خبرگزاری مهر، گروه استانها- مونا محمدقاسمی: پیوند آب و رنگ و نوازش قلممو بر روی کاغذ سفید، آغازگر سفری است که صاحب قلممو را با خود به ژرفای درونش میبرد تا از اعماق افکارش نقشی بیرون بیاورد که گویای احوالاتش باشد.
جمشید کوهستانی، نقاش هنرمند گرگانی مقیم سوئد، دست آورد چندساله هنری خود را به گرگان، شهری که خاطرات دوران کودکی و نوجوانیاش را در کوچهپسکوچههای آن جاگذاشته است؛ آورد تا همشهریانش آنچه باجان و دل بر روی تابلوها جاوید ساخته است را ببینند.
کوهستانی متولد سال ۱۳۳۱ در گرگان است. دوران تحصیلش را با مدرسه منوچهری آغاز و در مدرسه امام خمینی و ابنسینا ادامه داده است. آخرین مدرک تحصیلیاش کارشناسی ارشد الکتروتکنیک است که در کشور سوئد اخذ کرده است.
در حال حاضر ساکن شهر یوتِبُری سوئد است؛ به حرفه آشپزی مشغول است و به همراه همسرش رستوران خود را اداره میکند. به مدت ۲۰ سال است که به نقاشی میپردازد اما حدود پنج سال اخیر به شکل خیلی جدی آن را دنبال کرده است.
جمشید کوهستانی در رابطه با سبککاریاش میگوید: سبککار من انتزاعی است؛ بیشتر نقاشیهای من با آبرنگ و تخیلی کشیده شده است، تخیلی که الهامش از طبیعت گرفتهشده است.
بازی با رنگ برای رسیدن به مقصد
کوهستانی میگوید: نقاشیهای من برای دیگران انتزاعی است اما برای من بازی با رنگ است برای رسیدن به مقصد. در نقاشیهایم به دنبال تصویرهای درونم میگردم، دوست دارم آنها را بیرون بیاورم و روی بوم نقاشی پیاده کنم. من و رنگ باهم به سفر میرویم و سفر زمانی تمام میشود که تابلو تمام شود.
توضیح می دهد هیچ پیشزمینهای از قبل برای نقاشیهایش در ذهنش ندارد؛ قلممو را که به دست میگیرد؛ بارنگها بازی میکند و اثری را خلق میکند. «من رابطی شدم برای خلق تابلو از عناصری که در طبیعت وجود دارد و برای افرادی که نمیتوانند آن را ببینند من مانند واسطه عمل میکنم.»
از این هنرمند گرگانی میخواهم نقاشی را از دید خودش برایم معنی کند. از دید او نقاشی پرداختن به هنر است و هنر را تعقیب و شکار زیبایی در عرصههای مختلف و صنایع هنری متفاوت میداند.
از او دلیل انتخاب آبرنگ را برای کشیدن نقاشی میپرسم. میگوید: من بسیار به آب علاقهمندم و با آبرنگ راحتم؛ علت آرامش موجود در اکثر تابلوهایم هم نقش آب است.
همه جای دنیا آسمان یکرنگ است
از کوهستانی میپرسم دلش برای زندگی در گرگان هم تنگ میشود یا نه؟ در پاسخ به سؤالم میگوید همهجا آسمان یکرنگ است و باید تلاش کرد و زحمت کشید؛ میگوید گرگان را خیلی دوست دارد و جایی است که خاطرات کودکی و نوجوانی اش در آنجا است. توضیح می دهد: گرگان قبلاً شهر کوچکی بود که متأسفانه دیگر نیست من هرچند سالی یکبار به گرگان میآیم و هر بار که میآیم میبینم با ساختوسازها از زیباییاش کم شده است.
گرگان قبلاً شهر کوچکی بود که متأسفانه دیگر نیست من هرچند سالی یکبار به گرگان میآیم و هر بار که میآیم میبینم با ساختوسازها از زیباییاش کم شده است
در ادامه میگوید: در سوئد پارکی به نام بوتانیک وجود دارد که بسیار بزرگ است و با تنوع انواع و اقسام گل و گیاه مثل دالان بهشت خودمان و من را یاد نهارخوران میاندازد.
در حین گفتگو با جمشید کوهستانی هستم؛ مردی که بعداً فهمیدم ناصر اسماعیلی یکی از هنرمندان گرگانی است، به ما نزدیک میشود و بعد از احوالپرسی با کوهستانی به او میگوید آماده است تا پرترهاش را بکشد. کوهستانی روی صندلی مینشیند و مصاحبه به این شکل ادامه پیدا میکند.
از ناصر اسماعیلی میپرسم چرا تصمیم گرفت در این مکان پرتره کوهستانی را بکشد درست زمانی که ساعت بازدید از نمایشگاه است. به او گفتم میتوانست مکان خلوتتری را برای این کار انتخاب کند اما پاسخی شنیدم که انتظارش را نداشتم. اسماعیلی گفت: این ساعت و این لحظه را برای کشیدن پرتره انتخاب کردهام چون خودم قبلاً در این مکان نمایشگاه داشتهام و غربت اینجا را حس کردهام. نمیخواستم استاد را در این شرایط تنها بگذارم برای همین امروز را برای کشیدن پرتره ایشان انتخاب کردم.
به کوهستانی خیره میشوم تا تصدیق حرفهای اسماعیلی را در چهره ثابت و بیحرکتش ببینم.
جمشید کوهستانی با ناراحتی میگوید: من چهار بار در سوئد نمایشگاه داشتهام، در آنجا وقتی اعلام میشود که در چه تاریخی چه نمایشگاهی برپا میشود به تمام مطبوعات و خبرگزاریها اطلاعرسانی میشود اکثر افرادی که در این حوزهها فعالیت میکنند خود را به نمایشگاه میرسانند و نمایشگاه را پوشش میدهند و آنهایی هم که نمیتوانند بیایند در تماس تلفنی نظرات خود را عنوان میکنند.
از مسئولان گله می کند و ادامه می دهد: اینجا مسئولان خوب کمک کردند و در عرض یک هفته به من مجوز دادند ولی فقط روز اول مسئولان آمدهاند و از فردای آن روز دیگر هیچ خبری نشد. حتی مردمی هم که به اینجا میآیند بیشترشان به تابلوها نگاه نمیکنند و هرکدام پی کاری هستند و من متوجه نمیشوم افرادی که به اینجا میآیند آیا بهقصد دیدن نمایشگاه من آمدهاند یا کار دیگری.
بی توجهی مردم به نمایشگاه های هنری
کوهستانی درباره تجربه دو شب قبل خود توضیح می دهد: حدود ۴۰۰ نفر در این سالن منتظر شروع برنامه بودند و پشت به تابلوها ایستاده بودند و من با دقت کردن به آنها متوجه شدم به نقاشیهای من توجهی نمیکردند حتی برخی از تابلوهایم در برخورد با مردم میشکست اما اصلاً برای مردم مهم نبود چیزی که شکست چه بود و چه ارزشی داشت.
ناصر اسماعیلی در ادامه صحبتهای کوهستانی میگوید: استاد کوهستانی در آن شب بهقدری ناراحت شد که تصمیم گرفت همان شب نمایشگاه را تعطیل و تابلوها را جمع کند اما دوستانش او را منصرف کردند.
در همین هنگام سه دختر جوان وارد فضای تالار فخرالدین اسد گرگانی میشوند آنها را زیر نظر میگیرم در کنار هر تابلو که میایستند باهم اظهارنظر میکنند؛ بعد از مدتی به جمع ما میپیوندند و خیره به حرکت دست استاد اسماعیلی او را تحسین میکنند.
باب گفتگو را با آنها باز میکنم تا نظرشان را بپرسم. هر سه دانشجوی رشته نقاشی دانشکده فنی حرفهای مائده هستند. یکی از دخترها میگوید: تابلوهای استاد کوهستانی بسیار ماهرانه و بااحساس کشیده شده است. با دستش به یکی از تابلوهایی که به رنگ آبی کشیده شده اشاره میکند و میگوید: وقتی به آن تابلو نگاه کردم حس یخزدگی کردم یا تابلویی دیگر که به رنگ نارنجی بود رانشانم داد و گفت وقتی نزدیک این تابلو میشوی میتوانی حرارت را حس کنی.
کوهستانی خطاب به دختران جوان میگوید باید شجاعت خطا کردن داشته باشند چون خیلی باارزش است؛ هیچوقت نباید از حرف مردم بترسند. من تمام نقاشیهایم را با خطابه دست آوردم و برای نقاشی نه کلاسی رفتم و نه دانشگاهی.
ته دلم نگران هستم که با کم لطفی مردم به نمایشگاهش دیگر رغبتی به برگزاری نمایشگاه در گرگان نداشته باشد. دل به دریا میزنم و از او میپرسم آیا بازهم برای برگزاری نمایشگاه در گرگان اقدام میکند؟ کوهستانی میگوید این درست است که از نحوه بازدید رضایت ندارم و حدود ۱۰ عدد از تابلوهایم که برایم ارزشمند بود شکست اما من برای شروع دوباره تلاش میکنم و دفعه بعد با دست پُرتری به گرگان میآیم.
کوهستانی میگوید: من چهار بار در سوئد نمایشگاه داشتهام؛ الآن بهجایی و درجهای از اعتمادبهنفس رسیدهام که میخواهم در کشورهای دیگر هم نمایشگاه داشته باشم.
بهعنوان سؤال آخر از جمشید کوهستانی در رابطه با وضعیت نقاشی گرگان میپرسم؛ میگوید تعداد آموزشگاههای نقاشی در گرگان نویدبخش روزهای خوبی برای آینده نقاشی در این شهر است چراکه به این صورت هنر وارد خانوادهها میشود.
کار کشیدن پرتره با زیبایی هرچهتمامتر، به پایان میرسد. برای جمشید کوهستانی آرزوی موفقیت روزافزون میکنم و از فضای تالار فخرالدین اسد گرگانی خارج میشوم. موقع خروج به صحبتهایی که بینمان ردوبدل شد فکر میکنم.
هنرمندی که باذوق و شوق از یک کشور دیگر به عشق همشهریانش و برگزاری نمایشگاه در زادگاهش به گرگان میآیند و همشهریانی که بابی مهری او را بدرقه میکنند. بحث فقدان گالری و نگارخانه مناسب و استاندارد برای هنرمندان گرگانی جای صحبت بسیار دارد که طی روزهای آینده توسط خبرگزاری مهر بررسی میشود.