به گزارش خبرگزاری مهر، نشست نقد و بررسی داستان های بلقیس سلیمانی در قالب نهمین جلسه از سلسله نشست های لذت خواندن ادبیات عصر سه شنبه ۲۶ بهمن با حضور یزدان منصوریان، فرزانه اخوت و بلقیس سلیمانی در کتابخانه عمومی حسینیه ارشاد برگزار شد.
در این نشست که با دبیری فرزانه اخوت برگزار شد، ۳ کتاب سلیمانی با نام های «شب طاهره»، «من از گورانی ها می ترسم» و «مارون» مورد نقد و بررسی قرار گرفت.
در ابتدای این نشست، منصوریان گفت: حدود ۱۰ ماه پیش اوائل بهار ۹۵ بود که ایده این جلسات مطرح و اولین نشست آن برگزار شد. ما در جلسات اتاق فکرمان به این نتیجه رسیدیم که مهم ترین پاداش خواندن، لذتی است که از آن می بریم. قرار شد جلساتی هم بگذاریم برای «لذت خواندن رمان». ابتدا «سووشون» خانم دانشور را خواندیم بعد «چراغها را من خاموش می کنم» نوشته خانم پیرزاد را خواندیم و سپس آثار استاد هوشنگ مرادی کرمانی مثل «ته خیار» و «شما که غریبه نیستید». هر وقت هم میسر بود میزبان نویسنده بوده ایم. ما در اینجا درباره لذت خواندن صحبت می کنیم. نقد ادبی نمی کنیم. من منتقد ادبی نیستم. کتابدار هستم. من چند ماه پیش کتاب نل تامسون را که نشر گمان چاپ کرده می خواندم که نویسنده می خواست بداند «من کیستم؟» که این از پرسش های جدّی وجودی انسان است.
وی افزود: احساس کردم در رمان «شب طاهره» نیز طاهره در تلاش است بفهمد من کیستم و گذشته، حضور پر رنگی در این داستان دارد. نل تامسون می گوید ما آنچه فکر می کنیم نیستیم، آنچه به خاطر می آوریم هستیم. سایه سیاه گذشته یا حتی سایه سیاست در داستان شب طاهره به چشم می خورد.
پس از این سخنان، سلیمانی بخشی از این داستان را برای حاضران خواند و گفت: من اول بگویم که رمانی به اسم «نارسیده ترنج» ندارم و اسم آن به «خاله بازی» تغییر کرد و با این نام چاپ شد. من چند سال پیش متنی نوشتم به اسم «من کیستم؟» که به شدت در فضای مجازی پخش شد و حتی بدون اطلاع من در برخی شبکههای ماهواره ای از روی آن کارتون ساخته بودند. پرسش من کیستم؟ برای هر انسانی در دوره مدرن مطرح است. از زمان میرزا ملکم خان و آخوندزاده و سید جمال این پرسش مطرح شد و آنها مدام از خود می پرسیدند من کیستم؟ چون شما باید کیستی خود را مشخص کنید و بدانید تا بتوانید برای زندگی آینده خود برنامه ریزی کنید.
این داستان نویس در ادامه گفت: این سؤال اساسی همه انسان ها است اما برای ما زن ها که در درون گفتمان مردانه زندگی می کنیم، اساسیتر است. برای همۀ ما که از ۱۰۰ سال پیش وارد عصر جدید شده ایم این پرسش باقی است. مدام از خود می پرسیم هویت ما از چه اِلمانها و عناصری تشکیل شده است؟ آیا ما می توانیم گذشته و پشت سر خود را فراموش کنیم؟
اینجا حسینیه ارشاد است و من دلبستگی شدید به دکتر شریعتی دارم. روشنفکران ما می گویند ما با دو بال «هویت دینی» و «هویت ملی» مان حرکت و پرواز می کنیم. سارا شریعتی، فرزند ایشان می گوید حتی اگر شما مدعی باشید که لائیک یا کمونیست هستید به محض اینکه به کشور دیگری بروید، شما را به عنوان یک ایرانیِ مسلمانِ شیعه می شناسند و معرفی می کنند و نمی توانید از هویت و گذشته خود جدا شوید. در رمان «شب طاهره»، طاهره نیز همین مشکلات را دارد و در پی شناختِ کیستی و هویّت خویش است. وقتی جوان است تن به یک ازدواج فامیلی ناخواسته می دهد و زخم می خورد چرا که پسرعمو و شوهرش از سمپادهای منافقین بوده است که طاهره را رها می کند.
وی گفت: طاهره وقتی وارد دانشگاه می شود با هم اتاقیاش که سمپاد گروه سیاسی دیگری است رو به رو می شود. این بار طاهره به او زخم می زند. اما سرانجام پس از فرونشستن غبارها و مرهم زمان به اشتباه خود پی می برد و در صدد عذرخواهی و جبران بر می آید.
در ادامه، منصوریان گفت: برای من صفحه آخر و پایان داستان، تکان دهنده بود. اول نمی دانستم طاهره چرا آن کار را میکند بعد فهمیدم این پاسخی بوده به اینکه یک نفر دیگر قربانی شده و حالا دارد بازنگری میکند. شخصیت احمد هم مثل «جای خالی سُلوچ» دولت آبادی حضور سایه وار دارد. اصلاً نیست ولی همه جای داستان هست. تنها یک شب ظاهر می شود و محو می شود. خانم سلیمانی! شاید شما چون فلسفه خوانده اید به پرسشگری درباره خود و خودکاوی طاهره هم پرداخته اید. در طول داستان ما از طاهره، اعتراض و شکایت نمی بینیم. او فقط مشاهده گر (Observer) است. استعاره »پروانه، گنجشک و کلاغ» در وجود طاهره هم خیلی جالب بود و شرایط او را به خوبی توصیف می کرد. بحث ترس در رمان شما به چشم میخورد. اروین یالوم می گوید ما با چهار نوع ترس و اضطراب در زندگی مواجه ایم: ۱- مرگ و ترس از رو به رویی با این راز سر به مهر ۲- انزوا و تنهایی، ما همه در هراس از تنهایی هستیم ۳- بی معنایی جهان، که دین یکی از سیستم ها و منابعی است که به زندگی معنا می بخشد. ۴- آزادی انتخاب، بحث اختیار و حق انتخابها در زندگی.
سلیمانی نیز پس از منصوریان گفت: چون تم رمان بعدی من «من از گورانی ها می ترسم» ترس است، باید اشاره کنم که من خود به نوعی ترس را وجودی کرده ام و زیسته ام. من ۱۵ ساله بودم که انقلاب پیروز شد، بعد جنگ شد و بعد درگیریهای مختلف پیش آمد بعد هم دچار وضعیت اقتصادی اسفناکی بودیم. حتی من همین چند سال پیش یک گونی ماکارونی و قند خریده بودم برای روز مبادا که اگر خدای نکرده جنگی در بگیرد غافلگیر نشویم! بله همه ما دوران جنگ تحمیلی را با تمام سختی هایش تجربه کرده ایم. به قول بعضی ها «تانک تاریخ» از روی ما ردّ شده است. الآن بچه های ما و نسل نوجوان در زنگ تفریح تاریخ به دنیا آمده اند و خیلی از تجربه های نسل ما را ندارند. هرگز نصفه شب به خانه شان نریخته اند و عزیزشان را دستگیر نکرده و به ساواک نبرده اند. اضطراب جزوی از وضعیت وجودی همه انسانها است. برای ما که در جهان سوم زیست می کنیم بیشتر است و برای زنان باز هم بیشتر.
نویسنده رمان «سگ سالی» همچنین گفت: اضطراب یک وضعیت ویژه برای زن جهان سومی است. من در آثارم به وضعیت زنان در جامعه رجوع می کنم. در این رمان (من از گورانیها می ترسم) ترس، زن داستان را نابود می کند. ترس از سنّت، ترس از قراردادها و چهارچوبهای از پیش تعیین شده اجتماعی. حتی ترس از مادر به خاطر تذکرات و دخالتهایش در نوع تعامل با برادر، اطرافیان طاهره و حتی زندگی خصوصی و زناشویی اش. اضطرابهای مرگ و قحطی و جنگ و غیره برای ما که در جهان سوم زندگی می کنیم و برای زنان بیشتر و ملموس تر است. من و همنسلانم در ترس زاده شدهایم و تجربه های تلخی را از سرگذرانده ایم. همه اینها باعث شده است مسئله ترس در رمان های من خودش را نشان دهد. بعضی می پرسند شخصیت های رمان تو رئال و واقعی هستند یا تخیلی؟ سکوی پرش هر نویسنده ای امور واقعی و زیست جهان و واقعیات زندگی اوست. حتی نویسندگان علمی و تخیلی مواد داستان هایشان را از جهان واقعی می گیرند ولی آن را تغییر می دهند مثلاً چشم یک شخصیت تخیلی را پشت سرش می گذارند یا چهار چشم برای او می گذارند و غیره.
وی ادامه داد: منبع معرفت و اطلاعات ما، عالم واقع است. اینها همه تجربه های زیستۀ نسل من است اما ممکن است تجربۀ شخص من نباشد. مثلاً شاید شنیده یا خوانده اید که در همان سالهای دهۀ ۶۰ زنی در اصفهان فرزند خود را که از منافقین بوده تحویل داده بود و موارد بسیار دیگر. این به من ایده می دهد و مواد داستان مرا میسازد. در داستان "شب طاهره" هم میبینیم که "عموی طاهره" می خواهد او را به کمیته و سپاه تحویل دهد و حتی اگر دستش به "احمد" برسد او را هم بی درنگ تحویل می دهد. هیچکدام از این کتابها خارج از وضعیت من نیستند و بخشی از زندگی من در این آثار هست. اما تمام اینها از فیلتر ادبیات می گذرد. مثلاً من یک پسرعموی ناتنی در رودبار و گرمسیر کرمان داشتم که نامش اکبر بود، آدم بسیار سالم و خوب و خونگرمی بود. اکبر، جزو هیأت های ۷ نفره تقسیم زمین بود که بعد از پیروزی انقلاب تشکیل شدند. یک شب به ما خبر دادند که اکبر را جلال خان زد. همین خبر سکوی پرش من است که در رمان هم جلال خان را آورده ام. اکبر اولین شهید خانواده ما در سال ۵۹ بود. این رمان یک رمان استعاری است. من از جمله کسانی هستم که سعی می کنم وقایع دوران انقلاب را در روستاها به تصویر بکشم. ما اکثراً اتفاقاتی که در شهرهای بزرگ در زمان پیروزی انقلاب و پس از آن رخ داده را خوانده ایم و دیده ایم اما اطلاعات ما درباره وضعیت روستاها در آن دوران بسیار کم است.
در ادامه این بخش منصوریان گفت: من نکته ای را اضافه کنم. ماریو وارگاس یوسا می گوید: داستان، دروغی است که بر ویرانههای واقعیت بنا شده است اما از هر واقعیتی واقعیتر است. در نهایت ما با داستان سرایی سر و کار داریم. ما گزارش، تحقیق، زندگینامه یا تاریخ نمی خوانیم و نباید چنین توقعی از رمان و داستان داشت. در کتابِ «چگونه ادبیات بخوانیم» نوشته تری ایگلتون که آقای مشیّت علایی آن را به زیبایی ترجمه کرده اند، ایگلتون می گوید یادمان باشد، ادبیّتِ ادبیات را از یاد نبریم. مثل یک عکاس که در عکاسی خود ممکن است ده ها نکته و جنبه فنی را در نظر داشته باشد اما بیننده غیرمتخصص فقط زیبایی و جنبه هنری عکس را میبیند. گاه پیش می آید که ما هنری بودن هنر و ادبی بودن ادبیات را از یاد میبریم. از تعمیم پذیری باید بپرهیزیم. برای مثال هیچ فیلم سینمایی ایرانی ای نمی تواند، نمی خواهد و نباید نشان دهنده کل تاریخ فرهنگ و هنر، اجتماع و سیاست ایران در همه اعصار و قرون باشد.
این کتابدار در ادامه گفت: نکته دیگر آنکه غالباً دیده می شود که ما در جامعه، تخیل و هنر را به رسمیت نمی شناسیم و هنر را به حاشیه میرانیم پیشنهاد می کنم کتاب «از کتاب رهایی نداریم» نوشته اُمبرتو اِکو نویسنده و فیلسوف ایتالیایی و ژان کلود کریر نویسنده، بازیگر و کارگردان فرانسوی به ترجمه خانم مهستی بحرینی را بخوانید. در جایی کریر می گوید: «نوشتن خطرناک است و همیشه خطرناک بوده و خواهد بود.» من از خود پرسیدم چرا؟ و به ۱۲ دلیل رسیدم اولین دلیل آن است که زبان سرچشمه سوء تفاهم است. زبان به همان میزان که روشنگر است باعث سوء تفاهم هم می شود. علم هرمنوتیک هم همین را می گوید. هر متنی در ذهن و ضمیر و زبان نویسنده خلق می شود و سپس مانند طفل یتیمی در جامعه رها می شود و سرنوشت آثار ما را خوانندگان ما تعیین می کنند.
سلیمانی در بخش دیگری از سخنانش در این برنامه گفت: اخیراً تِزوِتان تودورف فوت کرد. یک نویسنده و منتقد ساختارگرای روس که از دل فرمالیسم آمده او از آموزش و پرورش کشور فرانسه انتقاد می کرد که چرا یادشان رفته «لذت خواندن ادبیات» را به بچه ها یاد بدهند. برخی انتقاد می کنند که چرا رمان «من از گورانی ها می ترسم» کاراکتر زیاد دارد و خواننده مسیر داستان را گم می کند. داستان مانند یک منظومه شمسی است. در منظومه شمسی یک خورشید وجود دارد که دیگر سیارات به دور آن می چرخند. شخصیت اصلی من فرنگیس خورشید داستان است و شخصیتهای فرعی مثل ژاله یا فرخنده، مادر فرنگیس باید حول خورشید بچرخند و به خواننده برای شناخت بیشتر شخصیت اول کمک کنند. نگاه من به داستان نویسی همان نگاه سنتی است. با توجّه به مناسباتی که در شهر گوران هست فکر نمی کنم کاراکترها زیاد باشند. در «جنگ و صلح» تولستوی حدود ۱۵۰ شخصیت وجود دارد. اما مثلاً «زمان از دست رفته» مارسل پروست شخصیتهای کمتری دارد. ضمن اینکه اگر میبینید رمانهای من تلخ و غمناک است و گاهی هم به مرگ ختم می شود به خاطر تجربههای زندگی خود من است من نمیتوانم و بلد نیستم درباه عشق و شادی رمان بنویسم چون خراب از کار در میآید.
نویسنده کتاب «خاله بازی» در ادامه گفت: تمام ذهنیت شما در نوشتن یک داستان باید از فیلتر زبان و ادبیات عبور کند و زبان هم پدیده ای چندلایه و چندپهلو است و گاه باعث سوء تفاهم و بدفهمی می شود. شما در بستر فکری و فرهنگی و ذهنی خود یک پیام می دهید و کس دیگری که در بستر فکری، فرهنگی و ا جتماعی دیگری زیسته می خواهد آن را بفهمد و دریافت کند که کار دشواری است. بنابراین ما حتی در مکالمات روزمره خیلی وقتها میگوییم: «من نمی خواستم این را بگویم و مقصود من این نبود.»
وی در بخش پایانی سخنانش گفت: به نظر من نویسنده خوب کسی است که مثل شخصی که شامش را خورده و از سر سفره پا می شود به موقع از سر سفره داستان نویسی برخیزد. گاهی نویسندگان دچار انسداد نوشتن می شوند. همینگوی ۱۰ سال دچار انسداد نوشتن شد و بعد شاهکارش را خلق کرد. من خودم نوشتن هیچ رمانی را بیش از دو سه ماه طول نمی دهم. بیشتر در فصل پاییز و زمستان می نویسم. معمولاً از ساعت ۱۱ صبح تا ساعت ۱۲ وقت نهار می نویسم و بعضی وقت ها هم شبها. من زن سنّتی و خانوداه دوستی هستم. خانواده برایم اهمیت ویژه ای دارد و مراقب هستم که همسر و دو فرزندم غذای گرم بخورند و کارهای خانه را انجام داده باشم، بعد شروع به نوشتن می کنم. به نظر من نویسندگان دو دسته اند: یا فلوبری (مثل فلوبر) هستند که رمان «مادام بواری» را در طول ۵ سال نوشت و بسیار کند و با وسواس کار می کنند. یا استاندالی (مثل استاندال) هستند که او مثلاً «صومعه پارم» را در حدود ۶ ماه نوشت.
پایان این جلسه به پرسش و پاسخ حاضران از سلیمانی اختصاص داشت.