به گزارش خبرنگار مهر، میزگرد دومین روز همایش «وضعیت فلسفه در دانشگاه» با موضوع «آموزش فلسفه و خط و مشی دانشگاهی» برگزار شد. در این میزگرد اساتیدی چون دکتر منوچهر صانعی دره بیدی استاد بازنشسته گروه فلسفه دانشگاه شهید بهشتی، محمدرضا حسینی بهشتی، عضو هیئت علمی گروه فلسفه دانشگاه تهران، حسین شیخ رضایی، عضو هیئت علمی موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران و مهدی اخوان، عضو هیئت علمی گروه فلسفه دانشگاه علامه طباطبائی سخنرانی کردند.
نگاه بازاری داشتن به فلسفه غلط است
صانعی دره بیدی به عنوان اولین سخنران این نشست گفت: در خصوص موضوع فلسفه در دانشگاه ها، بحث استقلال دانشگاهها بسیار مهم است که اتفاقاً چندی پیش یکی از اساتید هم مطرح کرد و من ضمن موافقت با ایشان، گفتم که این کار آب در هاون کوبیدن و خلاف جهت آب شنا کردن است و امکانپذیر نیست.
صانعی افزود: متأسفانه در کشور ما، دانشآموزان در یک جریان مکانیکی ابتدا دیپلم میگیرند و سپس به مقاطع لیسانس، فوقلیسانس و دکتری میروند و تازه اگر شانس داشته باشند، بعد از همه اینها کار پیدا میکنند. بر اساس این رویکرد، گویی دانشگاه را برای استاد ساختهاند نه برای دانشجو. البته من میدانم که مرز بین استاد و دانشجو اعتباری است. خود من هم یک روزی دانشجو بودم و شما هم یک روزی استاد خواهید شد اما این شرایطی که دانشگاه به صورت متمرکز تصمیم میگیرد که دانشجوی فلسفه باید فلان درس را با فلان تعداد و واحد بخواند، راه به جایی نمیبرد و شرایط مکانیکی ما را برای کار آماده نمیکند.
این استاد بازنشسته فلسفه ادامه داد: اصولاً تدریس فلسفه برای اشتغال نیست و نگاه بازاری داشتن به فلسفه اشتباه است. به نظر من باید برای فلسفه خواندن اینگونه باشد که یک نفر لیسانس یک رشته باشد و حالا بعد از آن تصمیم بگیرد که برای فوقلیسانس و دکتری، فلسفه بخواند. اتفاقی که در کشور ما نمیافتد و دانشجویان ما از مقطع لیسانس یک رشته را میخوانند. علاوه بر همه اینها مشکل ما در نظام آموزشی و برنامهریزی هم هست. من بارها گفته ام برنامهریزی متمرکز راه به جایی نمیبرد. همانطور که سیستم متمرکز در سیاست و اقتصاد مخرب است، در آموزش هم مخرب است. بنابراین به نظر من اگر قرار باشد سیستم آموزش اینگونه باشد، من فکر نمیکنم که استادان محترم بتوانند کسی را برای کار تربیت کنند. بگذریم که الان مشکل بیکاری فقط مربوط به رشتههای علوم انسانی نیست.
عضو سابق هیات علمی گروه فلسفه دانشگاه شهید بهشتی ادامه داد: متاسفانه ما اساتیدی داریم که با حدود ۳۰ سال سابقه کار در دانشگاه، هنوز استادیار هستند و این به معنای آن است که این استاد در طول ۳۰ سال یک مقاله هم ننوشته است. به قول دکتر اصغر دادبه، معلمها دو دستهاند؛ یا اکثریت کاسب و یا اقلیت عاشق. اساتید محترم دانشگاه باید جزو اقلیت عاشق باشند و بدانند که دانشگاه ناندانی نیست.
وی در پایان گفت: لازمه یاد گرفتن یک زبان دیگر مثل زبان انگلیسی، لازمه تحصیل در رشته فلسفه است و تحصیلات دانشگاهی بدون دانستن یک زبان دیگر ممکن نیست و چنین دانشجویی فقط یک مدرک نصیبش میشود نه بیشتر. علاوه بر این لازم و ضروری است که دانشجویان رشته فلسفه، علوم پایه مثل ریاضی، فیزیک، اخترشناسی، جامعهشناسی، روانشناسی و تاریخ را هم بدانند. البته لازم نیست که حتماً ریاضیدان یا فیزیکدان شوند ولی باید از هر کدام از آنها یکسری چیزهای اجمالی بدانند.
مشکل ما در حوزه فلسفه ابهام در هدف گذاری است
دومین سخنران این میزگرد، محمدرضا بهشتی بود. وی گفت: به نظر من اصلیترین مشکل ما در حوزه فلسفه این است که در هدفگذاری ابهام داریم. البته این مشکل فقط در فلسفه نیست و در رشتههای دیگر هم وجود دارد و حل این مشکل نیاز به یک حرکت فکر شده از جانب خود دانشگاهیان دارد. منظورم از این ابهام این است که اگر قرار باشد ما در دانشگاهها افرادی تربیت کنیم که بخواهند در کار تعلیم آموزشی متبحر باشند، کار ما ناکافی است؛ چون ما در اغلب مواقع فقط به صورت عناوین توجه میکنیم و خیلی به مهارتها توجه نداریم.
عضو هیئت علمی گروه فلسفه دانشگاه تهران افزود: بنده حدود ۱۰، ۱۵ سال پیش پیشنهاد دادم که اگر کسی میخواهد کار پژوهشی انجام بدهد، لازم نیست چهار ترم سر کلاس بنشیند، میتواند فقط یک ترم درس بخواند و بقیه دوره تحصیل خود را به صورت عملی پژوهش کار کند. به نظرم شیوه استاد - شاگردی قدیمیها در این حوزه خیلی جواب میدهد تا شیوههای فعلی. به این صورت افراد میتوانند گواهی از دورههای عملی که گذراندند دریافت کنند و به دانشگاه نشان بدهند و مدرک خود را دریافت کنند.
این استاد فلسفه با تأکید بر اینکه میان آموزش عالی و آموزش و پرورش ما انقطاع وجود دارد، توضیح داد: متاسفانه وقتی ما در پایاننامههای دکتری و فوقلیسانس غلط املایی و انشایی پیدا میکنیم، میبینیم که این مساله به یک فرآیند طولانی و آموزشی در آموزش و پرورش برمیگردد و نه دانشگاه. یا مثلاً وقتی دانشجویان ما شیوه نتبرداری را بلد نیستند و مهارت اینکه فکرشان را بیان کنند، ندارند؛ معلوم میشود که آموزش و پرورش آنها را در این حوزه آموزش نداده است. متاسفانه اغلب دانشجویان ما سئوال کردن، نقد کردن، پاسخ دادن و نوشتن را بلد نیستند. با صحبتی که اخیراً با دکتر مصباحیان داشتم، مطرح کردم که کارگاههایی را برای دانشجویان بگذاریم و این مسائل را به آنها یاد دهیم.
عضو هیات علمی گروه فلسفه دانشگاه تهران افزود: یکی از نکات مهمی که من میخواهم به آن اشاره کنم این است که علم تولیدشدنی نیست. ما نباید فکر کنیم که همانطور که میتوانیم در یک زمین وسیع، سوله بسازیم، میتوانیم علم هم تولید کنیم؛ دلیلش هم واضح است، تولید انبوه، امکان حرکت فکری را از ما میگیرد.
نویسنده «درسگفتارهای فلسفی» در ادامه به کارکردهای سه مقطع کارشناسی، کارشناسی ارشد و دکتری اشاره کرد و گفت: دوره کارشناسی دورهای است که باید شاخکهای فرد بیرون بیاید و ببیند که چه خبر است. دانشجوی مقطع کارشناسی فلسفه باید سَرَک بکشد و ببیند در فلسفه چه میگذرد. در این مقطع ما توقعی بیش از اینها از دانشجو نداریم. در مقطع کارشناسی ارشد تلاش این است که تماس مستقیم با اندیشمندان حاصل شود؛ نه مثل اینکه به آنها شبیه موزه رفتن برخورد کنیم، بلکه باید تلاش کنیم با آنها درست مواجه شویم و با رویکردهای مختلف فلسفه آشنا شویم. اما مقطع دکتری که این روزها خیلی هم مد شده است، جایی است که فرد باید بتواند روی یک موضوع متمرکز شود و بتواند اثبات یا نفی خود را موجه کند. اگر موفق شدیم که افراد را در این سه مقطع با این توانمندیها بار بیاوریم، موفق عمل کردهایم.
بهشتی در بخش دیگری از سخنانش در خصوص متون فلسفه، گفت: فلسفه یا از زندگی آغاز میکند و به زندگی برمیگردد یا اینکه چیزی در یک محیط بسته است و یا هم اینکه جهل بسیط را به جهل مرکب تبدیل میکند. اگر مساله ما در فلسفه از زندگی نباشد و به زندگی برنگردد، این رشته میمیرد.
وی در ادامه مطرح شدن تاریخ و فلسفه در دوره لیسانس را الزامی دانست و تاکید کرد: تاریخ فلسفه جزو فلسفه است و دانستن آن میتواند بسیاری از مشکلات را حل کند.
بهشتی در پایان گفت: یکی دیگر از مشکلات ما در حوزه آموزش فلسفه، انقطاع بین گروههای مختلف است؛ به این معنا که مثلاً ما در دانشکده ادبیات، گروه تاریخ، باستانشناسی و ادبیات داریم ولی هیچ موقع با هم همکلام نمیشویم، در صورتی که گاهی از این هم صحبتیها رویکردهای جالب و مشترکی به دست میآید. البته متاسفانه این انقطاع بین دانشکدهها نیز وجود دارد. همه اینها نشان میدهد که ما ظرفیتهای بسیاری داریم که میتوانیم از آنها استفاده کنیم؛ به شرطی که همت و عزم جدی داشته باشیم.
مهارت فکر کردن نداریم
سومین سخنران این میزگر شیخرضایی بود. وی گفت: در مورد مسأله آموزش یک سئوال بسیار مهم وجود دارد که پاسخ به این سئوال میتواند بسیاری از مشکلات ما را حل کند. این سئوال این است که هر رشته دانشگاهی باید از خودش بپرسد که چرا باید پول مالیات و نفت داده شود تا آن رشته در دانشگاه بماند؛ یعنی مثلاً ما چرا باید پول بدهیم تا رشتهای مثل ریاضی و فلسفه داشته باشیم. پاسخ من به این سئوال و مدلی که از آن دفاع میکنم این است که هر رشتهای باید علاوه بر تعهدی که در رشته خودش دارد، یک تعهد اجتماعی و مدنی هم داشته باشد. به عبارتی هر رشتهای باید یک رویکرد پاسخگویی اجتماعی، مدنی و شهروندی داشته باشد. حالا با این اوضاع این سئوال پیش میآید که فلسفه چه کمکی به این موضوع میکند.
شیخرضایی افزود: متاسفانه در سال سوم و چهارم متوسطه مدارس که درس فلسفه وجود دارد، مطالبی نوشته شده که در آنها مهارت فکر کردن یاد داده نشده است. جالب اینکه نویسندگان این کتابها از بدنه دانشگاهها هستند ولی رویکرد این دو کتاب درسی، یک رویکرد ایدئولوژیک، انتقال اطلاعات و مرعوب کردن دانشآموز است. دانشآموزان سال سوم و چهارم متوسطه که فلسفه میخوانند فقط با ماهیت فلسفه و فیلسوفان بزرگ آشنا میشوند. به عنوان نمونه در صفحه ۹ کتاب فلسفه سال سوم متوسطه آمده است که: «هدف ما در این کتاب، دفاع از آرای فلاسفه مطرح شده نیست و تنها قصد ما، آشنایی شما با فلاسفه است.» در هیچ جای این کتاب حرفی از مخالفت که اساس رشته فلسفه است، زده نشده؛ در حالی که در کتاب درسی فلسفه در انگلستان نوشته شده که ما به شما فلسفه یاد میدهیم، چون موضوعش جالب است، به شما تفکر مستقل یاد میدهد، یاد می دهد که صفات خوب داشته باشید و یاد میدهد که بهتر استدلال کنید. فکر کنم با مقایسه این دو مورد، خیلی از مسائل روشن شد.
این پژوهشگر فلسفه در ادامه افزود: چند سال پیش یک آماری در آمریکا گرفته شده بود با این موضوع که «بعد از رشته مهندسی، چه رشتههای دیگری پولساز هستند». نتایج این آمارگیری نشان داده بود که فلسفه هم جزو این رشتههای پولساز به شمار میآید؛ در حالی که در کشور ما اینگونه نیست. خلاصه کلام اینکه جهتگیری ما در دورههای تحصیلات عمومی چه لیسانس چه در مدارس در جهت مهارت فکر کردن نیست. هیچ جای برنامه مصوب وزارت علوم حرفی از فکر کردن نیامده است. بنابراین اگر با این نگاه جلو برویم، میبینیم که تا الان خیلی هم بد پیش نرفتیم، چون در ریلی قرار گرفتهایم که بهتر از این نمیتوان رخ داد.
وی در ادامه به یکسری آمار و ارقام در خصوص دانشجویان فلسفه اشاره کرد و گفت: خانم دکتر اعوانی چند سال پیش کتابی با عنوان «گزارش ۳۰ ساله فلسفه در ایران» آمده کردند که بر اساس این گزارش معلوم شد از کل دانشجویان علوم انسانی فقط دو درصد آنها دانشجوی فلسفه هستند. این عدد در مقطع کارشناسی به دو درصد و در مقطع ارشد و دکتری به شش درصد میرسد. نکته جالب اینکه بر اساس این گزارش، به ازای هر ۱۰۰ دانشجو، فقط یک استاد وجود دارد که این موضوع غیرمنطقی است. ما در حال حاضر دانشگاهی مثل دانشگاه علوم تحقیقات داریم که تازه از بقیه دانشگاههای آزاد بهتر است ولی همین دانشگاه سالی ۱۲۰ دانشجوی دکتری میگیرد.
شیخرضایی در پایان راهحلهایی برای مشکلات حوزه فلسفه در دانشگاهها ارائه داد و گفت: به نظر من اگر هر دانشگاهی مستقل باشد و برنامه درسی خودش را انتخاب کند، در آن صورت هر دانشگاهی کاراکتر خاص خودش را دارد و رویکرد همه دانشگاهها شبیه هم نمیشود. آن وقت هر کسی میتواند با توجه به خواستهاش، دانشگاهش را انتخاب کند. علاوه بر این دانشگاهها هم باید اختیار آزادی عمل بیشتری به دانشجویان بدهند. مثلا به دانشجویان اجازه داده شود که فلسفه را با سایر رشتهها ترکیب کنند. در این صورت دانشجویان مقطع ارشد و دکتری راحتتر میتوانند موضوع برای رسالههای خود انتخاب کنند. به نظر من هیچ اشکالی ندارد که کسی که کارشناس فلسفه است، از فلسفه تحلیلی چیزی نداند. بر اساس چیزی که من اطلاع دارم، مقطع کارشناسی ارشد تا حد زیادی سمینارمحور است؛ یعنی کسی وارد این مقطع میشود که میخواهد خودش را محک بزند و بداند که آمادگی زندگی آکادمی را دارد یا نه و میتواند وارد مقطع دکتری شود یا خیر. اما متاسفانه این روند در کشور ما به گونهای دیگر است. یعنی اغلب کسانی وارد مقطع ارشد میشوند که دنبال ارتقای شغلی و درآمد بیشتر هستند. بنابراین میبینید که حکمت دوره کارشناسی ارشد از بین رفته است.
فاصله بین کلاسهای فلسفه دانشگاههای ما با کتابفروشیهای انقلاب ۵۰ سال است
اخوان آخرین سخنران این میزگرد بود. وی گفت: به نظر من در مورد مسائل و مشکلات رشته فلسفه در دانشگاه سئوالات زیادی وجود دارد. مثلا اینکه چرا با وجود این همه همایش، مصاحبه و مقابله، آسیبشناسیهای ما جواب ندارد. یا اینکه خروجیهای دانشگاههای ما به کجا سوق داده میشود یا مثلاً باید از سیاستگذاران بپرسم که بر اساس نیازسنجیهای انجام شده عمل میکنند یا فقط آرمانهای خودشان را روی ورق میآورند. ما پیش از هر چیز دیگر باید فرض کنیم که اگر آموزش فلسفه از جامعه حذف شود، چه اتفاقی میافتد؟ از آن مهمتر اینکه باید بدانیم هدف از تربیت دانشجوی فلسفه چیست. اگر بتوانیم به این سئوالات پاسخ دهیم، تا حد زیادی میتوانیم به وضعیت فلسفه در دانشگاهها سر و سامان دهیم.
اخوان افزود: به قول یکی از اساتید، فاصله بین کلاسهای فلسفه دانشگاههای ما با کتابفروشیهای انقلاب ۵۰ سال است، چون اساتید دانشگاههای ما از اتفاقات روز دنیا باخبر نیستند و نمیدانند که چه خبر است. در خصوص هدف تربیت دانشجوی فلسفه، رویکردهای مختلفی وجود دارد. هدف ما از تربیت دانشجوی فلسفه یا انتقال اطلاعات است، یا اینکه میخواهیم مقالهنویس تربیت کنیم یا هم اینکه میخواهیم مروجان تفکر انتقادی تربیت کنیم. این در حالی است که کارکرد فلسفه، لزوماً تربیت متفکر انتقادی نیست. متاسفانه وضعیت موجود به این شکل است که افرادی رشته فلسفه را انتخاب میکنند که فقط اشتهای فلسفی دارند ولی حال، شور، هوش و مواجهه فلسفی ندارند.
عضو هیات علمی گروه فلسفه دانشگاه علامه طباطبایی افزود: من به نظر دکتر بهشتی در خصوص اهمیت تاریخ فلسفه احترام میگذارم و معتقدم که افلاطون و ارسطو محترم هستند منتهی مساله این است که همانقدر که افلاطون مهم است، راولز هم مهم است. به نظر میرسد آنچه در دنیای فلسفه معاصر است، ۹۰ درصد رخدادهایی است که در ۲۵۰۰ سال تاریخ فلسفه رخ داده است ولی فقط ۱۰ درصد آن به ما انتقال داده شده است.
وی در پایان پیشنهاداتی برای بهبود وضعیت فلسفه در دانشگاهها ارائه داد و گفت: اهمیت زبان در رشته فلسفه بینهایت مهم است و خواندن متون فلسفی بدون دانستن یک زبان دیگر، نشدنی است. متاسفانه ما هنوز اساتیدی داریم که توانایی زبان در ساحت نوشتن، خواندن و شنیدن به زبانهای دیگر را ندارند. البته ما از زبان فارسی هم خیلی بهره نبردهایم. غلطهای املایی و انشایی دانشجویان در رساله و پایاننامههایشان خود گویای این مطلب است. علاوه بر همه اینها، لازم است که نظام تدوین واحدهای درسی فلسفه که خیلی کهنه شدهاند، دوباره بازبینی شوند. همچنین تهیه تکست بوک( کتاب درسی) بسیار مهم است. به عقیده من اندیشمندان و متفکران بزرگ که کتابهای خوب و مهم مینوشتند، الزاماً کتابهایشان درسی نیست. مثلاً کتاب «اسفار ملاصدرا» یکی از متون مقدس فلسفه است ولی یک کتاب درسی نیست. ضمناً ریاضی کردن فلسفه و تمرین محوری کردن آن هم بسیار مهم است؛ به این شکل که ما میتوانیم برای تمام درسهای فلسفه تمرین طراحی کنیم و کلاس حل تمرین بگذاریم.