به گزارش مهر ، دكتر شفيعي كدكني در ادامه نوشتار خود درباره عطار آورده است : پس از اين سه بزرگ، آنچه به عنوان شعر عرفاني وجود دارد (و من حافظ را در قلمرو شعر عرفاني نميدانم، او عرفان است و چيز ديگر) تكرار سخنان آنهاست، مگر آنچه به عنوان عرفان مدرسي و گسترش اصطلاحات آن در شعر فارسي آمده، از قبيل رشد و گسترش عقايد محييالدين ابنعربي و نفوذ زبان صوفيانه او در قلمرو شعر فارسي كه از حدود عراقي و شيخ شبستري آغاز ميشود و در شاخههاي مختلف رشد ميكند و من عقايد خودم را در آن باب، جاي ديگر، گفتهام و اينجا مجال تكرار آن را ندارم.(1)
شعر عرفاني ، قبل از سنائي هم وجود داشته است ، يا بهتر است بگوييم تصوف، قبل از سنائي هم ، از شعر استفاده مي كرده است ؛ اما شاعري كه موجوديت او در تاريخ ادبيات فارسي ثبت شده باشد و به اندازه سنائي بر قلمرو امكانات شعر صوفيانه افزوده باشد نداريم. پيش از سنائي، صوفيه از خصلت رمزي زبان شعر استفاده مي كرده اند ، و شعرهايي را كه براي مقاصدي جز حبّ الهي سروده شده بود ، در جهت مقاصد خويش به كار ميگرفتند .
نمونه اين گونه كاربردها را در بيتهايي كه ابوسعيد ابوالخير بر زبان رانده و صاحب «اسرارالتوحيد» نقل كرده ميتوان يافت. آن شعرها، به جز چند مورد، هيچ كدام داراي صراحت در معني صوفيانه نيستند، ولي ابوسعيد از تمامي آنها، در جهت مقاصد و عوالم روحي خويش استفاده كرده است.
همچنين، شعرهايي كه مؤلف تفسير «كشف الاسرار» نقل مي كند ( جز آنها كه از سنائي است ) يا آنچه احمد غزالي در آثار خويش آورده و همچنين شعرهايي كه عينالقضات در آثار خويش مي آورد، اينها همه، شعرهايي ساده و عاشقانهاند كه صوفيه آنها را در جهت مقاصد خود به كار گرفته اند . حتي بعضي از اين شعرها، چنانكه در آثار عينالقضات ديده ميشود ، شعرهايي به زبانهاي محلي (فهلويات) است.
سنائي، بر طبق اسناد موجود زبان دري، نخسين شاعري است كه از محدوده آنگونه شعرها پا فراتر گذاشته و شعرهايي سروده است كه جز در قلمرو عرفان ، معناي ديگري ندارد، يعني هدف و قصد گوينده آنها تصوف است و به ويژه جهان بيني تصوف را درآثار خويش شكل بخشيده است. جاي تأسف است كه ديوان سنائي، مانند تمام ديوانهاي شعر فارسي، از نظم تاريخي برخوردار نيست تا ببينيم سير اين عوالم در ضمير سنائي چگونه بوده است. آنچه مسلم است اين است كه سير تكاملي شعر صوفيانه در آثار سنائي شباهتي دارد به تاريخ تحول تصوف در اسلام : همانگونه كه تصوف نيز با زهد آغاز ميشود و جوانب الحادي و شبه الحادي و شطحيات آن اندكاندك و در طول زمان رشد ميكنند، در سنائي نيز گويا چنين بوده است كه وي، پس از تغيير حالتي كه به او دست داده، به نوعي عالم زهد روي آورده است و من اين تغيير حالت او را به هيچ وجه ناگهاني نميدانم، چنانكه در مورد عطار هم آن را قبول ندارم
زيرا در ديوان سنائي، و بخصوص در «حديقه» او، شعرهايي هست كه در ازمنه نزديك به هم سروده شده و بعضي از عالم زهد است و بعضي از عالم دلبستگيها و اگر «حديقه» يا بعضي ديگر از مثنويات سنائي را ملاك قرار دهيم، ميبينيم كه معاني زهدي، در كنار معاني روزمره ديگر شعرا (از قبيل مدح و هجو) ديده ميشود و چنين مينمايد كه گوينده همان زهديات، همان كسي است كه هجو هم ميگويد و شايد هنوز مدح هم ميكند؛ و اگر از بعضي غزلهاي سنائي صرف نظر كنيم، آنچه بر شعر صوفيانه او غلبه دارد، همانا، زمينههاي زهد و دين ورزي است.
عطار، با اينكه به لحاظ زبان شعر، در بعضي موارد ورزيدگي سنائي را ندارد، اما در مجموع از كمال شعري بيشتري برخوردار است؛ يعني، شعرش در قلمروي عرفان، خلوص و صداقت و سادگي بيشتري را داراست و معاني اي كه به آنها ميپردازد در حدي فراتر از عوالم سنائي است. مهمترين ويژگي عطار در اين است كه تمام آثار او در جهت تصوف است و در مجموعه مسلم آثار او (« منطق الطير»، « اسرار نامه»، « مصيبتنامه»، كتابي كه به نام « الهي نامه » شهرت دارد، و « مختارنامه » و ديوان) حتي يك بيت كه نتواند رنگ عرفان به خود بگيرد نميتوان يافت. و او تمام موجوديت ادبي خود را وقف تصوف كرده است.
آنچه مسلم است اين است كه جلالالدين مولوي، چنانكه افلاكي در «مناقب العارفين» آورده است: «سخنان فريدالدين رحمةالله عليه مطالعه ميفرمود.»(2)
شايد همين شيفتگي و ارتباط معنوي ميان آنها سبب شده باشد كه تذكرهنويسان داستاني نقل كنند در باب دوران نوجواني مولوي كه به همراهي پدرش به نيشابور آمده و عطار در وجنات او آثار معنويت را مشاهده كرده و «اسرارنامه» را به او هديه كرد.(3)
خواه اين موضوع حقيقت داشته باشد و خواه نه، آنچه مسلم است اين است كه مولوي براي دو شاعر قبل از خود احترام فوقالعاده قائل بوده، يكي سنائي و ديگري عطار، و اين شيفتگي او نسبت به عطار بيشتر از سنائي است و ارتباط ذوقي و عرفاني آنان نيز بيشتر مينمايد .
آرامگاه فريد الدين عطار نيشابوري در نيشابور
تصوف مولوي استمرار تصوف عطار است و تصوف عطار، صورت تكاملي تصوف سنائي است كه از جوانب زهد آن كاسته شده و بر صبغه شيدايي و تغني و ترنم آن افزوده گرديده است و اين نكته از مقايسه غزلهاي اين سه تن به خوبي آشكار ميشود. در اين تصوف، شور و وجد بر استدلال و نظام خاص فكري غلبه دارد، يعني اگر بخواهيم براي مولانا مدرسه خاصي در تصوف قائل شويم، اين مدرسه اصول خود را، در نظامي كه بر شور و حال استوار است، ميجويد؛ بر خلاف مكتب معاصر مولانا، محييالدين ابنعربي كه تابع نظام ديگري است و در آنجا تفكر، و حتي نوعي استدلال و خيره شدن در اسرار زبان عربي و استفاده از مسائل زبان شناسي بر وجد و حال غلبه دارد.(3) اين مدرسه عرفاني، يعني مدرسه مولانا و عطار، جايي براي مقوله وحدت وجود ندارد و آنچه آنها به نام وحدت ميخوانند چيزي است تقريباً برابر متضاد شرك و اصلاً با وحدت در اصطلاح اتباع محييالدين رابطهاي ندارد.
زبان شعر عطار، در قياس با سنائي نرمتر است. و حتي تا حدودي به زبان گفتار نزديكتر. صنعت بر شعر او غلبه ندارد، اگر چه نتوانسته خود را به كل از آن نجات دهد و اصلاً به يك اعتبار، شعر چيزي جز كاربرد استادانه و غيرمرئي همين فوت و فنها نيست، دستِ كم به اعتبار جوانب صوري آن. به هر حال، اگر آثار مسلم او را مورد نظر قرار دهيم و نسخههاي قديميتر اساس كار ما باشد، تا حدود زيادي از توجه به صنايع كاسته ميشود و شعر به سادگي و طراوت طبيعي خود نزديك ميگردد. از فضلفروشي در آثار او كمتر ميتوان نشان يافت و اگر جايي اين نكته ظهور كند نادر است. با اينهمه، او اسير سنت ادبي حاكم بر عصر و زمانه خويش بوده و بيش و كم ضعفهايي در اين راه دارد و بعضي از ابواب «مختارنامه» (باب شمع و پروانه) نمودارهمين ضعف است .
به گزارش مهر ، استاد كدكني در پايان آورده است : با نهايت صداقت بايد اعتراف كرد كه اين گوينده بزرگ ، در تمام آثارش گاه چنان گرفتار كوششهاي مبتذل فكري و زباني مي شود كه انسان در شگفت مي شود كه گوينده آن شعرهاي والا، آيا همين كسي است كه اينگونه اسير معاني سست و برداشتهاي نادرست از حقيقت شعر شده است؟ پاسخ به اين پرسش دشوار نيست، اگر ما بخواهيم معيارهاي حاكم بر ذوق و سليقه انسان معاصر را بر شعر عطار حاكم كنيم، بيگمان قسمت عمدهاي از شعرهاي او، براي ما، بيارج و سست و ناتندرست است. اما اگر بدانيم كه در قرون و اعصار گذشته معيارهاي ديگري نيز بر ذوقها حاكم بوده و شاعران نميتوانستهاند به كلي رشته آن علايق را در سنت شعري خود قطع كنند، آنگاه، خواهيم دانست كه اين ضعفها اموري طبيعي است.
پانوشت
1. دركتاب «زبان شعر در نثر صوفيانه»
2. افلاكي، شمسالدين، «مناقب العارفين»، به نقل فروزانفر، 70.
3. تذكره دولتشاه، 145.
4. مولانا اصولاً گويا استنكاري هم نسبت به محيي الدين و آراء و كتب او داشته است . شاهد اين موضوع آنكه در يك مورد در كتاب «مناقب العارفين» افلاكي داستاني نقل شده است كه در آن، مولانا به نام زكي را بر « فتوحات مكي » ابنعربي رجحان داده است و همين خود بهترين نشاندهنده تمايز اين دو شيوه عرفاني است ؛ عرفان ابنعربي ، كه بر نوع نظم و دليل و دستگاه خاص استوار است ( فتوحات مكي ) و عرفان مولانا كه بر ذوق و وجد و حال ( آواز قوال ) متكي است : « همچنان از عرفاي اصحاب منقول است كه بعضي علماي اصحاب در بابت كتاب فتوحات مكي چيزي مي گفتند كه عجب كتابي است كه اصلاً مقصودش نامعلوم است و سر حكمت قايل نامفهوم ، از ناگاه زكي قوال از در فرمود .» (مناقب العارفين ، چاپ تحسين يازيجي ، انقره، 1959/1،470)
- به نقل از: « مختارنامه »، مجموعه رباعيات فريدالدين عطار نيشابوري ، تصحيح و مقدمه محمد رضا شفيعي كدكني . چاپ دوم (با تجديد نظر و اضافات)، نشر سخن .