افکار عمومی به ویژه در کشورهای به اصطلاح جهان سوم می‌پندارند که تخاصم با آمریکا یک مفهوم ایدئولوژیک مختص به همین کشورهاست.

صبح‌نو نوشت: افکار عمومی به ویژه در کشورهای به اصطلاح جهان سوم می‌پندارند که تخاصم با آمریکا یک مفهوم ایدئولوژیک مختص به همین کشورهاست؛ که یا از روی حسادت یا از سر زخمی که امپریالسم به آنها زده، در این کشورها مصداق پیدا کرده است. این تصور حتی در میان نخبگان و دانشگاهیان این کشورها دیده می‌شود. اما شاید جالب باشد که بدانیم «آمریکاستیزی» مفهومی جهانی است که در نقاط مختلف دنیا به اشکال گوناگون ظهور و بروز پیدا کرده و حتی به یک‌ترم و واژه آکادمیک تبدیل شده است.

کتاب «هشت مقاله درباره آمریکاستیزی» به ترجمه مقالاتی درباره آمریکاستیزی پرداخته است که توسط اساتید برجسته حوزه روابط بین‌الملل نگاشته شده‌اند. مترجم این کتاب آقای محمد شمس‌الدین عبداللهی‌نژاد است. وی در مصاحبه‌ای با خبرگزاری مهر می‌گوید: مفهوم آمریکاستیزی نه فقط از طرف مسلمانان یا کسانی که مورد هجمه آمریکا قرار گرفته‌اند بلکه از طرف اروپایی‌ها نیز پرورانده شده است و در آثار آنان به دور از فضای احساسی و فحاشی نکات دقیقی را شاهد هستیم.

او معتقد است که آمریکاستیزی پدیده جدیدی نیست و تقریباً به همان ابتدای استقلال آمریکایی یعنی سال ۱۷۷۶ میلادی برمی‌گردد.
اروپاییان از همان ابتدا به آمریکا به چشم یک رقیب نگاه می‌کردند. وی درباره تفاوت آمریکاستیزی در تفکر انقلاب اسلامی با بعضی تفکرات دیگر به تفکیک آمریکاستیزی ایدئولوژیک و آمریکاستیزی استراتژیک می‌پردازد و معتقد است انقلاب اسلامی در سطح ایدئولوژیک با آمریکایی‌ها متفاوت است؛ اما کشورهایی مانند ترکیه اختلاف منافع استراتژیک با آمریکا دارند. عبداللهی‌نژاد معتقد است آمریکاستیزی مخصوص ما ایرانیان نیست و حتی به یک مفهوم نظری در نظام دانشگاهی جهان تبدیل شده است.

خلاصه‌ای از مقاله ششم کتاب با عنوان «دین در آمریکا» نوشته آلن ولف

شاید هیچ جنبه دیگری از زندگی در ایالات متحده به اندازه حضور فراگیر دین در این کشور به آنچه ما آن را آمریکاستیزی می‌نامیم دامن نزده باشد. تقریبا  همه دیگر جوامع سرمایه‌داری و لیبرال دموکراتیک جهت‌گیری سکولار دارند، فقط در ایالات متحده است که خدا نقش عمده‌ای در گفتمان عمومی سیاست‌گذاری عمومی ایفا می‌کند. به عبارت دیگر ایالات متحده و استرالیا مشترکات فرهنگی زیادی دارند اما وقتی نوبت به بررسی نقش دین برسد احتمالاً این کشور به عربستان سعودی شبیه‌تر است تا استرالیا.

بسیاری معتقدند مسلمانان ستیزه‌جوی خاورمیانه در شدت ایمانشان شبیه مسیحیان بنیادگرا در ایالات متحده هستند. این مقایسه تا اندازه‌ای خصومت متقابل آنها نسبت به یکدیگر را توجیه می‌کند. برای مثال در خلال انتخابات ریاست جمهوری آمریکا در سال ۲۰۰۰ لحظه بسیار حساسی به وجود آمد. از هر ۲ کاندیدا سؤال شد کدام فیلسوف بیشترین تأثیر را در زندگی آنها داشته است. با اینکه رابرت کیگان می‌گوید آمریکایی‌ها هابزی هستند و اروپایی‌ها کانتی‌اند اما بوش در پاسخ به این سؤال از عیسی مسیح نام برد. این چیزی نیست که شما بتوانید در کشورهایی مانند فرانسه، بریتانیای کبیر، کانادا و استرالیا ببینید. دشوار است بتوانیم کشوری ثروتمند، توسعه یافته و لیبرال دموکراتیک چون ایالات متحده بیابیم که در آن نمونه‌های متعددی از حضور پررنگ دین در زندگی عمومی وجود داشته باشد. این مساله تناقض آمیز است. چرا در کشوری چون آمریکا که از رفاه مادی برخوردار بوده و قویاً با سرمایه‌داری و فردگرایی گره خورده است چنین وضعیتی وجود دارد.

چگونه آمریکا که طلایه‌دار همه عناصر مدرنیته است همزمان می‌تواند تا این اندازه مذهبی باشد؟ اگرچه میزان نقشی که دین و ادبیات دینی در زندگی عادی در آمریکا ایفا می‌کند با جوامع هم‌طرازش متفاوت است اما نوع مذهبی بودن در آمریکا به گونه‌ای است که با جنبه نوآورانه زندگی در این کشور یعنی فردگرایی سازگاری دارد. بلکه حتی بخشی از جریان اصلی فرهنگ آمریکایی است. درواقع من معتقدم این فرهنگ آمریکایی بوده که دین در این کشور را تحت تأثیر قرار داده نه برعکس.

نکته اصلی این است که تضاد بنیادین سنت و مدرنیته در رابطه دین و فرهنگ در آمریکا تجلی می‌یابد. یکی از موارد عمده‌ای که در بسیاری از بحث‌های اخیر درباره دین به آن اشاره می‌شود این است که ما در ایالات متحده ارتباطمان را با سنت‌ها از دست داده‌ایم. اما اگر دین‌باوران بتوانند از پس جدال با مدرنیته و همه مختصات زندگی مدرنی که به آنها اشاره کردم بربیایند آن‌گاه می‌توانیم بگوییم دین، مفهوم سنت را برای آمریکایی‌ها دارد. همه دین‌باوران خودشان را افرادی سنتی می‌پندارند.

عمده رای‌دهندگان به نامزدهای دموکرات در انتخابات ریاست جمهوری سال‌های ۲۰۰۰ و ۲۰۰۴ یعنی ال‌گور و جان کری ساکن نواحی حاشیه‌ای ایالات متحده و بیشتر رأی‌دهندگان به بوش از جنوب و غرب میانه بودند. به‌ویژه در مورد سال ۲۰۰۰ که گفته می‌شود پیروزی جمهوری‌خواهان مرهون رسوایی جنسی بیل کلینتون و به وجود آمدن گرایشی مبنی بر بازگشت به سبک سنتی‌تر زندگی بوده است.
رای‌دهندگان به بوش خواهان ارج نهادن به نهادهای سنتی چون ازدواج و ایده‌هایی سنتی چون انضباط در تربیت بچه‌ها بوده‌اند. در نتیجه هدف از تمسک به پروتستانتیسم محافظه‌کار به‌ویژه نزد اوانجلیست‌ها حفظ کردن نگاه سنتی به زندگی بوده است. از منظر اوانجلیست‌ها مردم باید مطابق فرامین کتاب مقدس خانواده را اداره کنند و زن باید همان‌گونه که به عیسی (ع) ایمان دارد در خدمت مرد باشد. مطابق این دیدگاه، رأی دادن به کاندیدای مذهبی‌تر، رأی به برداشت سنتی از اخلاق است و رأی به کاندیدای لیبرال‌تر رأی علیه سنت است. اما به نظر من این نتیجه‌گیری از جهات مختلف به کلی نادرست است.

شکی نیست که مذهب و سنت، دست در دست یکدیگر دارند. در واقع حتی می‌توان این ۲ اصطلاح را به‌جای یکدیگر هم به کار برد. اما در اینجا باید به برخی از فرازهای کتابم از جمله اظهارات یک یهودی اشاره کنم. او می‌گوید: «احساسی که هنگام خواندن تورات به انسان دست می‌دهد، بسیار عمیق است. این مساله پای در زمان دارد و به ارتباط میان نسل‌ها مربوط می‌شود. تورات یک کتاب است.سندی است که چون زنجیری طلایی اعصار یهود را به هم متصل کرده است. واقعاً باعث افتخار است که در مقابل آن بایستی و آن را تلاوت کنی.» گوینده این جملات زنی است در حال گذراندن مراسم بات‌میتزوه (مراسم جشن تکلیف دختران ۱۲ ساله در یهودیت). بدین ترتیب ما با زنی مواجهیم که مراسم جشن تکلیف را زنجیری طلایی در طول نسل‌ها دانسته و افتخار می‌کند جزئی از این سنت است. به نظرم این مثال نگرش کلی آمریکایی‌ها به سنت را به خوبی نشان می‌دهد.

خلاصه آن که من معتقدم با وجود این برداشت عمومی که دین را در مقابل فرهنگ قرار می‌دهد، دست کم در ایالات متحده درباره این تقابل اغراق شده است. از میان این دو نیروی عظیم اساسی در آمریکا این فرهنگ است که دین را تحت تأثیر قرار می‌دهد.