خبرگزاری مهر، گروه دین و اندیشه_سید مهدی ناظمی قره باغ: چند سال پیش، در یکی از دانشگاههای شهر قم، استادی از یک کشور اروپایی به صورت پروازی برای تدریس کانت به زبان انگلیسی دعوت شد. یکی از دوستان من که درباره دریدا پژوهش میکرد با وی تماسی گرفت تا دراینباره چیزی از او بپرسد. وی پاسخ داده بود که: من یک کلمه هم از دریدا بلد نیستم، تخصص من کانت است. مطمئناً مشابه چنین ماجراهایی را، ماجراهایی که حکایت از جدی گرفته شدن مسأله تخصص در غرب است، بارها و بارها شنیدهایم و شنیدهاید.
علیرغم همه شعارهایی که ما ایرانیهای داخل و خارج از کشور برای مدرن شدن سر میدهیم، هیچگاه از سیستم آموزشی غرب این درس را نگرفتهایم که در حد و اندازه خود باید نظر بدهیم و در عصر ما، اقتضاء این در حد و اندازه نظر دادن، بر اساس تخصص علمی ما مشخص میشود. ما ممکن است به دلیل علاقه شخصی یا فضای اجتماعی که در آن بزرگ شدهایم -مثلاً سابقه تحصیل در حوزههای علمیه سنتی- با علوم مختلفی آشنا شویم. آشنایی ما با علوم مختلف، یا مثلاً رفتن سر درس این و آن، اگرچه در نظام آموزشی ماقبل تجدد نکته برجستهای محسوب میشد، اما در عصر کنونی، فضایل ما محسوب میشوند و نه تخصص ما. حتی گاهی اقتضای رشته تخصصی ما این است که با چند علم آشنا شویم. مثلاً ممکن است کسی رشتهاش تاریخ باشد؛ بهویژه اگر سالیانی را در این رشته کار کرده باشد، به اقتضای کارش، ناگزیر با مطالب تخصصی بسیاری از رشتهها « آشنا» میشود.
این آشناییها باز هم فضایل او هستند و نیز ابزاری برای پیشبرد بهتر کار تخصصیاش و نه این که تخصصهای او باشند. یا ممکن است حتی، کسی با ممارست فراوان، این بخت را پیدا کند که غلط این و آن را در رشته خودشان بگیرد. مثلاً فیلسوفی اصرار کند فلان کتاب مال فلان متکلم است، ولی سندشناسی بتواند به صورت مدلل روشن کند که چنین نیست. مسلماً در چنین وضعی، ما سندشناس را مستحق تحسین و تشویق خواهیم دانست. چنین خواهیم کرد، اما نه بخاطر این که وارد بحث تخصصی فلسفه شده است، (که نشده است) بلکه بخاطر این که اشتباه فرد دیگری را در موردی مشترک، بر اساس «تخصص خودش» (اینجا سندشناسی) متذکر شده است.
اگرچه نفس به دست آوردن چند تخصص محال نیست و هستند کسانی با چنین ویژگی، اما چیزهایی مانند آنچه بالا گفته شد، کسی را واجد تخصصهای متعدد نکرده است و نمیکند و از منظر علمی و اخلاق علمی او را مجاز نمیسازد تا لم دهد به کاناپه و لپ تاب به دست، هر چه که هوس کرد، خطاب به مردم عامی درباره عالم و آدم به هم ببافد که: «ایها الناس! مگر نه این که من استادی هستم مستفرنگ؟ مگر نه این که در کار خود خبره و مسلطم؟ پس چه نشستهاید که دیگرانی که سالیان عمر خود را در رشتههای تخصصی خود سپری کرده و در عرصههای نظریِ دیگری، مو سفید کردهاند، اهل اوهام و خیالاتاند! این منم که عالم را در مشت خود دارم و از اکنون شما مستفتی ها باید که بر فتوای من بروید!»
در پس ظاهرِ بسیاری از شناعتها و بی اخلاقیها خطاب به شخصیتهای فلسفی، مثلاً فردید و کربن و مدح تصنعی استاد حوزوی یا فرنگی دیگری، چیز جدیتری نهفته است. چیزی که نه بیانگر یک اختلاف فلسفی، بلکه نشانگر تفاوت اساسی فیلسوف با غیر فیلسوف است. فیلسوفان از روزی که خود را مقابل سوفیستها تعریف کردند، (و میدانیم که سوفیست یعنی دانشمند یا عالم)، الی یومنا هذا، در پیکاری نابرابر قرار دارند. در این پیکار، طرف مقابل، با اتکای بر فرهنگ عامه و دستمایه کردن مشهورات عصر خویش، ناله سر میدهد که: ایهاالناس! فلانی (یعنی فیلسوف) اخلاق جوانان را تباه میکند، یا: مقابله با شریعت دارد و گرفتار ارتداد شده است، یا: دچار اوهام و تخیل است، یا: متدولوژی علمی خاصی ندارد، یا صدها چیز مشابه دیگر. فیلسوف چه ضدحمله ای میتواند داشته باشد؟ هیچ! نه این که نتواند، بلکه اگر حمله متقابل بکند و به دام شعار و جنجال بیفتد، دیگر فیلسوف نیست.
فیلسوف نمیتواند بهراحتی آن اتهامات را علیه طرف مقابل تکرار کند و اوج تشری که میتواند بزند، بسان آنچه گاهی دکتر دینانی میگوید، «بیعقل» است که ای کاش همین هم کمتر گفته میشد. فیلسوفان نه تنها در برابر فحاشی علیه فلسفه، زبان کوتاهی دارند -زبانی که با خود فلسفه کوتاه شده است چرا که به آنها گوشزد کرده است: بسیار گوش بده و کمتر بگو، محتاط باش و دست به عصا- بلکه حتی چه بسیار که در متن خود آرای فلسفی هم نمیتوانند گردوخاکی به هوا کنند. گردوخاکها در قرون وسطی و عصر اسلامی، توسط شاگردانی به پا میشد و میشود که فلسفه را معادل شریعت یا مفسر آن میدانند و با عِرق دینی گیوهها را به پا میکنند و به عرصه جهاد(به زعم خویش) میآیند. امروز هم گردوخاکهای مدرن فلسفه، توسط اصحاب ایدئولوژی یا بیکاران و مصرفکنندگان زندگی روزمره برپا میشود وگرنه مشی خود اهل فلسفه چنین نبوده و نیست.
اهل فلسفه، حتی وقتی داغترین و تندترین تعابیر را در متن فلسفه بکار میبرند، در درجه اول در پی روشن کردن راه جدید خود هستند. راهی که با متر و میزان کمّی نمیتواند سنجیده شود. در پی روشنسازی راه فلسفی خود است که گاهی تن به جاروجنجال اطرافیان هم داده میشود.
سطحی از تفکر فلسفی برای همه قابل تعلیم و تعلم است: این که فلان فیلسوف رئالیست بود یا ایدئالیست، این که اصالت وجودی بود یا اصالت ماهیتی، این که پدیدارشناس است یا فیالمثل عقلگرا. این مطالب در تاریخ فلسفهها نوشته شده است. حتی سطحی از مسائل کلاسیک فلسفه را هم بر حسب وقت خود، میتوانید بیاموزید. در کلاسی شرکت کنید و مثلاً یک دوره مسائل فلسفه اسلامی را بر اساس کتاب نهایة الحکمه یا منظومه بخوانید. آشنایی مقدماتی با این نوع از فلسفه، اگرچه کم کسی حوصلهاش را دارد، برای همگان مقدور است و ما وقتی میگوییم فلسفه و فیلسوف، منظور این فلسفه و آن معمم و مکلایی که چیزکی به شما درس داده است، نیست.
ما وقتی میگوییم فلسفه را نفهمیده نقد نکنید و علیه آن جار و جنجال درست نکنید، ولو با مخفی شدن پشت یک فلسفه دیگر یا پشت موضعگیریِ استاد فلسفهای که حتی بعید است قول او را هم بتوانید به درستی بازسازی کنید، (به یاد آورید بالا را در مواجهه فیلسوف با فلسفه)، منظور این است که فلسفه را مبدل به ایدئولوژی یا مبدل به مشهورات عامیانه نکنید. مثلاً شما امروز از هر کسی در کوی و برزن بپرسید، از گدایان روی پلهای عابر تا جراحان مغز و اعصاب که: «عقل بهتر است یا خیالبافی؟»، «علم بهتر است یا خرافات؟»، پاسخهای آنها روشن است! ولی شما که چنین رو بازی نمیکنید، نه؟ شما از کسی که نفرت دارید و نظرش را نمیفهمید بهعنوان مظهر خرافات و خیال یاد میکنید! بهراحتی همه تلاشهای او را برای ابداعات فلسفی به چند گمانهزنی خاص تقلیل میدهید یا این که اصطلاحات فلسفی وی را تأویل به مطالب منفور میکنید (مثلاً علم الأسماء را با علم اعداد قرین میسازید) بقیه کار را فرهنگ عامه خودش انجام میدهد! شما فقط با آسودگی لبخند میزنید!
چیزی که بسیاری از مخاطبان این نوشته شاید ندانند این است که سنت فلسفی ما امروز بیشتر «ابژه» مطالعات تاریخی و سندشناسی و امثال آن است تا موضوع یک مطالعه فلسفی واقعی. شما بهسختی اجازه مییابید تا در دانشگاههای غرب، توجه زیادی به مفاد فلسفههای دینی و اشراقی داشته باشید، زیرا علیرغم همه مساهمت های صورت گرفته توسط فیلسوفان معاصر، هنوز جریان اصلی دانشگاهها، برخوردی کمابیش راسیونالیستی یا حتی پوزیتویستی با مقوله علم و تفکر دارند و این چنین نیست که آنجا هم مانند اینجا بهراحتی در دوره دکتری و استادی، بتوانید به شرح و توجیه فیلسوفان ماقبل مدرن با طریقه و منهاج حوزویان یا یک راه ترکیبی مشابه بپردازید.
البته نباید انکار کرد که ما برای مطالعه و گفتگوی فلسفی، به هر حال نیازمند متنهای تصحیحشده و معتبر هستیم و فقدان آن متون ممکن است اشتباهاتی ایجاد کند (اگرچه این اشتباهات فلسفی همه جا زیانبار نیست و بعضاً خود، ابتکاری در عالم اندیشه هستند) اما به هر حال این قول که: «ای جماعت! بدانید و آگاه باشید هانری کربن دیگر در سندشناسی و شرقشناسی اهمیتی ندارد!» هر معنا و مفاد تاریخی یا شرقشناسانهای که داشته باشد، که آن مفاد فعلاً به من مربوط نیست، دلالت فلسفی خاصی ندارد.
کربن یک شرقشناس بود و تفاوتی که با دیگران داشت این بود که دل در گرو فلسفه فیلسوفان مشهور زمان خود یعنی هوسرل و هیدگر داشت و با همان اساس پدیدارشناختی و نه تجربه گرایانه به سراغ اندیشههای خواندهنشده یا کمتر خواندهشده ملاصدرا و سهروردی و ابن عربی و ... آمد. اتفاق دیگری که برای کربن رخ داد این بود که تابع هیچ یک از این دو فیلسوف بزرگ نبود و خود راه دیگری را از دل این دو فلسفه یافته بود و گاهی هم از این راه میگفت.
به این ترتیب کربن از میانه گفتگو بین فیلسوفان امروز آلمانی و دیروز ایرانی، گفتگویی که هم شکل کالبدی داشت، هم شکل حقیقی، راه جدیدی را سعی میکند در میانه گذشته و اکنون، یا شرق و غرب، باز کند و در این راه به پرسشهای اساسی انسان هم توجه دارد. بنابراین کربن به اقتفای فیلسوفان قارهای غرب، شاید برای نخستین بار، گفتگویی را –ولو به شکل نحیف و ضعیف- به معنای واقعی کلمه بین فلسفه غرب و اسلامی ایجاد میکند. (نیازی به یادآوری به اصحاب فلسفه نیست که اساساً شعار گفتگو و گفتگوپذیری در فلسفه غرب، در مقابل گرایشهای مدعی استدلال محض در فلسفه بود که بالطبع فلسفه را جز در شکل جزمیِ درست و نادرست نمیتوانند تحلیل کنند.)
این راه پدیدارشناسی برای او، همان راه کشف محجوب عرفان، تأویل شد و حالا این تفسیر درست باشد یا نباشد، شما دوست داشته باشید یا نداشته باشید، با گفتن اقاویلی از این دست که: کربن طرفدارانش را از دست داده است، فقط سنتگرایان به او توجه دارند، دیگران سندشناسی های خیلی «محققانهتری» را شروع کردهاند و... فقط یک چیز را نشان میدهید و آن این که «فلسفه» نمیفهمید.
کربن هم مانند هر مستشرق دیگری، فعالیت توصیفی خود را به پایان رساند. حداقلی که از این فعالیت دست بشر آمده است نشان دادن اهمیت و برجستگی فیلسوفان ایرانی و فرهنگ فلسفی ایران است و این همان چیزی است که همه ما را مدیون کربن میسازد از جمله مدعیان امروز ایرانشهری را؛ زیرا تا پیش از این، فلسفه اسلامی با ابنسینا و ابن رشد، تمامشده به نظر میرسید و آن هم اغلب بهعنوان فلسفه عربی شناخت میشد. حال اگر این ادعا جدی باشد که کربن منقضی شده است(!) و منظور ضعیف قلمداد شدن یافتههای تاریخی کربن باشد، پاسخ این است که خوب صد البته هر پژوهشگری ممکن است به مرور زمان با پژوهشگر بهتری از یاد برود، چه باک؟ به هر حال این او بود که برای اولین بار فلسفههای اشراقی ایران را به جهان معرفی کرد.
اما اگر این باشد که مفادِ نه یافتههای تاریخی کربن، بلکه فلسفه ورزیها و تفاسیر او اباطیل است، (که البته اینجا نیز بنده چنانچه گفتم نگاهی انتقادی به او دارم)، نیازمند بحث و فحص فلسفی است. بحث فلسفی بلدیم؟ کجاست؟ این که کلاس رفتهام، (آفرین بر شما که رفتهاید) پاسخ به سخنان کربن نیست. کربن به یک تفسیر فلسفی رسیده بود و این تفسیر با تفسیر فلسفی تقویت و یا تضعیف میشود. مثلاً استناد به این که مرحوم مهدی حائری گفته بود: «کربن فلسفه اسلامی را منحرف کرد»، اگر درست باشد، صرفنظر از این که به هر حال استدلالی بر چیزی در آن وجود ندارد، نشانگر رهیافت ناصواب و متصلب خود فیلسوفان تحلیلی مآب ایرانی است. همان برخورد خشن و یکجانبهای که در نسل بعدی، روشنفکری دینی از دل آن به ارمغان آمد.
امروز حوزه علمیه و پژوهشگران جوان آن که علاقه زیادی به مطالعات تطبیقی در رشتههای غربی نشان میدهند، به شدت محتاج تفسیر انتقادی میراث امثال مرحوم حائری هستند تا خود را از یکجانبه نگری های فلسفه تحلیلی کلاسیک رها کنند و بتواند چشم به جنبههای اصلی و غنی فلسفه غرب باز کند. مقدمه یک چنین کاری، مقدمهای که همین هم از هیچ سندشناس و مورخی برنمیآید، این است که ابتدا بتوان از نحوه استقرار و استحکام ادبیات فلسفه تحلیلی در حوزه علمیه قم، تفسیری ارائه داد. این که چه نوع فلسفهای، چرا و تحت چه شرایطی روحانیت اهل فلسفه را متأثر کرد و نسبت این فلسفه با دین چیست.
ادبیات فلسفی باستان، چه انوار طولی و عرضی شیخ اشراق باشد، چه عقول عشره شیخالرئیس، چه اجسام مثالی ملاصدرا باشد، چه انسان کبیر عارفان، در نگاه اول با عقل و عرف زمانه ما سازگار به نظر نمیرسد. اما از دل همین ادبیات قدیم بود که تفکر فلسفی توان ادامه حیات و رشد و بسط یافت. اگر افلاطونی نبود، ارسطویی ظهور نمیکرد. اگر کسی از ادبیات فلسفی شیخ اشراق هراس دارد، به این هم دقت کند که ملاصدرا در بسیاری از موضوعات، گفته و ناگفته مدیون سهروردی است. امروز برای ما بسیار راحت است که به نورشناسی پوزخند بزنیم و عرفان را مسخره کنیم، میتوانیم بهراحتی «تفکر را تحویل به پژوهش» کنیم و هر دیدگاه متفاوتی را هم هپروتی بخوانیم و انحراف! اما دقت کنید که از دل همین بر حسب ظاهر انحرافهاست که سنت فکری انسان جلو رفته و به اقتضای تغییراتش، ثمراتی مانند روششناسی و علم و... هم داشته است.
صد البته که با شیخ اشراق، با ملاصدرا، با هانری کربن، با سید احمد فردید و با هر کس دیگری میتوان مخالفت داشت. اما ملاک مخالفت و جنس آن باید روشن شود. اگر مخالفت کسی بر اساس آرای فلسفی یک فیلسوف است، نیازمند آن است که به صراحت روشن کند چرا یک فلسفه سخن اشتباهی گفته است. این که بگوییم فلان فلسفه انحراف از بهمان فلسفه بود، بهراحتی چنین پاسخ داده میشود که: «بود که بود، بهتر!».
فلسفه آوردگاه خلق مفاهیم نوین و تفاسیر کلان است. در این قلمرو، اگر کسی سخنی له یا علیه کسی دارد، فقط وقتی میتواند ادعای سخنی فلسفی و ناظر به «فلسفه» فیلسوف داشته باشد، که محتوای آن دیدگاه را مورد مداقه فلسفی قرار داده باشد. نمونه مشهور این مسأله، تطبیق فلسفی افلاطون و ارسطو توسط فارابی است. از نظر یک سندشناس، فارابی لابد به دلیل اشتباه تاریخی و سندی، باید یک منحرف یا یک جنایتکار محسوب شود.
ولی همین ناآگاهی فارابی، زمینه خلق تطبیقی هنرمندانه در فلسفه اسلامی شد که به اشکال مختلف در تاریخ فلسفه اسلامی بازتفسیر شد. در واقع فارابی از دل تفسیر دو فیلسوف یونانی، فلسفه خود را بیان میکند. این کاری است که فیلسوفان دیگر هم هر یک در حد و اندازه خود انجام دادهاند. اکنون مخالفت یا موافقت با فلسفه فارابی، جز از طریق ارزیابی فلسفی نظر فارابی ممکن نیست. یعنی حتی در حالی که میدانیم فارابی کتاب اثولوجیای افلوطین را متعلق به ارسطو میدانست، نمیتوان به راحتی حکم به غلط بودن محتوای فلسفی کتاب «الجمع بین رأی الحکیمین» داد.
این کتاب یک پژوهش انجام شده با روش پوزیتیویستی نیست که با چنین دادههایی، ابطال شود، یک تفسیر فلسفی جدید است. چنین است امر در مسأله کربن. آنجایی که کربن اطلاعات نادرستی را دستمایه کار قرار داده است، میتوان بهعنوان «انحراف» از پژوهش تاریخی بررسی شود، اگر کربن، انحرافی در مذهب تشیع ایجاد کرده است که باز متخصصان شریعت آن را میگویند و گفتهاند. اگر هم هر نوع انحراف دیگری از موازین علوم داشته است، قابلذکر است. (طبعاً این قابلذکر بودن یعنی انجام یک بحث تخصصیِ مشروح و تفصیلی در نشان دادن اشتباهات او و نه صرف بیان جملات اجمالی و احساسی و مرموز)
اما آنجا که کربن در قامت یک فیلسوف ظاهر میشود، لازم است مدعی فقط در صورتی متعرض بحث فلسفی او شود که بفهمد فلسفی بحث کردن یعنی چه و تابع چه شرایطی است. بنابراین، شما یا هر کس دیگری، اگر حرفی فلسفی برای گفتن درباره کربن و دیگران داری، این حرف را لابد به شکلی فلسفی و مشروح میگویی، اگر هم نداری با برخورد سندشناسانه با تفکر فلسفی، «عرض خود میبری و زحمت ما میداری.»