به گزاغرش خبرنگار مهر، دریافت و فهم برلین از فلسفه در ابتدا به دنبال آشنایی او با ایده آلیسم و اثبات گرایی منطقی و بعد به واسطه رد آنها پرورش یافت. او در ایده آلیسم خود، از یک نگرش متعالی در مورد فلسفه بهره می جست و مدعی بود که قادر به ایجاد حقایق انتزاعی، قاطع، لازم و اساسی در آن است. و در مورد اثبات گرایی، او در بهترین حالت نگرش فرو کاست گرایی و انقباضی علم فلسفه را به عنوان خدمتکار و زیر دست علوم طبیعی یاد می کرد و در بدترین وضع نیز، نمادی از نابالغی فکری می دانست که از ساده لوحی و سردرگمی نشات می گیرد.
روش برلین از ترکیب تجربه گرایی آمیخته با شک و تردید با فلسفه نو کانت گرایی شکل یافته بود تا بتواند دفاع خود را از فلسفه ارائه دهد. برلین نیز همانند نو کانتهایی چون هینریش ریکرت و ویلهلم ویندلبند، بر تفاوت اساسی میان علوم طبیعی و انسانی اصرار می ورزید. او در میان علوم انسانی برای فلسفه نیز رسته و گروهی قائل بود اما در آنجا نیز وضعیت او منحصر به فرد و یگانه بود.
در موضوعات غیر فلسفی، ابزار رسیدن به پاسخ برای مردم با وجود نا معلوم بودن پاسخ نیز قابل کشف و پاسخ آن برای آنها قابل قبول است. بنابراین پاسخ مسائل مربوط به حقایق تجربی، از طریق مشاهده قابل حصول است و پاسخ سوالات دیگر نیز با ارائه قیاس و استناد به یک دسته اصول و قوانین تعیین شده به دست می آید. به عنوان مثال می توان به منطق قانونی، علم ریاضی و گرامر اشاره کرد. مثلا اگر ما در حل یک مسئله ویژه و سخت ریاضی عاجزیم و دچار مشکل شده ایم، این ناتوانی ناشی از ناآگاهی نسبت به قوانین و تکنیکهایی است که در حل مسئله می توانند به ما کمک کنند.
به اعتقاد برلین، در فلسفه، مسائل و سوالاتی مطرحند که پاسخهای آنها نه تنها نامعلوم است بلکه به عنوان ابزار رسیدن به یک پاسخ و یا قوانین ارزیابی پاسخ پیشنهادی نیز نمی توانند در نظر گرفته شوند. برلین این نگرش را به نقطه تمایزی مرتبط می داند که کانت بین حقایق و آندسته از ساختار هایی قائل بود که در ارتباط با آنها، حقایق منطقی به نظر می رسند. فلسفه که دغدغه آن مسائل مربوط به تلاش مردم در منطقی ساختن تجاربشان است، به مفاهیم و مقولات توجه دارد که به واسطه آنها، تجربه دریافت، سازماندهی و تبیین می شود.
در حالیکه کانت این مقولات سازمان دهنده را ثابت و دارای اعتبار جهانی می دید، برلین معتقد بود که حداقل تعدادی از این مقولات متغییر، زودگذر و دارای انعطاف هستند. تمام این مقولات دارای تقدم کامل نسبت به تجربه و مستقل از آن محسوب نمیشوند. تا اندازه ای اندیشه هایی که از طریق آنها ما دنیا را منطقی می بینیم در ارتباط تنگاگی با تجارب ما هستند: به آن تجارب شکل می دهند و به واسطه آنها شکل می یابند و همانطور که تجربه از زمان و مکانی به زمان و مکان دیگر متفاوت است، مفاهیم اساسی نیز بر چنین رویه ای استوارند.
شناخت این مقولات اساسی تجربه بشری، متفاوت از هر دو مسئله کسب اطلاعات تجربی و استدلال قیاسی است به همین خاطر این مقولات از نظر منطقی نسبت به هر دوی آنها در تقدم قرار دارند. فلسفه مطالعه این عینک اندیشه را شامل می شود که از طریق آن ما می توانیم به دنیا نگاه کنیم و چون بعضی از این مقولات نسبت به زمان دجار تغییر می شوند از اینرو بخش هایی از فلسفه لزوما حالت تاریخی پیدا می کند و به تاریخی است. به خاطر اهمیت این مقولات در هر جنبه از تجربه ما، فلسفه حتی اگر همیشه یک عمل تجربی و اغلب انتزاعی و درونی باشد، یک فعالیت دارای اهمیت محسوب می شود که به نیازهای تمام ناشدنی و حیاتی انسان برای توصیف و تبیین جهان تجربه پاسخ می دهد.
برلین بر فایده مند بودن فلسفه از نظر اجتماعی هر چند که غیر مستقیم و درون گرا باشد، اصرار داشت. فلسفه با روشن ساختن نمونه ها و تصورات اولیه ناخودآکاه و آزمودن اعتبار آنها، خطاها و اغتشاشاتی را که منجر به سوء درک و تفاهم، تحریف تجربه و در نتیجه ضرر واقعی می شود، مورد شناسایی قرار می دهد. فلسفه به خاطر اینکه فرضیاتی که به طور عمومی مورد اقبال واقع شده اند در تیر رس سوالات خود قرار می دهد، به طور ذاتی مخرب، در مقابل تمام ارتدکسی و اغلب آزاردهنده است، اما این موضوع از آنچه که فلسفه را ارزشمند و درحقیقت لازم لاجرا می کند جداناپذیر است.
برلین اظهار می داشت هدف فلسفه "کمک به انسان ها در درک خودشان است تا بتوانند در روشنای حرکت کنند و نه خاموشی. شاید از مهمترین کارهایی که برلین در خصوص فلسفه خالص به انجام رسانده است ارائه "تحلیل منطقی" باشد. برلین در مفاله ای تحت همین عنوان، به انتقاد از این تصور پرداخت که بر اساس آن تمام گزاره ها برای واقعی و معنا دار بودن، یا برای ادعا بر صحت آن، باید دارای ظرفیت تبدیل به یک نوع قضیه یا حکم ساده و مناسب باشند و در ادامه تاکید داشته است که مطلوب یک حکم ساده و مناسب، استعاری و گمراه کننده است. او دو نوع شیوه متفاوت و معارض را بر اساس این تصور اشتباه ارائه داد. یکی از این شیوه ها، ضد انحرافی (ضد تورمی) بود که در جستجوی راهی بود تا بتواند تمام قضایا را در قالب یک نوع واقعی همسان کند. بنابرلین پدیده گرایان به دنبال راهی بودند تا تمام گزاره ها را به گزاره هایی اطلاعاتی حسی تبدیل کنند که سریعا قابل درک باشند. شیوه دیگر، تورمی یا انحرافی بود که هویت ها را فرض بر تمام گزاره گذاشته بود، "خلق" یا تاکید بر وجود اشیاء که برلین به آن اعتقاد داشت، به هیچ وجه وجود نداشت. هر دوی این خطاها بر نیاز به همسانی اجباری میان تمام احکام و قضایا به شکل یک نوع ساده تاکید دارند. برلین پیشنهاد داد که این نیاز نه بر اساس یک درک درست از واقعیت که بر اساس نیاز فلسفی به اطمینان استوار است.