به گزارش خبرنگار مهر، در آستانه هفتمین روز درگذشت ابوالفصل زرویی، رضا اسماعیلی شاعر و منتقد در یادداشتی به موضوع عدالتخواهی در شعر با نگاهی به اشعار زرویی پرداخته است که در ادامه میخوانیم:
مقام معظم رهبری در بخشی از بیانات خود در مراسم بیست و ششمین سالگرد رحلت امام خمینی(ره) در سال ۱۳۹۴ عنوان داشتند: امام طرفدار جدّی حمایت از محرومان و مستضعفان بود؛ امام نابرابری اقتصادی را با شدّت و حدّت رد می کرد؛ اشرافی گری را با تلخی رد می کرد؛ به معنای واقعی کلمه امام طرفدار عدالت اجتماعی بود؛ طرفداری از مستضعفان شاید یکی از پر تکرارترین مطالبی است که امام بزرگوار ما در بیانات شان گفتند؛ این یکی از خطوط روشن امام است؛ این یکی از اصول قطعی امام است، همه باید تلاش کنند که فقر را ریشهکن کنند؛ همه باید تلاش کنند که محرومان را از محرومیّت بیرون بیاورند و تا آنجایی که در توان کشور است، به محرومان کمک کنند. از آن طرف به مسئولان کشور هشدار می داد دربارهی خوی کاخنشینی... و همه را از خوی کاخنشینی برحذر می داشت، تأکید مکرّر می کرد بر این که به وفاداری طبقات ضعیف اعتماد کنید؛ این را امام مکرّر می گفت که این کوخنشینانند، این فقرایند، این محرومانند که این صحنهها را با وجود محرومیّت ها پر کردهاند، اعتراض هم نمی کنند، در میدان های خطر هم حاضر می شوند.
این روزها مردم به خاطر فشارهای اقتصادی حال و روز خوشی ندارند. غول تورم دست روی گردن مردم گذاشته و روز به روز و ساعت به ساعت فشارش را بیشتر می کند. و بدتر از همه این که اصحاب فکر و فرهنگ و صاحبان قلم و اندیشه - همچون زرویی نصرآبادها – به خاطر تنگناهای مالی، بیش از دیگر اقشار جامعه در حسرت و عسرت به سر می برند و دغدغه معیشت و نان دارند، در حالی که اگر این جماعت نجیب - اصحاب قلم – از همان آغاز به جای قلم زدن، پادوی مغازه ای در بازار بودند و یا حتی گِل لگد می کردند، امروز حال و روز بهتر و زندگی اقتصادی آبرومندتری داشتند. ولی از آنجا که اصحاب قلم، وارثان رسالت پیامبران الهی و امانتدار کلمه و کلام هستند، به خاطرعزت نفس و مناعت طبع ذاتی شان، با درد خود می سوزند و می سازند و کلامی بر زبان نمی آورند. و این قصه پر غصه از زمان حضرت حافظ تا به امروز ادامه دارد. دلیل آن هم ظاهرا چیزی جز فرزانگی و فرهیختگی نیست، چنان که حافظ صریحا گفته است: «تو اهل فضلی و دانش همین گناهت بس!»
در این شرایط وانفسا نفس کشیدن و زنده ماندن، یعنی شاخ غول را شکستن! نیاز به معادلات پیچیده هم نیست. حتی یک آدم کم هوش هم به راحتی می تواند بفهمد که در این شرایط با ماهی بین یک یا دومیلیون تومان اصلا نمی شود گلیم خود را از آب بیرون کشید و صورت خود را با سیلی سرخ کرد، مگر این که از صبح تا شام و به صورت سه شیفت کار کنی و بی خیال زندگی انسانی شوی. بی خیال مطالعه، سفر، تفریح، ورزش، صله رحم، تربیت، استراحت و خیلی چیزهای دیگر. طبق آماری که بعضی از مسئولین محترم می دهند، بیش از نیمی از مردم ایران زیر خط فقرند. این فاجعه برای کشور ثروتمندی مثل ایران که خاکش طلاست و وجب به وجب خاکش سرشار از نعمت های خدادادی، مایه ننگ نیست!؟ مگر در حدیثی امام علی(ع) نفرموده است که «از دری که فقر وارد شود، از در دیگر دین و ایمان خارج می شود.»
همچنین در حکمت ۵۶ از نهج البلاغه می خوانیم: «وَالْفَقْرُ فِی الْوَطَنِ غُرْبَةٌ: فقیر حتی در وطنش غریب است». و در حکمت ۳۱۹ از نهج البلاغه امام علی می فرماید: «فَإنَّ الْفَقْرَ مَنْقَصَةٌ لِلدّینِ! مَدْهَشَةٌ لِلْعَقْلِ، دَاعِیَةٌ لِلْمَقْتِ: فقر سبب نقصان دین و مشوش شدن عقل و جلب کینه می گردد». در حدیث معروف رسول اکرم(ص) که در کتاب کافی آمده است نیز می خوانیم: «کادَ الْفَقْرُ أنْ یَکُونَ کُفْراً: نزدیک است که فقر انسان را به مرحله کفر برساند». البته ناگفته نماند که درد مردم بیش و پیش از «فقر»، تبعیض و بی عدالتی و وجود فاصله های جانکاه طبقاتی است که به راستی برازنده جامعه اسلامی نیست.
نه، برای خدا مغالطه نکنید. مردم انقلاب و نظام جمهوری اسلامی را مثل جان شیرین دوست دارند و در طول این چهل سال برای انقلاب سنگ تمام گذاشته اند. روی سخن من با مسئولین محترم و یقه سفید چپ و راستی است که بر اسب مراد سوارند و خبر از حال پیاده ندارند. مسئولین وظیفه شناسی! که با حقوق های نجومی سیرند و خبر از درد کارگر عیالواری که از صبح تا شام عرق می ریزد و با دست های خالی به خانه بر می گردد ندارند. بیایید با مردم صادق باشید و بار بی کفایتی و بی تفاوتی بعضی از مدیران پر مدعا و متکبر را به گردن تحریم ها و استکبار جهانی نگذارید. این که در نظام مقدس جمهوری اسلامی بیش از ۵۰ درصد مردم در برزخ فقر و فلاکت به سر ببرند، و بقیه در بهشت ناز و نعمت و رفاه، این عدالت است!؟ مگر طبق وصیت امام قرار نبود خط اصولی جمهوری اسلامی و انقلاب اسلامی، خط دفاع از مستضعفین(پابرهنگان) و احقاق حقوق فقرا باشد؟ بیایید صادقانه بگویید: آیا امروز نسبت به آغاز انقلاب به «عدالت» نزدیک تر شده ایم یا دورتر!؟ بگذریم...!
و منِ شاعر در این میانه مانده ام چه بگویم که شرمنده بزرگواری مردم نباشم. مردمی که همه داروندار خود را در طبق اخلاص گذاشته اند و با تحمل همه تنگناها و محرومیت ها همچنان با چنگ و دندان از انقلاب خود دفاع می کنند و مومنانه فریاد می زنند: «ما ایستاده ایم». مانده ام که در این روزهای حسرت و عسرت چه بگویم که در کوچه و خیابان بتوانم سرم را بالا بگیرم و چشم در چشم نجابت آنان بدوزم؟ در این روزهای خاکستری – که هوا بس ناجوانمردانه سرد است – به راستی تکلیف شاعر با واژه ها چیست؟ در این روزهای «مبادا» اگر شاعر بخواهد بی اعتنا به سفره های خالی و شکم های گرسنه، با اغفال کلمات همچنان دلبری و افسونگری کند، با منوچهری و فرخی و انوری و عنصری چه فرقی دارد!؟ در این «روز مبادا» دو راه بیشتر پیش پای شاعر نیست. یا باید شاعر سر در لاک بی عاری و بی خیالی فرو برد و به مدد طبع روان و بخت جوان بگوید:
کی باشد و کی باشد و کی باشد و کی
میباشد و میباشد و میباشد و می
من باشم و من باشم و من باشم و من
وی باشد و وی باشد و وی باشد و وی
یا باید با شبچراغ «انسانیت» و «همدردی» در کنار مردم بماند و با لهجه شعر ابوذرانه از «درد مشترک» بگوید. «از رنجی که می بریم» و از «عدالتی» که نیست! من نیز با برادر شاعرم محمدحسین جعفریان که خود از جانبازان دردآشنا و زخم خورده انقلاب است موافقم که در این شرایط شعر انقلاب به اقتضای رسالتی که بر دوش دارد باید پوست اندازی کند، از اغما در آید و پرچم مطالبه گری و عدالت خواهی را به اهتزاز درآورد:
وقتی سخن از شاعر انقلاب به میان می آوریم، مرادمان جمعی مدیحه سرای حرفه ای، که از لابه لای اوراق کتب و شعرهایشان جز ترانه به به و چه چه چیزی به گوش نمی رسد، نیست. شاعر انقلاب همپالکی منوچهری و همکاسه انوری نیست. شاعر انقلاب سخن مـی گویـد؛ ناطق است (یعنی شعور دارد و می اندیشد) و تعهد دارد، و هرگاه که خـود لازم بدانـد، داد می کشد و مردم را از آنچه به آن آگاهی یافته اسـت مطّلـع مـی کنـد و چـون مظلومیـت و معصومیتی را ببیند، برای همگان بازگو میکند تا از اعجاز شعر برای تـأثیر و تـأثّر در افکـارِ عموم، به منظور بهبود روابط اجتماعی و پیشگیری از زوال ارزشها و انحـراف از خطـوط اصلی انقلاب، کمک بگیرد. در نهایت این شاعر انقلاب است که در چنین هنگامهای میسراید:
ای جماعت! چطوره حالاتتون؟
قربون اون فهم و کمالاتتون
گردنتون پیش کسی خمنشه
از سربنده، سایهتون کمنشه
راز و نیاز و بندگیتون درست
حساب کتاب زندگیتون درست
بنده میشم غلام دربستتون
پیش کسی دراز نشه دستتون
از لبتون خنده فراری نشه
خدا نکرده، اشکی جاری نشه
باز، یه هوا دلم گرفته امروز
جون شما، دلم گرفته امروز
***
آی جماعت، چطوره احوالتون؟
چی مونده از صفای پارسالتون؟
نگین فلانی از لطیفه خسته است
خداگواهه من دلم شکسته است
با خنده شماس که جون میگیرم
برای تکتک شما میمیرم
حتی اگه فقیر و بیپول باشید
دلم میخواد که شاد و شنگول باشید
خونههاتون چرا خوشآب و رنگ نیست؟
چیشده؟ خندهتون چرا قشنگ نیست؟
***
قصه ما، قصهُ سوز و سازه
عزیزم این رشته سرش درازه...
(ابوالفضل زرویی نصرآباد)