جرالد لانگ، استاد فلسفه دانشگاه لیدز در مقاله پیش‌رو بر آن است که چیستی نسبی گرایی اخلاقی را روشن کند و برخی از مزایای مفروض آن را نقادانه مورد بررسی قرار دهد.

به گزرش خبرنگار مهر، مقاله نسبی گرایی و شوونیسم فرهنگی نوشته جرالد لانگ (استاد فلسفه دانشگاه لیدز انگلستان) است که توسط زهیر باقری نوع پرست ترجمه شده است؛

نظرات مختلفی در مورد نسبی گرایی اخلاقی وجود دارد. برخی آن را پادزهری از موعد گذشته و روح افزا برای امپریالیسم و تکبر فرهنگی محسوب می کنند. برخی دیگر آن را چون علامتی خود ویرانگر و مردد در راستای انصاف و عدالت فرهنگی می دانند.  ماهیت هیجان‌آور و پرفشار معمول در مورد این مسائل نشان دهنده این است که بسیاری از ما نسبت به آن‌ها مردد هستیم. ممکن است نتوانیم میان دو جبهه تصمیم بگیریم: با وجود آن که ممکن است از امپریالیسم و شوونیسم فرهنگی متنفر باشیم، در عین حال ممکن است تعهدات اخلاقی سنگینی داشته باشیم که باور داریم کاربردشان فراتر از مرزهای فرهنگی و سیاسی است که ما مستقیماً با آنها در تماس هستیم. آنچه به نظر انکارناپذیر می‌آید این است که لجن‌پراکنی‌ و اذیت و آزار مانعی بر سر راه اندیشه‌ورزی دقیق و موشکافانه است. چشم اندازهای نسبی‌گرایی باید به شکلی واقع‌بینانه‌تر مورد بحث قرار بگیرند.

این مقاله قصد دارد کمکی کوچک به آن تکلیف دشوار باشد. هدف من این است که چیستی نسبی گرایی اخلاقی را روشن کنم و سپس برخی از مزایای مفروض آن را نقادانه مورد بررسی قرار دهم؛ به ویژه این پیشنهاد که مزیت نسبی‌گرایی این است که موجب اجتناب از شوونیسم فرهنگی می‌شود.

تعریف نسبی گرایی اخلاقی

بر اساس نسبی گرایی اخلاقی، داوری های اخلاقی به «زمان و مکان» خود وابسته هستند. نسبی‌گرایی اخلاقی دیدگاهی است که کاربرد ادعاهای اخلاقی را به جوامع، فرهنگ‌ها یا سبک‌های زندگی وابسته می‌داند. چند نکته در مورد این تعریف قابل بررسی است. اول این که منظور از «کاربرد» چیست؟ نسبی​گرا پاسخی دو قسمتی ارائه می​ کند. نخست و بدون هیچ مناقشه‌ای باید گفت که شرایط محدودکننده ​ای برای تصمیم​ گیری​های اخلاقی وجود دارد. در برخی شرایط یا اوضاع، داوری​های اخلاقی بی​ معنا هستند یا نابه ​جا هستند یا به هدفشان نمی‌رسند. دوم این که شرایط محدود کننده برای تصمیم​ گیری​های اخلاقی، خصوصیتی فرهنگی دارد.

نسبی​ گرایی این واقعیت آشکار را انکار نمی​ کند که داوری​های اخلاقی میان ​فرهنگی پیشرفته هستند. این را انکار نمی​ کند که رسوم فرهنگی دیگر ممکن است نامزدی کاملاً مناسب برای ارزیابی اخلاقی به نظر برسند. اما این امر را انکار می​ کند که داوری​هایی که ما در مورد فرهنگ​های دیگر می​ کنیم تأثیرگذاری معمول خود را دارا هستند. نسبی​ گرایی می​ گوید که هر فرهنگی تنها پاسخ​گوی معیارهای خودش است، بنابراین، داوری یک فرد خارجی در مورد یک فرهنگ بیگانه به محدوده​ خارج از تأثیرگذاری داوری​های اخلاقی قدم نهاده است. پس، نسبی​گرایی ورای این ایده می​رود که داوری​های اخلاقی خارج از زمینه خود به خوبی عمل نمی‌کنند و عنوان می‌کند که صادرات داوری​های اخلاقی به طور کلی غیرمجاز هستند.

نظر دوم در تعریفم از نسبی ​گرایی مربوط به جوامع، فرهنگ​ها و سبک​های زندگی است که از نظر نسبی‌گرایی، داوری​های اخلاقی در آنها کاربرد دارند. اگر قرار باشد نسبی​ گرایی مایه یا قوت نقد داشته باشد، باید در جایگاهی باشد که بتواند فرهنگ​هایی را که قرار است داوری​های اخلاقی به نسبت آنها باشند، کران‌بندی (demarcation) کند. ما باید بدانیم یک فرهنگ کجا پایان می‌یابد و از کجا فرهنگی دیگر آغاز می​ شود تا بتوانیم مشخص کنیم ادعاها و قضاوت‌های مورد نظر ما حقیقتاً کاردبرد دارند یا نه.

این الزام، خود به پرسش‌های بسیار دشواری می‌انجامد، پرسش‌هایی درباره اینکه چگونه می ​توان ویژگی​های منحصر به فرد سبک​های زندگی یا فرهنگ​های مرتبط را جدا کرد و تشخیص داد. ما مجبوریم که پرسش‌هایی این چنینی را پاسخ دهیم: «ما» که هستیم؟ «آنها» که هستند؟ هنگامی که از روی «صندلی راحتی» فیلسوف به این پرسش‌ها می‌پردازیم، بسیار دشوار به نظر می​رسند.

البته معیارهایی برای کران‌بندی میان فرهنگ‌ها وجود دارد که فیلسوف می ​تواند این معیارها را از تاریخ​نگار یا انسان​ شناس قرض بگیرد. این معیارها شامل مرزهای جغرافیایی، تاریخ سیاسی، زبان و دین مشترک می ​شود. علاوه بر این، این معیارها اغلب به طور غیرتصادفی با هم جفت و جور می​ شوند. برای قصد بحث، بگذارید فرض کنیم که نسبی​ گرا می​ تواند معیارهای زمخت ولی کاربردی کران‌بندی فرهنگی را به هم وصله ​پینه کند. هنوز هم برخی محدوده​های خاکستری یا مرزهای فرهنگی رخنه​ دار وجود خواهند داشت که باید با آنها دست و پنجه نرم کرد، ولی نسبی​ گراها اعتراض خواهند کرد که پروژه​آنها، کم و بیش، به طور مأیوس​ کننده ​ای نامعین نیست. نسبی​ گراها شاید حق داشته باشند که چنین خوش​بین باشند و شاید حق نداشته باشند، اما مسائل فلسفی دیگری پیش رو است که قصد دارم این مسائل را مورد کاوش قرار دهم.

نسبی​ گرایی و تنوع اخلاقی

نسبی ​گرایی چه جذابیتی دارد؟ چه چیزی آن را به دکترینی جذاب تبدیل می‌کند؟ یکی از مزایای نسبی​ گرایی که بی‌درنگ به ذهن خطور می‌کند این است که نسبی​ گرایی می ​تواند شکل‌گیری کدهای اخلاقی بشر را بهتر از نظریه ​های غیرنسبی​ گرا تبیین کند. نسبی ​گرایی به نظر می‌تواند به طور خاص پاسخ​گوی تنوع فرهنگی رادیکالی باشد که میان جوامع و فرهنگ​ها وجود دارد.

بی ​شک تنوع زیادی در کدهای اخلاقی وجود دارد و این هم بدون تردید درست است که این تنوع اخلاقی در تفاوت​های فرهنگی گسترده ​تر حاصل می‌شود. نوعاً تربیت طبقه متوسط رو به بالا در بریتانیای عهد ویکتوریا نسبت به تربیت‌های نوعی محصول فرهنگ سامورایی ژاپن در قرن‌های میانه یا فرهنگ رم باستان یا گروه‌های هیپی کالیفرنیایی در دهه ۶۰، از منظر تعهدات اخلاقی نتایجی با تفاوت‌های فاحش پدید می‌آورد. نسبی​ گراها می​ توانند بگویند که بهترین توضیح برای این تفاوت اخلاقی، منشاء فرهنگی یا اجتماعی باورهای اخلاقی است. چنان که جی. ال. مکی بیان می ​کند: «برای توضیح تفاوت‌های واقعی در قواعد اخلاقی، استفاده از فرضیه‌ای که این تفاوت‌ها را بازتاب دهنده سبک‌های زندگی می‌داند به مراتب بهتر از آن فرضیه دیگر است که این تفاوت‌ها را بیانگر ادراکات می‌داند؛ ادراکاتی از ارزش​های عینی که بیشترشان به طور جدی ناقص و به صورت ناصحیح تغییر شکل یافته‌اند.» (مکی، ص ۳۷)

یافتن جایگاهی برای هنجار

حتا اگر تصویر توضیحی ارائه شده در بالا چندان مشکلی نداشته باشد، این دفاع از نسبی​ گرایی ناتمام است زیرا تا این جا چیزی در مورد توجیه اخلاقی گفته نشده است. اگر این ادعا که «باورهای اخلاقی ما تنها کارکردی از امور تصادفی یا ویژگی​های تربیتی ما، یا ویژگی​های منحصر به فرد فرهنگی که ما در آن بزرگ شده ​ایم هستند» صحیح بود، این نتیجه که باورهای ما از نظر اخلاقی قابل قبول هستند بدست نمی‌آمد و نشان​ دهنده​ موجه بودن آن‌ها نخواهد بود. نسبی​ گرایی، مانند دیگر نظریه ​های فلسفی در مورد اخلاق، به این می ​پردازد که مردم چگونه «باید» فکر کنند یا چگونه «باید»رفتار کنند. نیاز به بررسی صحیح «باید» اخلاقی، آن چیزی است که نسبی​ گرایی را به نظریه ​ای هنجاری تبدیل می​ نماید.

ماهیت هنجاری نسبی​گرایی در صورتی آشکار می​ شود که من در محکوم کردن اعمال فرهنگی دیگر، قضاوتی ناسنجیده داشته باشم. نسبی​ گرایی مرا تصحیح خواهد نمود. نسبی ​گراها به من خواهند گفت که من نباید فکر کنم که مردم یک فرهنگ دیگر از نظر اخلاقی به من پاسخگو هستند.

اما این واقعیت که نسبی‌گرایی باید به عنوان نظریه‌ای هنجاری در نظر گرفته شود، باید در تطابق با آن چیزی باشد که اکثر افراد آن را به عنوان تساهل تمام عیار آن تلقی می‌کنند: این امر مبتنی بر این است که نسبی​ گرایی هر قاعده​ اخلاقی را تا زمانی می​پذیرد که بتوان آن قاعده را به فرهنگی که آن را حفظ می‌کند، مرتبط کرد. من اکنون در مورد این مسئله بیشتر توضیح می​ دهم.

«اینجا اینجوری است، ما اینجا اینجوری کارها را انجام می دهیم»

در نظر بگیرید که دو فرد «الف» و «ب» بحثی اخلاقی در مورد ختنه زنان دارند. «الف» که نسبی ​گراست دوست دارد از رسم ختنه زنان در فرهنگ​هایی که این رسم در آنها شایع است دفاع کند. «ب» که نسبی​ گرا نیست مخالفت​های معمول با آن را بیان می ​کند؛ ختنه زنان موجب آسیب جسمی به آنها می ​شود، موجب منع آنها از داشتن تجربه لذت جنسی می​ شود و با این کار  جنسیت زنانه را دچار اشکال می ​نماید و غیره . علاوه بر این، «ب» می​ گوید چون این رسم در فرهنگ دیگری اجرا می​ شود، اعتراض‌ها به ختنه زنان قدرت اخلاقی خود را از دست نمی​دهند. برای «الف»، این هیچ اهمیت و ارتباطی ندارد.

حال «الف» در پاسخ چه خواهد گفت؟ در ابتدا، او ممکن است این پاسخ را عرضه کند: خب، این چیزی است که آنان به آن باور راسخ دارند. در این وقفه، «ب» بی​درنگ این اتهام را وارد خواهد کرد که موضوع بحث این بوده است که آنها بایدچه باوری داشته باشند. «الف»، به عنوان یک نسبی​ گرای کارکشته باید این نکته را در نظر بگیرد چرا که در غیر این صورت ماهیت ذاتاً هنجاری فلسفه اخلاق را درک نکرده است.

آیا «الف» می​تواند این کار را بکند؟ بله. او می​تواند استدلال کند که توجیهات اخلاقی باید در جایی به پایان برسند. او ممکن است به این اشاره کند که این ارجاع «ب» به آنچه که مردم انجام می‌دهند و آنچه که باید انجام دهند، کمکی به او نمی‌کند. چرا که بالاخره  زمانی، آنچه آنان انجام می​ دهند و آنچه آنان باید انجام دهند باید با هم مرتبط شوند. یک ویژگی محتمل و کلی توجیه اخلاقی از نظر «الف» این است که پایانه نهایی توجیه اخلاقی در این جمله جلوه‌گر شده است: «ما اینجا اینجوری کارها را انجام می‌دهیم».

نسبی​ گرایی: برخی محاسن

هنگامی که نسبی ​گرایی با این نوع توجیه اخلاقی تجهیز شود، با یک سری ویژگی​های جذاب دوباره ظاهر می ​شود. اول این که اگر چنان که پیشتر گفته شد شکافی میان آنچه که انجام می​ دهیم و آنچه که باید انجام دهیم وجود داشته باشد، این شکاف باید به شکلی پر شود. زنجیره​ توجیهات برای باورهای اخلاقی ما باید دیر یا زود به پایان برسد و ایستگاه نهایی انتخاب شده توسط نسبی​ گرایی برای توجیهات اخلاقی با واقعیات عمیق در مورد تنوع تجربه​ اخلاقی انسانی هماهنگی دارد. به نظر می​ رسد این امر از جمله مزایای آن باشد.

دوم، حسن دیگر نسبی​ گرایی این است که نشان می​ دهد که اکثر عاملان اخلاقی باوجدان و عاقلان درستکار در زمان​های مختلف و در سراسر فرهنگ​ها به طور مأیوس​ کننده​ ای راجع به باورهای اخلاقی ​شان در اشتباه نبوده​ اند. نسبی​ گرایی به ما راهی ارائه می​ دهد که با آن از متهم کردن اعضای فرهنگ​ها و جوامعی که با ما تفاوت​های زیادی دارند اجتناب کنیم. آیا ما واقعاً می​ خواهیم سامورایی​های ژاپنی قرون میانه را به دلیل تعهد داشتن به ارزش​ها و رسومی که بسیار با ما تفاوت داشته​ اند متهم کنیم؟ آیا اگر فکر کنیم که از آنها بهتر می​دانیم شوونیستی نیست؟ آیا به طور ضمنی این فرض پیشینی و قابل اعتراض را نپذیرفته‌ایم که فرهنگ ما بهتر یا عقلانی‌تر از فرهنگ آن‌هاست و آیا این واقعیت مبتنی بر شانس که ما زنده​ ایم و آنها نیستند تنها دلیلی نیست که ما به واسطه​ آن می ​توانیم از زیر بار اتهام شوونیسم در ارزیابی دیگر جوامع و فرهنگ​ها در برویم؟

سوم، ایستگاه پایانی توجیه مشخص شده توسط نسبی​ گرا - « اینجا اینجوری کارها را انجام می‌دهیم»- این ایده را در خود دارد که ما تنها می‌توانیم از جایی که در آن قرار گرفته‌ایم و چنان که شکل گرفته​ ایم، عمل کرده و فکر کنیم. هیلاری پاتنم این نکته را این گونه بیان نموده است که ما فقط بر مبنای باورهای خود می​ توانیم حرکت کنیم (پاتنم، ص ۱۶۱). ما نمی​ توانیم برای ارزیابی این که آیا داریم راه درست را طی می ​کنیم بیرون از خودمان گام بگذاریم. اگر چنین باشد، نسبی​ گرایی شایستگی این را دارد که دکترینی معقول و انسانی در نظر گرفته شود نه دیدگاهی بی ​پشتوانه و بی​ اعتنا به تفاوت​ها که برخی از پیروان تفکر عامه ​پسند می​ خواهند ما را وادار به پذیرش آن کنند.

شوونیسم اخلاقی و از خود راضی بودن اخلاقی

بیایید نگاهی نزدیک​تر به محاسن دوم و سوم داشته باشیم. این محاسن، یکی این ادعا است که نسبی​ گرایی از شوونیسم فرهنگی اجتناب می​کند و دومی این ادعا است که توجیه نسبی​گرایانه، بازتابی از این واقعیت است که ما فقط می ​توانیم بر مبنای باورهای خود پیش برویم. من این دو را به ترتیب مورد بررسی قرار می​دهم.

ابتدا، اتهام شوونیسم. غیرنسبی​ گراها ممکن است پاسخی دو قسمتی به آن ارائه دهند. اول این که داوری​ های اخلاقی هنگامی که به طور صادقانه بیان شده باشند، هدفشان این است که حقیقت داشته باشند. این جنبه​ای آشنا و کاملاً کلی از تجربه​ی اخلاقی ماست. حتی کشمکش​های ما در مورد مسائل بسیار پیچیده یا مناقشه برانگیز اخلاقی –سقط جنین، عدالت اجتماعی، مهندسی ژنتیک، حقوق حیوانات- کشمکش​هایی برای رسیدن به دیدگاهی صحیح در مورد این مسائل است.

به عبارت دیگر، داوری​های اخلاقی ما بیان​گر باورها هستند نه رویکردها یا تمایلات. هنگامی که می​گویم ختنه زنان اشتباه است، من صرفاً «رویکردی منفی» را نسبت به آن ابراز نمی​کنم. من این باور را بیان می​کنم که ختنه زنان نادرست است. به طور مشابه، هنگامی که می​گویم زمین گرد است من «رویکری مثبت» نسبت به این گزاره که زمین گرد است ابراز نمی​کنم. من این باور را ابراز می​کنم که زمین گرد است. اگر زمین در واقع صاف باشد یا اگر ختنه زنان در واقع درست باشد، داوری​های اخلاقی من نادرست هستند و در صورتی که این واقعیات برایم توضیح داده شوند باید دست از این باورهایم بردارم.

وقتی داوری​های اخلاقی می​ کنیم، قصدمان این است که به حقیقت برسیم، اما این نباید ما را به سمت عدم تساهل، غیرقابل انعطاف بودن، خودپرستی و از خود راضی بودن هدایت کند. از آنجایی که همواره این امکان وجود دارد که شکافی میان آنچه ما پاسخ​های درست و غلط به سؤالات اخلاقی تلقی می​کنیم و آنچه در واقع درست و غلط است وجود داشته باشد، پیامد تعهد ما به یافتن حقیقت باید فروتنی و ملاحظه کاری باشد نه عدم تساهل، نخوت یا کله​شقی. هنگامی که  این اظهار نظر که «من شنیده​ام که تو دیدگاه​های قوی سیاسی داری» به ای. جی. پی. تایلورِ تاریخدان گفته شد، او پاسخ داد که «نه، اعتقادات افراطی ]دارم که [به طور ضعیفی ]به آنها[ پایبندم.» ضرورتاً تناقضی در ترکیب اعتقاد و دوراندیشی وجود ندارد.

حال، در بخش دوم پاسخ، قصد من رسیدن به حقیقت در داوری​های اخلاقی است، من ادعا نمی​کنم که به عنوان بخشی از استدلال برای حقیقت آن داوری​های اخلاقی، من برتر از تو هستم یا به فرهنگی تعلق دارم که برتر از مال تو است. آنچه من می​گویم این است: این رسوم یا کارها نادرست هستند و این‌ها دلایل من برای باور داشتن به اشتباه بودن آن‌ها هستند. اگر معلوم شود که این رسوم یا کارها در فرهنگ خودم هم در حال رخ دادن هستند، رأی من به همین شدت خواهد بود. (اگر چنین نباشد، من به درستی مستحق اتهام عدم انسجام یا ریاکاری خواهم بود.)

بدون تردید، اغلب این طور است که افکار شوونیستی نمونه​های نکوهش اخلاقی میان​فرهنگی را توضیح داده یا حداقل همراهی می​نمایند. این ضرورتاً به این معنا نیست که شوونیسم جنبه​ای از نکوهش اخلاقی میان​فرهنگی است. باید از چنان رفتار خودپسندانه​ای آگاه باشیم و هرگاه که رخ داد آن را تقبیح کنیم. اما هنگامی که نسبی​گرایی بر منع همه جانبه تبادل اخلاقی میان​فرهنگی اصرار می​ورزد، آشکار می​کند که بیش از حد جزمی است. با ورای دسترس قرار دادن داوری​های اخلاقی میان​فرهنگی، امکان شوونیسم افزایش می‌یابد. به جای پذیرش نسبی​گرایی باید آمادگی این را داشته باشیم تا نشانه‌های شوونیسم و خودپسندی را به صورت موردی بررسی کنیم.

چنین کاری می​تواند از وخامت شوونیسم بکاهد. حال در مورد این نکته که تنها می‌توانیم بر اساس نظر خود پیش برویم، بحث کنیم. این ادعا را در واقع می​توان به دو صورت ر نظر گرفت. یک راه با استفاده از پرسش​های بعدی پاتنم آشکار می​شود: قرار است از چه کسی پیروی کنیم؟ از یک فرد دیگر؟ اینجا ایده این است که اگر درنظر داشته باشیم که ما به طور کلی با داوری کردن سر و کار داریم، در این حالت باید مسئولیت آن داوری‌ها را بپذیریم.  چنین کارهایی را نمی​توان به افراد دیگری محول کرد.

ادعای نسبی​گرایی فراتر از این ایده است. نسبی​گرایی به ما می​گوید که دلیل این که باید به عمل مطابق خواسته خود راضی باشیم این است که بر اساس باور خودمان است. اما آیا نسبی​گرایی در این حالت، شوونیستی یا خودپسندانه به نظر نمی​رسد؟ اگر نسبی​گرایی را رد کنیم، مشکل یافتن آرامشگاهی برای «باید» اخلاقی باقی خواهد بود. اما این مشکل را نمی​توان با راه​های قدیمی حل نمود. اگر نقایص آشکاری در نسبی​گرایی وجود داشته باشد یا ابهاماتی در آن نهفته، اوضاع بدتر است. باید به پای تخته طراحی برگشته و با مشکل به گونه​ی دیگری دست و پنجه نرم کنیم.

کوته ​نظری تاریخی و اخلاقی

ظنی طولانی وجود داشته است که نسبی​گرایی فرد را قادر می​سازد تا از داوری​های اخلاقی ساده​لوحانه تاریخی اجتناب نماید و این امر، دلیل دلبستگی افراد به آن است. این استدلال را در نظر بگیرید:

۱- قوانین در مورد فرصت​های برابر باید اجرا شوند.

۲- قدرت یک داوری اخلاقی به طور ذاتی وابسته به «زمان و مکانی خاص» نیست.

۳- بنابراین، امپراطور نرو می​بایست قوانین فرصت​های برابر را به کار می​گرفت.

برای این استدلال بیایید تصور کنیم که ما با شماره یک موافق هستیم. (اگر موافق نیستید به مورد دیگری فکر کنید.) غیر نسبی​گرا قرار نیست با شماره دو بحث کند. (البته چنان که خواهیم دید او می​تواند گاه با آن مخالفت کند). آیا در نتیجه، غیر نسبی​گرا باید شماره سه را بپذیرد؟ به نظر عجیب یا حتی ساده​لوحانه است که پیشنهاد کنیم نرو بایستی چنان سیاست​هایی را تصویب می​نمود. این امر منتهی به پرسش​هایی در مورد شماره دو خواهد شد. شاید قوانین فرصت​های برابر «برای زمان و مکان خاص» هستند.

اما غیرنسبی​گرا می​تواند  با رد کردن تفسیر نسبی​گراها از شماره دو، شماره سه را رد کند. این روشن است که قوانین فرصت​های برابر تنها زمانی بامعناست که در چارچوب اخلاقی​ای باشد که عموما لیبرال است. به عبارت دیگر، تعهد داشتن به قوانین فرصت​های برابر، انتهای خط بسیاری از تعهدات اخلاقی اساسی بیشتری است که باید قبل از این که  آغاز چنان قوانینی منجر به رسیدن به نکته​ای هوشمندانه شود، به منصه ظهور رسیده باشند. این بدان معنا نیست که نیروی اخلاقی قوانین فرصت​های برابر وابسته به «زمان و مکان» خاصی است. این بدین معناست که پیش از آن که قوانین فرصت​های برابر ایده​ای هوشمندانه و کارآ به نظر برسند، کارهای اخلاقی بسیاری صورت گرفته است. به عبارت دیگر نکته این است که به یک معنا قوانین فرصت​های برابر وابسته به زمان و مکان هستند اما این معنایی نیست که بتواند نسبی​گرایی را مورد حمایت قرار دهد. تنها نکته​ای در مورد اولویت​های اخلاقی است. نمی​توان پیش از راه​رفتن دوید.

حقیقت اخلاقی و سرزنش

آخرین نکته​ای که به آن می​پردازم، مسئله سرزنش کردن است. به نظر اشتباه می​رسد که افراد دیگر فرهنگ​ها را به دلیل باورها و اعمالی که با معیارهای ما قابل اعتراض یا حتی انزجارآور به نظر می​رسند، سرزنش کنیم. به این دلیل که ممکن است این فرصت تأمل در مورد باورها و اعمالشان، به گونه‌ای که آنان را در مسیر حقیقت قرار دهد، نداشته‌اند. به هر حال برای ما الان آسان است که کار کردن کودکان، بردگی، قربانی​کردن انسان و نداشتن حق رأی را محکوم کنیم. چه چیزی ممکن است برای ما چالش برانگیز باشد؟ اما برای متفکران اولیه، شاید تلاش و ایثار لازم برای روبه​رو شدن با واقعیت​های ناخوشایند و منافعی که مبتنی بر آن واقعیت​ها به دست می​آمد، وظیفه‌ای هرکول​وار بود. امکان دیگر این است که ترکیب فرهنگی و روانی این افراد به گونه​ای بوده باشد که اصلاً فکر کردن به برخی انتخاب​ها برای آنان غیر ممکن بوده باشد. غیر نسبی​گرا می​تواند و باید این نکات را بپذیرد. باید به گونه​ای به این موارد پرداخت که ما را صرفاً با تأکید فراوان روی درستی یا نادرستی یک باور یا عمل یا با این سؤال که آیا درست است که افرادی که چنان باورهایی را دارند یا چنان اعمالی را انجام می‌دهند سرزنش کرد، دوباره به سمت نسبی​گرایی سوق ندهد.

تحسین یا تقبیح ساکنان دوره​های تاریخی دیگر باید به فرصت​هایی که آنان برای اکتشاف و کاربست امور اخلاقی در زمان خود داشته​اند حساس باشد. شاید برای افرادی که در جوامعی بسیار متفاوت با ما زندگی می​کنند رسیدن به حقیقت بسیار پرهزینه یا شاید غیرممکن باشد. بنابراین، شاید عجیب باشد که آنان را سرزنش کنیم یا بدتر این که به گذشته نگاه کرده و آنان را مسخره نماییم. شاید برخی تجار برده، روحانیان آزتک یا بارون​های فئودال در پارامترهای اخلاقی در دسترسشان به طور محدودی از نظر اخلاقی قابل تحسین بوده باشند همان‌طور که در بسیاری از امور نامرتبط به اخلاق تحسین​برانگیز بوده​اند. بی​شک انتظار داریم که نسل​های آینده چنین احترامی را نسبت به ما نشان دهند. زیرا ما هم به احتمال زیاد در رسیدن به حقیقت به طور جامع ناکام خواهیم ماند. (ما فقط می​توانیم بر اساس خودمان عمل کنیم، یادتان هست؟)

هیچ یک از این موارد نمایاگر این امر نیست که چیزی به عنوان حقیقت اخلاقی وجود ندارد و نمی​تواند این ادعا را که ساکنان آن دوره​ها در رسیدن به حقیقت شکست خورده​اند مغشوش نماید. به طور خلاصه، غیرمجازبودن یک کار یا عمل اخلاقی تنها یکی از عواملی است که باید هنگام در نظر گرفتن سرزنش قابل قبول اعضای دیگر فرهنگ​ها مورد بررسی قرار گیرد. هزینه​ها و فرصت​های تأمل و عمل اخلاقی به همان اندازه اهمیت دارند.