پس از اظهار نظر سیدمهدی شجاعی مبنی بر «کوتوله» بودن مدیران فرهنگی و عکس‌العمل «ابراهیم زاهدی مطلق» به آن، یادداشتی در واکنش به اظهارات زاهدی مطلق به خبرگزاری مهر رسیده که منتشر می‌شود.

خبرگزاری مهر؛ سرویس فرهنگ - بهمنیار پورسینا

در این چند روز حرف‌هایی که «سیدمهدی شجاعی» در مراسم رونمایی یک مجموعه داستان در «انتشارات نیستان» زده بود و در آن مدیران فرهنگی را «کوتوله» خوانده بود، داد برخی را در آورده و کسانی مانند «مهدی قزلی» و «ابراهیم زاهدی مطلق» به آن واکنش نشان داده‌اند. علی الخصوص، زاهدی مطلق به برگزاری کلاس‌های داستان‌نویسی اشاره کرده و آن کار را بسیار «سخت» دانسته و در عین حال به زبان بی‌زبانی گفته است که نویسندگان محصول کلاس‌های داستان‌نویسی هستند و به نوعی نویسندگان را به نفعِ مدیران فرهنگی مصادره کرده است. اما بیایید کمی دقیق‌تر به این حرف‌ها بنگریم.

دو مثال از نویسندگان را در نظر بگیرید که قاعدتاً و از نگاه بیرونی‌ها، مدیران فرهنگی جمهوری اسلامی نباید با آنان مشکلی داشته باشند، یکی همین سیدمهدی شجاعی فوق‌الذکر و دیگری «رضا امیرخانی» که اتفاقاً او هم چند وقت پیش به خاطر انتقاداتش به مدیریت فرهنگ و ادب خبرساز شده بود. اگر بخواهیم حرف‌های امثال زاهدی مطلق را معیار بدانیم، احتمالاً باید فکر کنیم که این دو از کلاس‌های داستان‌نویسی ای که مدیران فرهنگی مانند زاهدی مطلق و قزلی برگزار کرده‌اند بیرون آمده‌اند و این مدیران نگذاشته‌اند که آب در دل این نویسندگان تکان بخورد. اما ماجرا دقیقاً برعکس است، نه تنها این دو – و البته هیچ نویسنده برجسته دیگری در سرتاسر جهان – از هیچ کلاس داستان‌نویسی‌ای بیرون نیامده‌اند، بلکه بارها و به صورت آشکار و پنهان علیه کلاس‌های داستان‌نویسی موضع گرفته‌اند و به درستی تاکید کرده‌اند که هیچ آدمی که ذره‌ای از هوش و استعداد داستان‌نویسی برخوردار باشد، نه به کلاس داستان‌نویسی می‌رود و نه کلاس داستان‌نویسی برگزار می‌کند. جز این، هر دو این نویسندگان، همیشه با مشکلات بسیاری به خاطر همین مدیران مواجه بوده‌اند، از مصادره آن‌ها مانند همین کاری که جناب زاهدی مطلق می‌کند گرفته تا عیب و ایراد گذاشتن بر نوشته‌های آنان و حتی ایراد گرفتن به امیرخانی که چرا در سن یازده سالگی در جنگ تحمیلی شرکت نکرده است!

اما از این دو مثال اگر بگذریم، بد نیست آقایانِ مدیر فرهنگی، و نه فقط جناب زاهدی مطلق که از سختیِ کار برگزار کردنِ کلاس داستان‌نویسی حرف می‌زنند، بیایند و گزارش بدهند که در طول این سال‌ها با بودجه‌ای که در اختیارشان بوده است چه کرده‌اند؟ کدام نویسنده یا شخصیت فرهنگی را تربیت کرده‌اند و از این کلاس‌های ریز و درشت داستان‌نویسی‌شان، کدام نویسنده بیرون آمده است؟

بیایید تمام کلاس‌های داستان‌نویسی و همایش‌های کوچک و بزرگ و حتی جایزه‌هایی با بودجه‌های سرسام‌آور را در طول این سال‌ها کنار هم بگذاریم؛ آیا از آن‌ها «یک نفر»، تنها یک نفر و نه بیشتر، نه در حد امیرخانی و شجاعی، بلکه با یک دهم توانایی آنان، بیرون آمده است؟ اتفاقاً به نظر می‌رسد واکنش این مدیران بیشتر به خاطر این است که به عمق و درستیِ حرفِ آنان واقف‌اند و همین هم عصبانی‌شان می‌کند. آنان می‌دانند که این دو، نه به خاطر حمایت آنان، که به خاطر استعداد و تلاش خودشان به جایگاهی که دارند، رسیده‌اند. در واقع، این مدیران اساساً بازی را اشتباه متوجه شده‌اند، وظیفه مدیران فرهنگی «تربیت» یا «آموزش» نویسندگان نیست و این کار اساساً ناممکن است و اگر آدم با استعدادی، اتفاقاً مسیرش به آن‌ها بیفتد، آنان استعداد او را کور خواهند کرد؛ یاد مرحوم «سیدحسن حسینی» به خیر که می‌گفت «شاعری وارد دانشکده شد، دم در ذوق خود را به نگهبانی داد»! وظیفه مدیران فرهنگی تسهیلِ کار اهالی فرهنگ و هنر است. اما تنها کاری که از مدیران فرهنگی نمی بینیم همین تسهیل است و تا جایی که می توانند سنگ در مسیر نویسندگان، چه جوان و چه تثبیت‌شده می‌اندازند.

اما در این میان یکی از مدیران حرف از جایزه‌های ادبی و خصوصاً «جایزه ادبی جلال آل احمد» زده بود و به تلویح گفته بود که این جوایز هم در مسیر همان کلاس‌های ادبیات داستانی است و قرار است نویسنده «تربیت» کند. اما نگاهی به برندگانِ این جایزه در طول سال‌های برگزاری نشان می‌دهد که این جایزه هم موفق‌تر از کلاسهای داستان‌نویسی نبوده است. بد نیست خود آقایان مدیر بروند و یک بار دیگر به لیست برندگان جایزه جلال نگاهی بیندازند و آثار آنان را بخوانند و ببینند آیا یک ده هزارم کارهای امثال امیرخانی و شجاعی و دولت‌آبادی و غیره موفق و قدرتمند بوده است یا نه؟ حالا بماند که اساساً‌ این امکان وجود ندارد که آن‌ها را با کارهای بزرگ‌ترین داستان‌نویس تاریخ ادبیات فارسی، یعنی جلال آل احمد که نامش روی این جایزه است مقایسه کرد!

در واقع این پاسخ‌ها، بیش از هر چیز نشان‌دهنده درستی حرف‌های منتقدان است و نشان می‌دهد که مدیران اساساً نمی‌دانند وظیفه شان چیست و چه کاری را باید بکنند و چه کارهایی را نباید بکنند.