شبي كه نام تو را عشق برزبان آورد
به جسم مرده هستي ، نويد جان آورد
كنار بركه هستي نشسته بود خدا
و دل به زلف سياه تو بسته بود خدا
بنفشه اي كه در آن بركه بود ، بو مي كرد
تو را ز خويشتن خويش ، آرزو مي كرد
كه ناگهان دل تنهايي اش گرفت و شكست
فرشته اي به تسلي كنار بركه نشست
فرشته بال و پري زد ، گلي به آب افتاد
و نام تو به زبان گل و گلاب افتاد
تو خنده اي زدي از مهر، اي ستاره عشق
به جان خرمن شب ، شعله زد شراره عشق
شب عدم چو به روز وجود مي گرويد
به دين پاك تو بود و نبود مي گرويد
خدا تمام دلش را به دست مي آورد
تمام نيستي اش را به هست مي آورد
چه شور و شوق عجيبي براي خلقت داشت
مدام بذر محبت در انجمن مي كاشت
صداي بال ملائك در آسمان پيچيد
خدا براي تو انجم در آسمان مي چيد
تو انفجار بزرگي و هستي هستي
شراب ناب اميدي و مستي مستي
گرفته دامن لطف تورا بهار وجود
نبود اگر نفس سبز تو بهار نبود
زمين به يمن وجود تو آسمان دارد
و شب قدوم تو را ماه و اختران دارد
از ارتفاع تو هستي فرود مي آيد
عدم به شوق تو در اين وجود مي آيد
اگر براي تو باشد وجود ، مي ارزد
كرشمه تو به بود و نبود مي ارزد
همه وجود تو زيباست كاركار خداست
وصنع چشم سياه تو شاهكار خداست
تو اي عصاره پاكي حبيب او شده اي
براي خاكي و افلاكي آبرو شده اي
به روي توست كه گلزار رنگ و بو دارد
به حسن خلق تو اين هستي آبرو دارد ...
تاریخ انتشار: ۲۰ خرداد ۱۳۸۵ - ۱۲:۱۳
خبرگزاري مهر - گروه فرهنگ و ادب : تبيين معارف ديني و معنوي به طور قطع ، يكي از رسالت هاي " شعر امروز " به حساب مي آيد ، آنچه مي خوانيد سروده اي از " بهروز ساقي " شاعر معاصر است كه در كسوت يك جانباز دفاع مقدس دست به قلم مي برد و دريافت هاي زلال خود را با زبان رسا و تاثيرگذار " شعر " به مخاطبان منتقل مي كند .