خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ: حسن گلمحمدی
ویلیام فاکنر، نویسنده بزرگ امریکایی در شاهکارش رمان خشم و هیاهو مینویسد: «بدبختی آدمی وقتی نیست که پی ببرد هیچ چیزی نمیتواند یاریاش کند، بدبختی آدمی آن است که پی ببرد به یاری نیازی ندارد.»
اگر چه فاکنر فیلسوف و روانشناس نیست ولی این کلام او از هر مطلب فلسفی و گفتار روانشناسانه، ارزشمندتر است. بویژه در جهان امروز و در این روزگاری که انسان تنها شده است.
سیاستمداران، حاکمان، قدرتمندان و صاحبان سرمایه و تکنولوژی اینک بیش از هر زمان دیگری در حال نابودی انسان و انسانیت در روی کره زمین هستند. از همه بدتر آنکه خود انسانها هم فکر میکنند به یاری کسی نیاز ندارند. هر یک به دنبال آناند که گلیم خویش را از آب بیرون بکشند و امکانات زندگی را فقط برای خود فراهم سازند. فاکنر در کتاب خشم و هیاهو زوال بنیاد زندگیها را بیان میکند که چگونه در حال گسیخته شدن و فروریزی هستند.
من فکر میکنم در زمان حاضر توجه به این اندیشه فاکنر میتواند ما را تا حدودی به فکر وادارد و از خودمحوری، خودخواهی و بیتوجهی به دیگران دور کند. روزگار سختی داریم سپری میکنیم. گذر زمان برای انسانهایی که تنها به فکر خود نیستند، سخت و مشکل است. اخلاقگرایان در رسیدن به کمالی که برای جوامع بشری تعریف میکردند، شکست خوردهاند. تمام تار و پود دنیای اطراف ما را موضوع داشتن و نداشتن در خود فرو برده است.
حال در یک چنین وضعیتی وظیفه افرادی که قلم در دست دارند چیست؟
فاکنر میگوید: «نویسنده خوب هیچگاه خود را به یکی از بنیادها و مراکز قدرت وابسته نمیکند. او سرش سرگرم کار خودش است. نویسنده اگر در خود تعهدی احساس کند، به آزادی اقتصادی نیازی ندارد. تنها چیزی که نیاز دارد یک مداد و مقداری کاغذ است. نشنیدهام دریافت هر مبلغ پول رایگان به عنوان هدیه نویسندهای را به جایی رسانده باشد. نویسندهای که ارزشمند نیست توجه خود را به مسایل اقتصادی معطوف میکند. مردم به راستی بیم دارند که دریابند تا چه اندازهای میتوانند در برابر دشواریها و تنگدستیها تاب بیاورند. آنها بیم دارند که دریابند تا چه اندازه جان سختند. هیچ چیز نمیتواند نویسنده خوب و متعهد را به زمین بزند، تنها چیزی که قادر است نویسنده خوب را دیگرگون کند، مرگ است.»
ویلیام فاکنر روایتکننده زندگی انسانها است. روایتگر دردها، تنگدستیها و بیان کننده روابط افراد با یکدیگر در کوران زندگی.
او سخت متعهد به بیان واقعیتها است. ویلیام در سال ۱۸۹۷ میلادی در شهر کوچکی در شمال ایالت میسیسیپی به دنیا آمد. پدرش فروشگاه لوازم فلزی و یک اصطبل داشت. سپس رئیس اداره معاملات دانشگاهی دولتی شد. پدربزرگش سرهنگ ارتش جنوب بود و در سنین بالا رئیس بانک شد. نیای او در جنگهای داخلی شمال و جنوب امریکا شرکت داشت و ادیب و نویسنده بود. فاکنر پرستاری سیاه پوست داشت به نام کارولین که او برای ویلیام شبها قصه میگفت. قصههای دردناک از دوره بردگی سیاه پوستان در امریکا. این قصهها در روح ویلیام سخت نفوذ کرد. او در کلاس دوم متوسطه بود که به علت بیزاری از درس و بحث و به علت اندیشههای ماجراجویش مدرسه را ترک کرد. فاکنر در این ایام سخت به مطالعه کتابهای مختلف از آثار شکسپیر، کیتز، هوسمان و بویژه جویس و الیوت روی آورد و زیربنای فکری و ذهنی خود را با اینگونه آثار تقویت کرد.
فاکنر در جوانی آوارگی فراوانی را تجربه کرد و به مشاغل مختلفی رو آورد که هر یک از این کارها تجربیاتی بودند که او را در خلق آثارش کمک فراوانی کردند تا توانست با قلم بینظیرش حماسههایی از زندگی انسانهای شگفتانگیز جامعه امریکا را به تحریر درآورد. سبک نگارش او منحصر به فرد بود. رمان «خشم و هیاهو» ی فاکنر اوج سبک نگارش او را نشان میدهد که بعدها در نوشتن کتابهای خواندنی «گور به گور»، «حریم» و «آبشالوم، آبشالوم» تداوم پیدا کرد. فاکنر توانست وضعیت زندگی مردم مناطق جنوبی امریکا بویژه ساکنان ناحیه میسیسیپی را در زمان جنگهای داخلی به خوبی نشان دهد. او سخت مخالف بردهداری بود و با هر توع تبعیض نژادی در جامعه مبارزه میکرد. به نظر فاکنر در جنگهای داخلی امریکا نسل مردان شریف قدیمی منقرض شدند و دسیسهکاران، اشخاص متقلب و حیلهگر روی کار آمدند که تاکنون نیز این وضعیت در جامعه امریکا ادامه دارد. فضای تصویری رمانهای فاکنر فارغ از زمان است به طوری که مباحث مطروحه در آنها میتواند تداعی مشکلات در هر زمان را داشته باشد. او راوی داستان دغدغههای ازلی و ابدی انسان است که در طول تاریخ بشر همواره وجود داشته است. به همین علت روش نگارش او در میان نویسندگان مختلف جهان مورد توجه و تقلید قرار گرفته است. خوشبختانه بسیاری از کتابهای فاکنر توسط مترجمان زبردستی همچون نجف دریابندی، صالح حسینی، فرهاد غبرایی، عبدالله توکل، رضا سیدحسینی، پرویز داریوش و دیگران به زبان فارسی ترجمه شده و مورد استقبال خوانندگان ایرانی قرار گرفته است. به همین علت تعداد زیادی از نویسندگان ایرانی از سبک نگارش فاکنر تقلید کردهاند که موفقترین آنها صادق چوبک و ناموفقترین آنها عباس معروفی است.
جالب توجه است بدانید که فاکنر مدتی هم در شهر تورنتو زندگی میکرد. او هنگامی که به علت وزن کم و قد کوتاه نتوانست به دانشگاه افسری میشیگان راه پیدا کند، چندی بعد در یگان پروازی سلطنتی کانادا موفق به اخذ درجه ستوان دومی شد، ولی هنگامی که در یکی از پروازهایش در حین جنگ جهانی برای او حادثهای پیش آمد نیروی نظامی را ترک کرد و چندی بعد با استفاده از یک کشتی باری به ایتالیا رفت و از آنجا خود را به آلمان و فرانسه رساند و پس از ازدواج با استل اولدم در سال ۱۹۲۹ کارهای نوشتنی خود رابه طور جدی پیگیری کرد. در زندگی پر ماجرای ویلیام فاکنر همواره مشکلات معیشتی و فقر، خاطرات جنگ، سقوط ارکان اجتماعی و حتی شکست عشقی وجود داشته است. به همین علت او بسیار بدبین بود و جهان را تیره و تار میدید ولی علیرغم همه این مشکلات هیچگاه به پوچی و بیهودگی در زندگی فکر نکرد و توجه به انسان و عشق به همنوع از اندیشهها و افکار او خارج نمیشد.
فاکنر جهان را در حال حرکت میدانست و میگفت اگر چه ممکن است اتفاقات زیادی در زندگیمان بوقوع بپیوندد که مورد قبول ما نباشد ولی این موضوع نباید مانع از تلاش و پیگیری همیشگیمان در زندگی شود. او یک نویسنده متعهد و روشنگر بود. با هر گونه ظلم و ستم علیه انسانها مبارزه میکرد. او سالهای سال قلمش را برای آزادی انسانهای دربند بکار گرفت. اگر چه همواره در درونش غمی دائمی وجود داشت ولی هیچگاه این مسئله نتوانست او را از اهداف اصلیاش دور کند. به همین دلیل در آثارش همواره از مفاهیم انسان، انسانیت و عشق به زندگی و همنوع سخن گفته است. دلیل اینکه نگارنده میگوید در این زمان که زندگی و حیات انسانها در جوامع مختلف در فشار ظلم، تعدی، حقکشی، جنگ و خونریزی قرار گرفته ما به آثار فاکنر احتیاج فراوانی داریم، همین نکته است.
شایسته است این نوشته کوتاه درباره فاکنر و اندیشههای او را با مطالبی که هنگام دریافت جایزه ادبیات نوبل در سال ۱۹۴۳ بیان کرده است، پایان برم که نشان میدهد، این نویسنده توانای امریکایی چقدر حرف و مطالب ارزنده برای گفتن داشت و چه رسالتی برای اهل قلم قایل بود: «انسان باید بداند که ننگی بدتر از ترس در زندگی وجود ندارد. هنگامی که به این موضوع وقوف یافت، لازم است که ذهن خود را از راستی، مهر، شرف انسانی و رافت و فداکاری پر کند. نویسندگان و شاعران وظیفه دارند که در دل آدمیان شور برانگیزانند و شجاعت و امید و روحیه فداکاری را در وجود افراد همواره زنده نگهدارند. صدای شاعران و نویسندگان میتواند تکیهگاهی برای یاری رساندن به انسانها برای پایداری و پیروزی باشد.»
همچنین این نویسنده در دستیابی به حقیقت و عدالت گفته است: «هرگز نترس که صدای خود را برای صداقت و حقیقت و دلسوزی در مقابل بیعدالتی و دروغگویی و طمع، بالا ببری. اگر تمام مردم دنیا این عمل را انجام دهند، زمین را تغییر میدهند.»
هدیه آخر نگارنده تقدیم قطعه شعری از ویلیام فاکنر به خوانندگان است که توسط احمد شاملو ترجمه شده.
لوح گور
اگر غمی هست بگذار باران باشد
و این باران را
بگذار تا غم تلخی باشد از سرِ غمخواری
و این جنگلهای سرسبز
در این جای
در آرزوی آن باشند
که مگر من ناگزیر به برخاستن شوم
تا در درون من بیدار شوند.
من اما جاودانه بخواهم خفت
زیرا اکنون که من این چنین
در تپههای کبودی که بر فراز سرم خفتهاند
بسان درختی
ریشههای باز گستردهام،
دیگر مرگ
در کجاست؟
اگر چه من از دیرباز مردهام
این زمین که چنین تنگ در آغوشم میفشرد
صدای دم زدنم را
همچنان
بخواهد شنید.