حسین محجوبی از پیشگامان نقاشی مدرن در ایران که آثارش با الهام از طبیعت شکل گرفته اند، آرزو دارد منزلش تبدیل به خانه - موزه محجوبی شود.

به گزارش خبرنگار مهر، در یک بعد از ظهر تابستانی مهمان خانه حسین محجوبی می شویم. دیداری متفاوت که در آن از هر دری سخنی رانده می شود؛ از درد و دل های این نقاش پیشکسوت تا صحبت از شگفتی های عالم هستی.

محجوبی متولد ۲۴ اردیبهشت ۱۳۰۹ لاهیجان است. به قدری سرزنده است که گذر عمر را تنها می توانی از پختگی کلامش دریابی. تند تند حرف می زند و گاه حتی مجال پرسش نمی دهد. ذهنش سیال است. تاریخ ها و خاطرات این سال ها را به خوبی در ذهنش ثبت کرده است و هنوز لهجه شیرین گیلکی دارد.

حسین محجوبی، نقاش پیشکسوت و از پیشگامان نقاشی مدرن در ایران را در خانه اش ملاقات می کنم. خانه ای که طبقه همکف آن پیش از این گالری بود و حالا بخش کوچکی از موزه محجوبی است که این هنرمند امیدوار است هر چه سریع تر با کمک شهرداری تهران یا هر نهاد دیگری بتواند این موزه را راه بیاندازد. گوشه ای در طبقه همکف جایی رو به حیاط، چهارپایه نقاش اثری نیمه تمام را روی خود جا داده است. محجوبی هنوز هم با جدیت مشغول خلق اثر است و کهولت نه در صدایش پیداست و نه در رد قلمویش و نه در ایده هایش. آخرین کاری که دارد روی آن کار می کند همان اسب های اساطیری معروفش است.

با او در گوشه گوشه خانه سه طبقه اش می گردیم. محجوبی این روزها دارد خاطراتش را می نویسد؛ از هر چه به یاد می آورد. دفترچه خاطراتش را نشانم می دهد و می گوید: هر روز دارم وقتی را صرف نوشتن خاطراتم می کنم. البته قبلا هم این کار را می کردم اما الان با جدیت این کار را می کنم.

راهرو ها را نشان می دهد. آنقدر تابلو روی دیوار چیده شده که جای خالی نیست. اینجا از هنرمندانی که در گالری همین طبقه همکف روزگاری نمایشگاه گذاشته اند اثر هست تا هنرمندان به نامی مثل ژازه طباطبایی اما در این خانه از هنرمند خود آموخته ای چون زنده یاد حسن حاضر مشار بیش از هر هنرمندی اثر هست.

محجوبی در این باره بیان می کند: در یک نمایشگاه تعداد زیادی اثر از او خریدم. می دانید که دستش تنگ بود. می خواستم به او کمکی کرده باشم هر چند کارهایش را هم بسیار دوست دارم.

او بی نگاه به بازار هنر و سرمایه گذاری، اثر هنری خریده است. این را می شود از انبوه آثاری که از هنرمندان جوان دارد، متوجه شد.

در طبقه بالای خانه استاد اما داستان به کلی فرق دارد، اینجا همه امور مربوط به زندگی حرفه ای محجوبی مستند شده است. می گوید: پسرم اینها را جمع آوری کرده است.

در این طبقه از تمام مصاحبه هایی که در این سال ها در مطبوعات از او چاپ شده تا سند هایی که در دوره فعالیتش در بخش شهرسازی شهرداری تهران نگه داشته و بیشتر مربوط به ساخت پارک ساعی می شود که وی طراحش بوده است به صورت مجلد وجود دارد.

عنوان می کند: چند روز پیش احمد مسجد جامعی از شورای شهر هم به دیدن من آمده بود و از دیدن این ها شگفت زده شد. به ایشان هم خانه را نشان دادم و کلی گپ زدیم.

طبقه میانی خانه جایی است که با همسرش زندگی می کند. عکس هایی را نشانم می دهد تا مرا متوجه این موضوع کند که به این خانه - گالری چقدر افراد سرشناسی آمده اند و رفته اند. راست می گوید. در این عکس ها همه هستند. از رفقای سال های دور که برخی از آنها در قید حیات نیستند تا هنرمندان و مسئولانی که همین اواخر به این خانه - گالری سر زده اند. خودش می گوید: دوست دارم روزی به اینجا بگویید خانه - موزه.

واقعیت هم این است که در همه جای دنیا چنین مکان هایی را که یک اتمسفر فرهنگی در آن جاری است تبدیل به موزه می کنند، خصوصا اینکه اینجا جایی است که محجوبی اکثر آثار ارزشمندش را خلق کرده است. می پرسم: قدمت این چهارپایه های نقاشیتان چقدر است؟ می گوید: حدود پنجاه سال.

از لاهیجان تا تهران

حسین محجوبی تا جوانی خود در لاهیجان زندگی کرد و بعد به تهران آمد. خودش می گوید: آن وقت که به تهران آمدم از یک محیط شاد و سرزنده و سرسبز به تهران آمدم، آن روزگار خیلی تهران توی ذوقم نخورد. چند درشکه بود و چند خیابان و شمال و جنوب و شرق و غرب تهران خیلی مشخص بود. تهران باغ های قشنگی داشت. من هم در سمت بازار، خانه یکی از اقوام ماندم.

او که بلافاصله به دبیرستان البرز برای گرفتن دیپلم می رود و سپس برای خواندن رشته نقاشی به دانشکده های زیبای تهران، درباره تحصیلش در آن مقطع در دانشکده هنرهای زیبا توضیح می‌دهد:  خب می دانستم نقاشی به تنهایی کار من را که از شهرستان به تهران آمده بودم و دنبال کار هم می گشتم راه نمی اندازد برای همین در کلاس های معماری هم به طور آزاد شرکت می کردم. در سال ۱۳۳۷ که شهرداری تهران رویکردش عوض شده بود و ساختمانی برای خود ساخته بود و می خواست طرح های درازمدت برای شهر تهران طراحی کند یک عده را برای بخش شهرسازی استخدام کرد که من هم عضو آن بودم.

محجوبی ادامه می دهد: چند سر گروه هم از فرنگ برای ما آورده بودند البته با آمریکایی ها نساختند و آنها  زود ما را ترک کردند. بعد هم در سال ۱۳۴۳ مامور طراحی و ساخت پارک ساعی شدم. فکر کنم نقاش بودنم در انتخابم تاثیرگذار بود چون بعدتر که پارک ساعی را طراحی کردم بر اساس  نقوش اسلیمی این طراحی را انجام دادم. می خواستم پارکی بسازم که بدون بالا پایین رفتن از پله ها که برای مسن ترها و بچه ها سخت استف بتوانی در پارک بچرخی. برای همین ذهنم به سمت طرح های اسلیمی رفت.

می خندد و می گوید: آن روزها مردم می گفتند یک پارک چراغ زده اید. خب درختچه هایی که در پارک بود کوچک بود و بیشتر چراغ ها دیده می شد. حالا ببینید درخت ها چه قدی کشیده اند.

من از اینترنت ترسیدم

در خلال بیان این خاطره ها محجوبی مدام سری هم به خاطراتش از سفرهایی که به اروپا و آسیا داشته، می زند. او چندین نمایشگاه در فرانسه، سوئد، آلمان، سوییس، آمریکا، هند، سوئد، پنال، لندن، ژاپن، کانادا برگزار کرده و حالا به قول خودش بیش از صدها اثرش که به آنها می گوید «دخترانم»، روی دیوار خانه مردمی که زبانشان را نمی داند یا موزه ها حضور دارد. فقط در نمایشگاهی که در سوئد گذاشته ۲۰۰ اثرش به فروش رفته است که او از این بابت خوشحال است.

نکته جالب این است که قبل از اینکه خاطره ای از هر سفرش بیان کند از من می پرسد: شما آمریکا رفته اید؟ شما سوئد رفته اید؟

جایی دیگر به زبان می آیم و به طنز می گویم: استاد هنوز فرصتش پیش نیامده این سفرها را برویم.

متوجه منظورم می شود و می خندد.

می گوید: در پاریس امکان ندارد اجازه بدهند بافت تاریخی اش را عوض کنید. من به فاصله چند سال دو بار به پاریس رفتم و در آنجا هیچ چیز تغییر نکرده بود. حالا شما از آن روزی که من تهران آمدم تا امروز ببینید تهران چقدر فرق کرده است. دیگر شمال و جنوب و شرق و غربش معلوم نیست، انگار دارد آدم را می بلعد. من نگران این شهر هستم. البته کارهای خوبی هم شده است اما این شهر گنجایش این تعداد آدم را ندارد. آب هم نداریم دیگر. شاید روزی مجبور شویم این شهر را ترک کنیم.

خیلی نمی خواهیم روی این مسائل تمرکز کنیم. هر چند دغدغه های اجتماعی نزد حسین محجوبی پر رنگ است. از این دست حرف ها در خلال صحبت هایش زیاد است. «مردم» برای این هنرمند که بیش از هر چیز به نقاش طبیعت معروف است و کمتر نشانی از انسان در کارهایش دیده می شود، بسیار اهمیت دارد.

می گوید: سال ۲۰۰۰ بود که به آمریکا رفتم. خانه یکی از اقوام رفته بودم که خانمش انگلیسی بود. او حتی سر میز شام هم از پای کامپیوتر بلند نمی شد و حتی یک جورهایی رفتارش توهین آمیز بود و من همان موقع گفتم این خانم طرف مصاحبت من نیست. اما بعد دیدم این خانم به شدت به اینترنت معتاد شده است. یک چیز دیگر هم به خودم گفتم. اینکه من هرگز خودم را آلوده فضای اینترنت نمی کنم چون از بیرون تصویر آن خانم برایم خوشایند نبود. حالا از آن زمان تا امروز خیلی اینترنت حضور پر رنگ تری در میانمان دارد. همه چیزهای خوب و بد در آن هست اما اعتیادش به این راحتی درمان پذیر نیست درحالیکه من معتقدم هر چیزی اندازه ای دارد. شما حتی اگر یک چیز خوشمزه هم بهتان بدهند که حتی به آن نیاز داشته باشید باید در یک حد معین از آن استفاده کنید. من که سمتش نرفته ام.

هنرمندی غرق در طبیعت بیکران

با این همه شاید برایتان جالب باشد که چقدر این هنرمند غرق در اطلاعات به روزی است که در عالم علم اتفاق می افتد. از جدیدترین اتفاقات این عالم خبر دارد و مدام می گوید: من معتقدم ژن مردم ایران نادر است. شاعران ما در زمان حافظ و مولانا اتم را می شناختند. به شعرهایشان نگاه کنید متوجه می شوید. امروز می گویند ما با چند جور انرژی رو به رو هستیم و ۱۱۸ عنصر طبیعی داریم. خب این دنیا با این همه شگفتی را چطور می شود دوست نداشت و غرق در عظمت خالقش نشد. من که می گویم ما آمده ایم به این دنیا که ببینیم در این عالم هستی ذره ای بیش نیستیم. هر چه علم پیشرفت می کند این هم مشخص تر می شود. خدا ۱۲۴ هزار پیغمبر برای ما فرستاد که همین را ببینیم. آنها برای آدم هایی که زر و زور چشمشان را روی این همه عظمت بسته است، آمدند. حالا ۳۰ جور برای خودشان خدا ساخته اند در حالی که خدا جز مهربانی چیزی نیست. به طبیعت نگاه کنید. نقشه دنیا آنقدر دقیق است که تنها کافی است تا آخر زندگیتان به این فکر کنید که چگونه روز شب و شب روز می شود. آن هم میلیون ها سال پی در پی یا حتی به ساختار یک گل نگاه کنید.

حالا که حرف به اینجا می کشد بد نیست نگاهی به آثار حسین محجوبی بیاندازیم. آثاری که برخی از آنها از درختان پوشیده شده و لا به لای آنها گاه حیوانات به آرامی در حال چرا هستند. خب او زاده لاهیجان است پس در این باره می گوید: من با فضای طبیعت و حیوانات اخت شده ام. در خانه‌مان پر بود از حیوانات. از طرف دیگر مادرم از خانواده های با اصالت در لاهیجان بود و یادم است بسیار دوست داشتم به خانه پدربزرگ بروم چون سقف خانه نقاشی های عجیبی داشت، پنجره هایش رنگی بود و حیاطش پر از درخت.

در آثار محجوبی گاه آدم ها و خانه ها، بعد از غروب خورشید یا آسمان بی انتها را هم می بینیم. همه اینها ریتم دارند و خطوط سرکش و ظریف تابلوها را پوشانده اند. تابوها تحرکی عجیب دارند. رنگ ها چنان زنده و متنوع است که از دیدنش سیر نمی شوید.

محجوب ادامه می افزاید: می خواستم از ابتدا نقاشی هایم شکوه داشته باشد و در عین حال آرامش بخش باشد. این موضوع مرا در طبیعت نگاه داشت، جایی که فقط آنجا می شود آرامش را پیدا کرد. انسان امروز چاره ای ندارد جز اینکه به طبیعت پناه ببرد هر چند اگر چیزی از آن باقی بگذارد. چند وقت پیش بود که سفری با دوستان که مرحوم کلانتری هم در جمعمان بود به کیش داشتیم تا بعد نمایشگاهی درباره از بین رفتن ماهی ها و مرجان های خلیج فارس داشته باشیم. آنجا بسیار افسوس خوردم که ما چه بر سر طبیعت و محیط زیست آورده ایم.

مدام در حال لذت از عالم هستم

اما از اواسط دهه چهل یک عنصر به تابلوهای محجوبی اضافه می شود که تا امروز از شاخص ترین امضاهای این هنرمند به شمار می رود. اسب هایی که این هنرمند چه به صورت جمعی و چه تک در آثارش آورده است، گاه پشت ردیف درختان پنهان هستند و گاه در مرکز تابلو دور هم جمع شده اند و گویی درباره چیزی صحبت می کنند.

محجوبی در این باره توضیح می دهد: درخت ها نماد طبیعت و زندگی هستند و اسب هم حیوان وفاداری است که شاید جای خالی انسان را پر می کند. همیشه کنار انسان بوده است هر چند انسان به او وفا نکرد و امروزه او را به حاشیه رانده اند.

بار دیگر سر می چرخانم تا به همین تابلوهای محدودی که روی دیوار گالری چیده شده اند، نگاه کنم. رنگ های آبی، طلایی، قرمز، نارنجی، صورتی، سبز ... در این محیط در گردش است. حسین محجوبی یک پیشگام هنر مدرنیسم است، گرچه منظره می کشد اما به قول خودش یک فلسفه محجوبی در پس این همه اثر وجود دارد و طبیعت گرایی صرف نیست. فلسفه اش به قول خودش معنویت روح انسان است که مدام سعی در بیانشان دارد. او نوعی عرفان را در طبیعت گرایی دنبال می کند.

می گوید: الان اگر امام زمان (عج) ظهور کنند جز این است که می خواهند عدل را در جهان برپا کنند. چرا ما به این عدل و اینکه این عدل چیست فکر نمی کنیم؟

وی ادامه می دهد: من وقتی نقاشی می کشم از این ارتباطم با هستی و طبیعت لذت می برم. من مدام در حال لذت از عالم هستم. گاهی می گویم محجوبی داری خودت را مسخره می کنی، در برابر این عظمت هیچ چیز نیستی. در این عالم حشره ای هست که می تواند یک نیش ریزش را جوری که تو متوجه نشوی تا رگ هایت فرو کند و از خونت تغذیه کند. در تکه کوچک از هستی سه میلیون اتم وجود دارد. اصلا به مغز انسان و شگفتی هایش لحظه ای فکر کنید. این عالم محشر است. این همه دوربین عکاسی اختراع شده است، کدام یک توانسته اند کاری را که چشم انسان می تواند انجام دهد حتی ذره ای انجام دهد. طرح یک گل آدمی را دیوانه می کند. عمقی در ذات طبیعت هست که من دیوانه آن هستم.

دوباره کمی در فضای گالری و آثار چرخ می زنیم و او با دقت درباره تک تک آنها صحبت می کند. «کتاب فلسفه محجوبی» را به من هدیه می دهد که نمونه آثار هر دوره استاد در آنها با کیفیت خوبی به چاپ رسیده است. صحبت به گالری گردی ها می رسد. محجوبی را بارها در گالری گردی های روزهای جمعه که افتتاحیه نمایشگاه ها است، دیده ام.

او در این باره بیان می کند: بگذارید بگویم به نظرم دختران جوان هنرمند ما شاهکار هستند. سه ماه پیشدر موسسه صبابه یک نمایشگاه رفتم. دخترانمان با پلاستیک کارهایی کرده بودند شاهکار. مثلا یک تابلوی ونگوگ را کار کرده بودند. مغز خانم ها دقت بیشتری دارد و به خاطر غریزه مادری به نظرم خلاق تر هستند. پارک آب و آتش را هم یک خانم خراسانی طراحی کرده است. اسمش را به خاطر ندارم اما پارک بسیار خوبی ساخته است.

من شیفته میکل آنژ هستم

می پرسم اگر بر می گشتید به عقب باز هم نقاش می شدید؟ پاسخش دور از انتظار من است. می گوید: من به دنیا آمده بودم که نقاش شوم. من فکر می کنم اساسا هیچ شغلی بد نیست. هیچ چیز در این عالم بی جهت اتفاق نمی افتد، شما ببینید آن کسی که می رود در عمق ۵۰ متری و قنات می کند مگر کسی مجبورش کرده این کار را بکند؟ اما خدا هر کس را مامور کاری می کند البته انسان چون مغرش کار می کند حق انتخاب هم دارد.

باز می پرسم در این سن حسرت چیزی را دارید؟ و او می گوید: اینقدر عالم شگفت انگیز است که من به حسرت داشتن و نداشتن فکر نمی کنم. من وقتی بمیرم با عالم تجزیه می شوم و یکی می شوم.

باز می پرسم: از جایگاهی که در عالم هنر دارید، راضی هستید؟

پاسخ می دهد: من همه را دوست دارم. از قدیم گفته اند با دوستان مروت با دشمنان مدارا.

می پرسم: شما همدوره و دوست سهراب سپهری بوده اید. الان ناراحت نیستید که اثر این هنرمند میلیاردی به فروش می رود و مثلا آثار شما قیمت کمی در بازار هنر دارد؟

اظهار می کند: این دیگر بازی پولدارهاست. در تمام دنیا هم هست. سهراب نه خودش را شاعر می دانست و نه نقاش. انسان والایی بود و عاشق طبیعت. یک جیپ داشت که دنیا را با آن می گشت. راستش در دنیا با هیچ هنری به قدر هنرهای تجسمی با پول بازی نمی کنند. شما سرنوشت ون گوگ را ببینید. الان یک تابلوی او افتخار یک شهر است ولی خودش نتوانست هیچ کدام از آثارش را بفروشد. پولدارها کیف می کنند در کلکسیونشان مثلا از فلان هنرمند کار داشته باشند البته این میان هنرمند هم ضرر نمی کند. اسمش بالا می رود و خب کل آثار تجسمی قیمت پیدا می کند. اما شما ببینید کسی مثل پیکاسو مدیر برنامه داشت و هر کسی می خواست کاری از این هنرمند بخرد بدون امضا مثلا ۵ هزار فرانک می توانست بخرد با امضا می شد ۵۰ هزار فرانک.

می پرسم: برای شما در دنیای هنر کدام هنرمند خیلی شاخص است؟ می گوید: همه هنرمندان در جای خود بزرگ هستند اما برای من قدرت خلاقه میکل آنژ شگفت انگیز است. وقتی فکر می کنم در یک کلیسا زیر سقف می خوابید و چنان آثاری که از او به جا مانده خلق می کرد، حیرت می کنم. الگوی من همیشه در زندگی او بوده است. او یک نابغه واقعی بود. هر چند داوینچی هم شخصیت عجیبی دارد اما میکل آنژ یک مورد عجیب بود.

تا عمر دارم پیگیر تاسیس موزه هنرهای معاصر گیلان خواهم بود

از او درباره موزه هنرهای معاصر گیلان می پرسم. محجوبی سال هاست پیگیر تاسیس این موزه است اما خبری از آن نیست در حالیکه هفتاد درصد هنرمندان تاثیرگذار پیشگام در هنر مدرن ایرانی از خطه شمال کشور بوده اند. گویا داغ دلش را تازه کرده باشم، یادآور می‌شود: من فقط خوشحالم بالاخره سال گذشته که نمایشگاهی در موزه هنرهای معاصر اهواز افتتاح می شد، مرا دعوت کردند و روبانش را بریدم. گویا به بخش خصوصی واگذارش کردند. آروز به دل نماندم به هر حال.

وی می افزاید: اما شما نگاه کنید ۳۸ نقاش معروف دهه ۴۰ و ۵۰ متعلق به خطه شمال کشور و هنرمندان تاثیرگذار آن دوران هستند. در قبل از انقلاب کلید تاسیس موزه در گیلان زده شد و چند نفر مامور شدیم از نقاشان شمالی کار بخریم. از ۲۲ نقاش کار خریدیم، حتی مکانش آماده شد اما به انقلاب سال ۵۷ برخورد کردیم و کار متوقف شد. الان اگر اشتباه نکنم کارها دست موزه هنرهای معاصر است. به هر حال دیگر در چند استان موزه هنرهای معاصر ساخته شده اما در گیلان تا پای جدی شدن کار پیش می آید، می بینیم ساختمان را به مورد دیگری اختصاص داده اند. البته من این موضوع را رها نمی کنم، صدها نامه تا به حال نوشته ام و ادامه اش می دهم.

وی ادامه می دهد: البته ما به تازگی بنیادی به نام «دکتر مجتهدی» ایجاد کرده ایم. ۴۰ نفر هستیم که دو هزار متر زمین در بام لاهیجان خریده ایم و من یک طرح اولیه برای ایجاد پارک در آنجا داده ام و بروشوری تهیه کرده ایم تا پولدارهای خوب گیلانی را پیدا کنیم و برای این طرح توریستی یک مسابقه بزرگ معماری هم برگزار خواهیم کرد. لاهیجان سرزمین عجیبی است. ما اندازه تپه مارلیک تمدن داریم. شاید بشود در این مکان یک موزه هم بسازیم.

کاش این خانه، موزه محجوبی شود

سه ساعت در این خانه بوده ام. در حواشی نقاشی ها و خاطرات حسین محجوبی چرخیده ام و عجیب فضای خانه روی من تاثیرگذاشته است. حیف است این خانه روزگاری خراب شود و جایی برای نمایش آثار محجوبی نشود.

محجوبی می گوید که نزدیک به ۵۰۰ تابلوی خود را نگاه داشته برای موزه اش. حق او داشتن یک موزه است. هنرمندی که می توان در میان آثارش برای لحظاتی ترافیک و شلوغی و سرعت دنیای معاصر را فراموش کرد و دل به آرامش طبیعت و رنگ های شاد سپرد.