌ فرسا و از دست‌ دادن‌ حقوق‌ ظاهريه‌ و امارت‌ دنيويه‌ بوده‌ است. اما آيا مي‌دانيد: تحمل‌ اين‌ گونه‌ زحمتها و رنجها بالاخره‌ در مسير زحمتها و رنجهاي‌ رسول‌ اكرم‌ و اميرالمومنين‌ است، و از دست‌ دادن‌ عناوين‌ خلافت‌ و امارت‌ براي‌ وي، در برابر حفظ‌ آن‌ امر عظيم‌ به‌ نظر امام‌ حق بين‌ و واقع‌ نگر ناچيز مي‌باشد!؟

حضرت‌ شق دوم‌ را اختيار فرمود، و براي‌ برقراري‌ اين‌ امر گرانقدر يكسره‌ از قبول‌ خلافت‌ و امارت‌ دست‌ شست، و از نزديكي‌ به‌ دستگاه‌ فرماندهي‌ هم‌ به‌ شدت‌ تَأبي‌ نمود، و چنان‌ از حكومت‌ و امارت‌ بيرون‌ رفت‌ كه‌ گوئي‌ أبداً چنين‌ لغتي‌ در قاموس‌ وجود او نيامده‌ است‌ و خداوند به‌ وي‌ شأنيت‌ آن‌ مقام‌ را هم‌ عطا نفرموده‌ است‌ تا عندالمصلحه‌ به‌ فعليت‌ برساند.

باغي‌ در مدينه‌ داشت‌ واسع‌ براي‌ پذيرائي‌ وفود و واردين‌ و محل تدريس‌ جالسين‌ و اهل‌ سوال‌ كه‌ از نواحي‌ متفاوته‌ به‌ محضر أنورش‌ حضور مي‌يافته‌اند. و شباروز خود را براي‌ مسائل‌ علمي‌ و مباحثات‌ علمي‌ و مناظرات‌ علمي‌ و همه‌ گونه‌ تحقيقات‌ علمي‌ وقف‌ فرمود تا بتواند از عهدۀ أعْباء مسئوليت‌ عظيم‌ و ارائۀ دين‌ راستين‌ برآيد، و آبشخواري‌ به‌ سوي‌ شريعۀ ماء فرات‌ و گواراي‌ فهم‌ آيات‌ قرآنيه‌ و سنت‌ نبويه‌ در پيش‌راه‌ مردم‌ گم‌گشته‌ قرار دهد. اين‌ آبشخوار عبارت‌ است‌ از مذهب‌ جعفري، سلام‌ الله‌ علي‌ موجده‌ و الذاهب‌ إليه.

به‌ قدري‌ اين‌ عمل، مهم‌ و خطير و داراي‌ جوانب‌ و اطراف‌ به‌ نظر آمد كه‌ حضرت‌ در مدت‌ سي‌ سال‌ تمام‌ غير از اوقاتي‌ كه‌ به‌ عراق‌ آمده‌اند بدان‌ اشتغال‌ داشته‌اند، مضافاً به‌ آنكه‌ در مدت‌ سفرهاي‌ خارج‌ از مدينه‌ نيز اشتغالات‌ علمي‌ حضرت‌ بر همان‌ اساس‌ بوده‌ است.

با تربيت‌ چهار هزار شاگرد در فنون‌ مختلفه، و نگاشته‌ شدن‌ چهارصد تأليف‌ از چهارصد مولف‌ در اصول‌ مختلفه، و با بيان‌ شرح‌ و تفصيل‌ و تفسير، و بيان‌ تأويل‌ حقايق‌ آيات‌ و واقعيت‌ سنت، حضرت‌ صادق‌ عليه‌السلام به‌ منظور خويشتن‌ نائل‌ گشت. با إرائۀ احكام‌ مستدل و قوانين‌ صحيحه، راه‌ جور و اعتساف‌ دربار خلفا و درباريانشان‌ را مسدود فرمود. و با فلسفۀ الهيه‌ و حكمت‌ عاليه‌ و عرفان‌ به‌ عوالم‌ غيب‌ و تجرد، راه‌ مردم‌ چشم‌ بسته‌ و گوش‌ بسته‌ و مهر بر دل‌ نهاده‌ را به‌ سوي‌ آسمانهاي‌ ملكوت‌ باز كرد. و راه‌ عبوديت‌ را در برابر ربوبيت‌ حضرت‌ حق عز اسمه‌ نشان‌ داد، و مردم‌ پس‌ از دوران‌ رسول‌ خدا و آن‌ اصحاب‌ بيدار دل‌ و شب‌زنده‌دارش‌ الآن‌ به‌ صفوف‌ عابدان‌ در شب‌ و عالمان‌ در روز پيوسته‌اند، و پس‌ از أيام‌ اميرالمومنين‌ اينك‌ با امثال‌ اصحاب‌ زاهد و عابد و ناسك‌ و سالك‌ و عارف‌ وي‌ همچون‌ عثمان‌ بن‌ مظعون‌ و ابن‌ التيهان‌ برخورد مي‌كنند.

اينجاست‌ كه‌ بدون‌ اختيار لسان‌ براي‌ درود به‌ آن‌ حضرت‌ به‌ حركت‌ آمده‌ توأماً با قلب‌ و فكر، هم‌ زمزمه‌ و بدين‌ ترانه‌ مترنم‌ مي‌باشد كه‌: وَ سَلَامٌ عَلَيْهِ يَوْمَ ولِدَ وَ يَوْمَ يَموت وَ يَوْمَ يبْعَث حَياً. «مقام‌ سلام‌ و امن‌ خداوندي‌ براي‌ اوست‌ در روزي‌ كه‌ پا به‌ جهان‌ گذارد، و در روزي‌ كه‌ رخت‌ از اين‌ جهان‌ برمي‌بندد، و در روزي‌ كه‌ زنده‌ در پيشگاه‌ خداوندي‌ مبعوث‌ مي‌گردد.»

برچسب‌ها