به گزارش خبرگزاری مهر، متن زیر یادداشتی از مهدی جمشیدی عضو هیئت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی است که در ادامه می خوانید؛
[۱]. غیرِ سیاسی شدنِ جامعه
یک برداشت از وضعِ جامعه و نسبت آن با انقلاب این است که ملاحظات و حساسیّتهای مادّی بر جامعه حاکم شده و مسألههای شخصی و غیرسیاسی، به اولویّتِ نخستِ مردم تبدیل شده است و مردم به سببِ این که اعتمادشان نسبت به نظامِ سیاسی، مخدوش شده و نظامِ سیاسی نتوانسته خواستههای را محقَق گرداند، از سیاست دست کشیده و به زندگیِ شخصیِ خود بسنده کردند. از این رو، تنها در حدّی به سیاست رو میآورند که سیاسی میشوند که احساس کنند مداخله در تقدیرِ سیاسی، به به زندگیِ روزمره و شخصیشان مربوط خواهد بود. پس معضل این است که جامعه دچارِ بیتفاوتیِ سیاسی و یا سیاستگُریزی شده است.
[۲]. غیرِ ایدئولوژیک شدنِ جامعه
شاید تصوّر شود که روندهای ایدئولوژیزدایی از جامعه که در طولّ دهههای گذشته دنبال شد، به نتیجه رسیده و جامعه به طورِ کلّی و یا اکثری، از انقلاب گسسته است و انقلاب، بدنۀ اجتماعیِ خود را از دست داده است. به بیانِ دیگر، مردم از دغدغههای ایدئولوژیک و تعهّداتِ مکتبی فاصله گرفتهاند و اگرچه همچنان سیاسی هستند و به مقولاتِ سیاسی بها میدهند، اما دیگر از زوایۀ اعتقادی و انقلابی به حوزۀ سیاسی نمینگرند و شور و احساس و عواطفِ خویش را نثارِ انقلاب نمیکنند و تنها و تنها بر اساسِ ترجیحاتِ خودمدارانه و شخصیاشان موضعگیری و فعّالیّت میکنند.
[۳]. تداومِ قدرتِ بسیجگریِ انقلاب
انقلابِ اسلامی، همچنان از «بدنۀ اجتماعی» برخوردار است و میتواند تودههای مردم را در راستای غایاتِ خویش، «بسیج» کند. این که یک انقلاب در پایانِ دهۀ چهارمِ حیاتِ خویش، همچنان قادر به «بسیجِ اجتماعی» باشد، نشان میدهد که میانِ «انقلاب» و «مردم» در طولِ دهههای سپری شده، «فاصله» نیفتاده و مردم نسبت به انقلاب، احساسِ «بیگانگی» ندارند:
«دشمن با همۀ برنامهریزیهایش، مردم ما را نشناخته [… است و از این رو، در محاسباتِ خود] اشتباه میکنند. [… از جمله] در سالِ هشتادوهشت، خطا کردند و آن فتنه را راه انداختند [… امّا] ناگهان، حرکتِ عمومیِ نهمِ دی، همه را مبهوت کرد.»
و امروز نیز باید بر همین مدار دربارۀ جامعه و مردم، داوری کرد:
«جمعیّتهایی که برای تشییعِ این جوان [شهیدمحسن حججی]، اجتماع کردند […]، خیلی پُرمعنا است؛ در تهران، […] افرادِ گوناگون، [… حتّی افرادی] با زیّ غیرمتناسب با این شهادت و جهاد و مانندِ اینها، در تشییع شرکت کرده بودند و عکسِ این جوان را دستشان گرفته بودند؛ [چنین اجتماعی] یعنی […] دلها را خدای متعال، مجذوبِ این شهید کرد. [… از طرفِ دیگر،] جمعیّتی که در تهران برای تشییعِ ایشان جمع شدند و در این خیابانها راه افتادند، با کدام جمعیّت، قابلِ مقایسه است؟! کجای دنیا، چنین چیزی پیش میآید؟! در کشورِ خودِ ما، چقدر این جور چیزی پیش میآید؟! یا آن جمعیّتی که در مشهد در آن صحنِ مطهّر جمع شدند؛ یا آن جمعیّتِ عظیم در میدانِ امامِ اصفهان […]؛ یا در نجفآباد […]. دلها دستِ خدا است.»
از طرفِ دیگر، نیروهای انقلابی نیز بازتولید و تکثیر شدهاند و جاذبههای انقلاب، همچنان جوانان را در صفِ انقلاب، نگاه داشته است، اما این بدان معنی نیست که بتوان حُکمِ کلّی راند و همۀ جوانان را انقلابی قلمداد کرد، بلکه سخن در این است که باز هم اقلیّتِ تاریخسازی وجود دارند که آرمانهای انقلاب را به پیش بَرند:
«سالها است که دشمنان از [طریقِ] منافذِ فرهنگی […] تلاش میکنند [که] ملّتِ ما را از راه انقلاب […] برگردانند؛ […] آماجِ این حمله هم […] جوانها هستند، [… اما] علیرغمِ اینها، یک حرکتِ عظیم […] در بینِ همین جوانها هست؛ همین جوانهایی که نه جنگ را دیدند، […] نه امام را، نه انقلاب را. همینها آنچنان دلشان به سَمتِ انقلاب، مجذوب است که انسان، واقعاً حیرت میکند. من بارها گفتهام [که] امروز، جوانهای ما از لحاظِ گرایش به مفاهیمِ انقلابی، از لحاظِ کمّیّت و کیفیّت، اگر بیشتر و بهتر از […] دهۀ شصت نباشند، عقبتر نیستند. آن روز هم [در دهۀ شصت،] شما خیال نکنید همۀ جوانها میرفتند جبهه؛ نه، در دورۀ جنگ هم یک عدّهای جبهه میرفتند و […] یک عدّهای هم اینجا [در شهر،] مشغولِ بیعاری و الواتی و کارهای گوناگون بودند. […] همۀ شهدای ما در دورۀ هشت سال جنگِ تحمیلی، در حدودِ […] سیصدوخُردهای هزار [نفر] است، [در حالی که] آن وقت، چهل میلیون [نفر، تعدادِ] جمعیّتِ ایران بود؛ در جمعیّتِ چهلمیلیونی، فرض کنید […] چهار میلیون [نفر به] جبهه رفتند، [و] حدودِ سیصد هزار نفر هم به شهادت رسیدند. این [عدد] در قبالِ آن چهل میلیون جمعیّتِ ایران، چیزِ زیادی نبود؛ یعنی همان زمان هم این جور نبود که همۀ جوانها، انقلابی باشند. امروز [… تعدادِ] جوانهایی که گرایشِ انقلابی دارند، […] نسبت به مجموعِ جوانها، به گمانِ من، یا بیشتر از آن روز است، یا لااقل به قدرِ آن روز است. این [وضع]، علیرغمِ [فعالیّتهای تخریبیِ] دشمن است.»
آری، انتقاد و اعتراضِ مردم نسبت به برخیِ «کارگزاران» و «سیاستها»یشان، واقعیّتی روشن و غیرِ قابلِ انکار است، اما این امر به معنیِ مخالفتِ آنها با «انقلاب» نیست؛ چراکه «کارگزاران» و «سیاستها»یشان را نباید برابر با اصلِ «انقلاب» قلمداد کرد تا چنین استنباطی از برخی مواجههها و تقابلهای مردم با آنها، روا باشد. اذعان به حقانیّتِ انقلاب و هواداریِ عمیق و جانانه از آن یک واقعیّت است، و ناخشنودی و نقادی نسبت به پارهای عملکردها و سیاستهای مسئولان و مدیران، واقعیّتی دیگر. از این رو، نه دفاعِ مردم از انقلاب به معنیِ حمایتِ آنها از همۀ کارگزاران است، و نه مخالفتِ آنها با برخی کارگزاران به معنیِ اعراضشان از انقلاب.