فیلمساز با انتخاب تعدادی از شخصیت هایی که از نزدیک با او در ارتباط بوده اند، به گونه ای این طیف را از افراد خانواده به همکاران قدیمی، جدید و دوستان نزدیک او گسترش می دهد و در این میان سعی می کند بخشی از حرف های آنها را در اثر بگنجاند که شاید در این چهل روز کمتر عنوان شده است. ساختار آشنای این گونه فیلم های مستند می طلبد که نقطه نظرات افراد به گونه ای به بخش های مستند حضور ملاقلی پور و حرف هایش برش زده شود.
اما آنچه در این برش ها اهمیت پیدا می کند طبعاً یافتن نقطه مناسب برای برش و همچنین بخشی از حضور و حرف های اوست که بتواند پیوند مفهومی و ساختاری مناسبی با بخش قبل پیدا کند. از این جهت می توان گفت در فیلم علاوه بر اینکه از نماهای کوتاه، نقطه نظرات گاه یک کلمه ای افراد درباره ملاقلی پور و پیدا کردن وجوه جدید در این اظهار نظرها استفاده شده، بخش هایی از حضور او که به پشت صحنه فیلم و گفتگوهایش برمی گردد هم متناسب با آنها شده است.
هر چقدر که حرف های بازیگری چون جعفر دهقان کوتاه و در حد نیاز به خشم و رأفت ملاقلی پور از نگاه او می پردازد، حرف های علی شادمان بازیگر کودک "میم مثل مادر" طولانی و در واقع تکرار حرف هایی است که در روز تشییع جنازه و برنامه های تلویزیونی دیگر گفته است. این بی تعادلی گاهی ریتم خوب فیلم را دچار افت می کند و به نوعی ساختارمندی اثر را زیر سئوال می برد.
حضور رسول احدی، فیلمبردار و دوست نزدیکی که هنگام این اتفاق با ملاقلی پور بوده، از نمونه های خوب پرداخت کمی و کیفی است. احدی در ابتدا بین افرادی که حرف هایشان به هم برش زده می شود، حضوری کمرنگ دارد و حتی اظهار نظر مشخصی درباره ملاقلی پور نمی کند، چون به زعم احدی "همه حرف ها درباره او گفته شده" است. اما هر چه فیلم به انتها نزدیک می شود، کالبدشکافی چگونگی این اتفاق که چند روایت از آن در دست بود، با حضور پررنگ احدی برجسته می شود.
احدی بر پسزمینه ای از دریا از آخرین لحظات زندگی ملاقلی پور می گوید و تصویری ماندگار را که از کوچ وی در ذهن دارد برای مخاطب ترسیم می کند: "رسول روی تخت کنار پنجره ای رو به دریا دراز کشیده" و آن 10 دقیقه چرتش هیچوقت تمام نمی شود. فیلمساز به تصویز ذهنی احدی بسنده نمی کند و این تابلو مرگ را به تصویر می کشد: پرده هایی که با نسیمی ملایم تکان می خورند و رسول که روی تخت دراز کشیده و برای دیده منظره دریا از پنجره بلند نمی شود ...
فیلمساز سعی کرده از وجه بکر بودن روایت این اتفاق از زبان رسول احدی استفاده ای چندجانبه کند و به این ترتیب خاطره آن 15 اسفند شوم را بعد از چهل روز برای مخاطب زنده کند تا او هم یاد آن سه شنبه و اولین واکنش های خود پس از شنیدن خبر بیفتد. احدی ماجرا را تا جایی روایت می کند که به منوچهر محمدی از موبایل خودِ ملاقلی پور زنگ زده و ... حالا منوچهر محمدی شرح ماوقع را به شیوه خاص خودش تعریف می کند و بهتی که او را به درست بودن خبر مشکوک کرده ... اما خبر درست بود و همانطور که او، کمال تبریزی و همه ما منتظر بودیم ملاقلی پور زنگ نزد تا بگوید "همتون رو سرکار گذاشتم".
از ویژگی های دیگر فیلم می توان به همان نکته مهم کلیشه زدایی از شخصیت ملاقلی پور اشاره کرد. وجهی که بیش از هر چیز به مدد حضور پسر او علی امکانپذیر شده است. هنگامی که علی ناتوانی اش در پذیرش مرگ پدر را در تعبیر تلخ باطل کردن شناسنامه می گنجاند "یه روز اون واسه من شناسنامه گرفته بود و حالا من چطور می تونستم شناسنامه اش رو باطل کنم؟" وقتی علی از خاطره شخصی خود از پدر هنگام عید می گوید "مرتیکه بی شعور چرا منو نمی بوسی!" و تصویر او را در میان خانواده عمق می بخشد.
وجه مهم دیگر حرف های علی تعریفی از ملاقلی پور است که او اصلاحش می کند. هنرمندی که آرمانگرا بوده ولی آرمان او ذهنی و فراواقعی نبوده است. تأکید او بر اینکه آرمان پدرش برخاسته از واقعیت و اجتماع پیرامون بوده، از نکاتی حساس است که می تواند به عناوین و القاب کاذبی که عادت داریم پس از مرگ به هنرمندانمان الحاق کنیم، مهر پایان بزند. ملاقلی پور هنرمندی از جنس زمانه و تحت تأثیر مسایل اطراف بود نه انسانی فرازمینی با دغدغه های ذهنی.
در برش به حرف های قدیمی و حضور ملاقلی پور هم سعی شده نقطه نظری کمتر پرداخته از او مطرح شود که شنیدنش لطف خاص خود را داشته و در عین حال نموددهنده وجهی جدید در وی باشد. شاید در این چهل روز کمتر شنیده بودیم که او ادبیات دفاع مقدس را بسیار جلوتر و مقدم بر سینمای دفاع مقدس می دانسته، سینمایی که خود سردمدار باوفایش بود. پرداختن به ترجیع بند زندگی حرفه ای ملاقلی پور از زبان جعفر دهقان و بعد خودش هم فلاش بکی به جا به مرور این هنرمند در ذهن مخاطب می زند.
فیلمسازی که بارها از ساخت فیلم جنگی توبه کرد "دیگه فیلم جنگی نمی سازم" ولی به گفته خودش "هر بار این جمله را گفتم پایم به چنین جایی باز شد": آسایشگاه جانبازان. مکانی مقدسی که او همه انرژی داشته و نداشته اش را برای ادامه راه از آن می گرفت. وقتی ملاقلی پور در جایگاه چنین فیلمسازی از نقش و تأثیر شهدایی چون شهید حسن شوکت پور در تغییر نگاه توریستی خود به جنگ می گوید، اینجاست که بحث تکامل هنرمند در بازخورد با اجتماع پیرامون مطرح می شود.
همانطور که خودش هم فیلم های متعدد پرونده کاری اش را با برجسته کردن وجوه مختلف تحلیل می کند. "پناهنده" به خاطر طرح حرف هایی که آن زمان باید می گفتم، "هیوا" به خاطر غزلواره بودن و ... لحظات کوتاهی که از هر یک از فیلم ها به نمایش درمی آید در واقع گذری کوتاه بر وجوهی است که ملاقلی پور از آثارش در جملاتی قصار مطرح می کند.
همانطور که اشاره شد، چنین فیلم های مستندی نقطه قوت خود را از وجوهی جدید می گیرند که برای طرح دارند تا تصویر به نوعی تخت و آشنای شخصیت محوری را احیا کنند. وجوهی که در این مستند خاص ابعاد جدید و ماورایی به یک مرگ مادی می دهند. روایت اکبر نبوی و دوست دیگرش از دست نوشته های به دست آمده از ملاقلی پور هنگامی که فیلمنامه "میم مثل مادر" را می نوشته، هنگامی که فرشته مرگ برای انجام مأموریت آمده و ملاقلی پور فرصتی برای تمام کردن آخرین کارش خواسته است. رو در رویی که به گفته نبوی به معاشقه با عزرائیل می ماند. بیهوده نیست که او از مرگ زودهنگام خودآگاه بوده است.