به گزارش خبرنگار مهر، متنی که در ادامه میآید، صورت ویراسته و افزودۀ گفتههای مهدی جمشیدی، عضو هیأت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشۀ اسلامی در دوّمین کرسی ترویجی بررسی پژوهش «اندیشۀ فرهنگی آیتالله خامنهای» است که چندی پیش در پژوهشگاه فرهنگ و اندیشۀ اسلامی و در جمع ناقدان و حاضران، ارائه شد.
[۱]. این اثر، فقط «بُرشهای اساسی» و «سرنخهای تعیینکننده» را در اختیار میگذارد
یک مطالعۀ «راهبردی» و «اجمالی» است، و قرار نیست مطابقِ رویکردِ دائرهالمعارفی، همۀ اضلاع و لایههای اندیشۀ فرهنگیِ آیتالله خامنهای، کشف و بیان شوند، بلکه تنها «پارههای مهم» و «مسألههای بنیادی» انتخاب شدهاند تا یک «نمای کلّی» و «تصویری عام»، طرّاحی گردد. ازاینرو، این پژوهش بهعنوانِ «درآمد» و «مدخل» معرفی شده است که فقط «بُرشهای اساسی» و «سرنخهای تعیینکننده» را در اختیارِ مخاطب میگذارد و بههیچرو، مدّعیِ «جامعیّت» و «دربرگیرندگی» نیست. بخشِ عمدهای از این امر، برخاسته از محدودیّتِ حجمی و کمّی بوده است که نگارنده باید آن را مراعات میکرد. این مانع، از «تفصیل» و «امتداددهیِ» هرچهبیشترِ متن جلوگیری کرد و پژوهشِ را گرفتارِ نقصِ ناخواسته نمود. بههرحال، شایسته است توقعِ مخاطب در این سطح، شکل گرفته و نقدها به عرصههایی که موردِ قصدِ نگارنده نبوده، معطوف نشوند:
هست تفصیلات تا گردد تمام
این سخن، لیکن بجو تو والسلام
(مثنویِ معنوی، دفترِ اوّل، بیتِ ۲۶۳۹).
[۲]. اندیشۀ فرهنگیِ آیتالله خامنهای، بیشتر بر «چشماندازِ اجتماعی» مبتنی است
این مطالعه بر «چشماندازی اجتماعی» مبتنی است و در آن، «فرهنگ» بهمثابهِ یک «واقعیّتِ اجتماعی» بررسی شده است، و چشماندازهای فلسفی و سیاسی و اقتصادی و مدیریّتی در آن، حضورِ چندانی نداشته است. این چشمانداز، یک «تحمیلِ بیرونی و ناسازگار» بر اندیشۀ فرهنگیِ آیتالله خامنهای نیست؛ چراکه خودِ ایشان نیز در عینِ کاربستِ چشماندازهای دیگر، گویا بیشتر از «چشماندازِ اجتماعی» بهره گرفته است. همچنانکه در این پژوهش آمده است، ایشان فرهنگ را همچون «روحِ جامعه» یا «هویّتِ جامعه» معرفی کرده که بر «جامعه» و ساحات و شئونِ مختلفِ آن، مترتّب میشود و به آن، شخصیّتِ مستقل و متمایز میبخشد. در این تعریف، پیداست که «فرهنگ» بهصورتِ مشخص، در نسبتِ با «جامعه» تعریف شده و سایرِ ساختارها و مقولات، در ذیلِ جامعه گنجانده شدهاند.
[۳]. از «توصیفِ بدونِ دلالتِ عملی» و «توصیۀ بدونِ پشتوانۀ نظری»، پرهیز شده است
هیچیک از دو عرصۀ «نظر» و «عمل»، مغفول و حاشیهنشین نشده است؛ چنانکه هم از «نظرگراییِ عملگریز» پرهیز شده است و هم از «عملگراییِ نظرگریز». پژوهش از سیری «ذهنی» به «عینی» حرکت کرده که در آن، از فهم و درکِ فرهنگ و منزلتِ آن آغاز شده و آنگاه به مصادیق و نمونههای بزرگ پرداخته شده و سپس به مباحثِ تاریخی و اکنونی در زمینۀ سیاستگذاری وارد شده است. بهاینترتیب، «توصیفِ بدونِ دلالتِ عملی» و «توصیۀ بدونِ پشتوانۀ نظری»، بیراهههای تضییعکنندهای بودهاند که از آنها در حدّ امکان، دوری گزیدهایم.
[۴]. «گفتارهای فرهنگیِ» آیتالله خامنهای را به «اندیشۀ فرهنگی»، ترجمه و تبدیل کردهایم
بهدلیلِ اینکه در وضعِ «خلاء نظری» بهسرمیبریم و فضای نظریۀ فرهنگی، از سوی علومِ اجتماعیِ سکولار، تصاحب شده است، اهتمامِ خاص نسبت به تبدیلِ «گفتارهای فرهنگیِ» آیتالله خامنهای به «اندیشۀ فرهنگی» صورت گرفته است؛ چنانکه نهفقط در مرحلۀ «بسطِ قلمروِ معرفتی» و «تولیدِ ادبیّاتِ نظریِ دینی و بومی»، بلکه در مرحلۀ تجویز نیز، جهتگیریِ نظریهپردازانه در دستورِ کار بوده است، به این معنیکه تلاش شده تا «نظریۀ راهنمای عمل»، خلق شود و برای حکمرانی و در لایۀ رسمی، و همچنین در عرصۀ اجتماعی و غیررسمی، سیاستها و راهبردهایی ساختهوپرداخته شوند که از لحاظِ قوت و اتقانِ معرفتی و علمی، قابلدفاع باشند یا دستکم، از ظرفیّت و استعدادِ لازم برخوردار باشند. بنابراین، میتوان این اثر را مصداقی از «علومِ انسانیِ اسلامی» و بهطورِ خاص، «نظریۀ فرهنگیِ اسلامی» قلمداد کرد.
[۵]. اندیشۀ فرهنگیِ آیتالله خامنهای در قالبی «منظومهوار»، صورتبندی شده است
تفاوت است میانِ اندیشۀ فرهنگیای که «ساختارِ منسجم و یکپارچه» نیافته و «درهمریخته» است، با اندیشۀ فرهنگیای که اجزا و عناصرش، «مفصلبندی» و «متّصل» شده و در یک «چیدمانِ مرتبط و همگون»، در کنارِ یکدیگر نشستهاند. غرض از «منظومهسازی» نیز این است که «پارهها» و «لایهها» ی مختلفِ یک اندیشه، بهگونهای در کنارِ یکدیگر نشانده شوند که در نهایت، یک «کلّیّتِ واحد و منطقی» را بسازند. این خود یک فضیلتِ مهم و تعیینکننده برای اندیشۀ فرهنگی است که مخاطب دریابد قطعاتِ متنوّعِ آن، چه نسبتی با یکدیگر دارند و این اندیشه از کجا شروع شده و چه مسیری را میپیماید.
[۶]. در چیدمان و ساختارپردازی، از رویکردِ «چندمعیاری» استفاده شده است
نخستین جاییکه اهتمام نسبت به منظومهسازی، خود را نمایان میسازد، «فصلبندی» یا «تبویب» است. در حقیقت، این «فصلها» و «زیرفصلها» هستند که یک چنانچه «هندسۀ منسجم» داشته باشند، «منظومۀ معرفتی» میسازند و منظومۀ معرفتی نیز چیزی نیست جز چگونگیِ ارتباطات و مناسباتِ همین اجزا و عناصر با یکدیگر. در نظرِ نگارنده، چند معیارِ هم برای ساختِ نظومه وجود داشت: «سیر از مبادیِ تصوّری و تصدیقیِ اندیشه به مسألههای اندیشه»، «سیرِ از مسألههای ذهنی به مسألههای عینی»، «سیر از گذشتۀ تاریخی به اکنون و آینده»، «سیر از امرِ فرهنگی در گامِ اوّلِ انقلاب به امرِ فرهنگی در گامِ دوّم»، «سیر در درونِ مسألههای فرهنگیِ اساسی و بنیادی»، «یافتنِ نقاطِ تأکیدِ فرهنگیِ آیتالله خامنهای و پرداختنِ فصلها برای مبنای عنوانهای آنها» و …. در نهایت، بر آن شدم که «رویکردِ ترکیبی» را برگزینم و تقاطعی از چند معیار را انتخاب کنم. برایناساس، فصلها بدین صورت طرّاحی شدند: «معنا و اصالتِ فرهنگ»، «فرهنگِ اسلامی؛ برآمدنِ خویشتنِ فطری»، «فرهنگِ غربی؛ فروافتادنِ دیگریِ سلطهجو»، «فرهنگ در گامِ اوّلِ انقلاب؛ توصیفهای راهبردی»، و «فرهنگ در گامِ دوّمِ انقلاب؛ توصیههای راهبردی». «معنای فرهنگ» در نسبت با اندیشۀ فرهنگی، یکی از «مبادیِ تصوّریِ» بحث و در حکمِ «مقدّمۀ اجتنابناپذیر» است که در هر صورت، باید بهعنوانِ فصلِ نخست، انتخاب میشد. نظریۀ «اصالتِ فرهنگ» نیز در نسبتِ با تعریفِ فرهنگ شکل میگیرد و از جمله «مبادیِ تصدیقیِ» فصلهای دیگر است. این هر دو، در یک فصل گنجانده شدهاند و «زیرینترین لایۀ مطالعه» را پدید آوردهاند. پسازاین در فصلهای دوّم و سوّم، به «فرهنگِ اسلامی» و «فرهنگِ غربی» پرداخته شده است که ازیکسو، «بزرگترین» و «اثرگذارترین» مصداقهای مفهومِ فرهنگ در دورۀ کنونی بهشمار میآیند، و ازسویدیگر، «نزاعِ تاریخساز و مهمی» در میانِ این دو شکل گرفته و سرنوشتِ این نزاع، هویّتِ آیندۀ جامعۀ جهانی را روشن خواهد کرد. ازاینرو، چه از چشماندازِ حرکت از «مفهومِ فرهنگ» به «مصداقِ فرهنگ» بنگریم؛ چه از زوایۀ «تعارضها و تضادهای فرهنگیِ بنیادی»، باید به این دو بپردازیم؛ و چه از منظرِ ساختهوپرداختهکردنِ «ابزارهای نظری» و «اصولِ موضوعه» برای تحلیلهای فرهنگی در فصلهای بعدی. در مرحلۀ دیگر، «تحلیلهای عینی» در دستورکار قرار گرفته است، بهطوریکه میتوان سه فصلِ گذشته را «بخشِ اوّل» و بهمثابهِ مطالعهای که بیشتر «ماهیّتِ نظری و معرفتی» دارد، انگاشت، و این دو فصل را «بخشِ دوّم» و بهمثابهِ مطالعهای که بیشتر «ماهیّتِ عملی و سیاستی» دارد، قلمداد نمود. دراینراستا، جامعۀ ایران در مقطعِ زمانیِ «پس از انقلاب تاکنون» بهعنوانِ «گامِ اوّل»، و «از اکنون تا آینده» بهعنوانِ «گامِ دوّم»، در نظر گرفته شده و معطوف به «مسألههای اساسیِ» این دو گام، مباحثِ «توصیفی» و «توصیهای» ارائه شده است. این است توضیحِ رویکردِ «چندمعیاری» و «چندملاحظهایِ» بهکارگرفتهشده در این پژوهش که در قالبِ فصلبندی و هندسۀ اثر، خود را نشان داده است.
[۷]. این اثر در امتدادِ سنّتِ «تعلیقهنویسی» شکل گرفته است
سنّتِ «تعلیقهنویسی» که در میانِ علمای مسلمان جریان داشته، یکی از «سنّتهای معرفتی» است که بسیار، «موّلد» و «محرّک» بوده و موجباتِ رشد و بالندگیِ علمی را فراهم کرده است؛ چنانکه گاه همین تعلیقهها، نهفقط گشایشها و فتوحاتِ علمیِ چشمگیر را دربر داشته و اتّفاتی در حدّ جهشِ علمی را سبب گشته، بلکه در مواردی نیز، ارزش و اثرِ تعلیقه از نوشتۀ اصلی و اوّلیّه بیشتر بوده است. هرچند در حوزههای علمیّه و در میانِ متفکّران و صاحبنظرانِ حوزوی، این رویّه همچنان به چشم میخورد، امّا نیروهای دانشگاهی، با آن بیگانهاند و نتوانستهاند از این «ظرفیّتِ روشی» در راستای تولید و بسطِ علم، استفاده کنند، درحالیکه همین قبیل تعلیقهنگاریهای شرحی و انتقادی میتوانست پیشرویهایی را در پی داشته باشد و از بسیاری از مسألهها، گرهگشایی کند. در این پژوهش، سنّتِ تعلیقهنویسی، احیا شده و در مقامِ شناسایی و شناساندنِ اندیشۀ فرهنگیِ آیتالله خامنهای، بهکار بسته شده است؛ هرچند کاری که انجام گرفته، بسیار محدود و اقلّی است و تا رسیدنِ به حدّ مطلوب، فاصلۀ بسیار دارد. ازطرفدیگر، این حاشیهنگاری، برخلافِ کاری که در گذشته انجام شده، متّکی بر «متنِ واحد» نیست؛ یعنی اینگونه نیست که بر رساله یا کتابی از آیتالله خامنهای که در آن، اندیشۀ فرهنگیِ ایشان موجود باشد، حاشیهای نوشته شده باشد، بلکه در درجۀ نخست، مسأله این بوده که ما با متنِ مشخصی مواجه نبودیم که بخواهیم بر آن متمرکز شویم و ذیلِ مضمونهای آن، اظهارنظر کنیم. برایناساس، باید در گامِ اوّل، در میانِ «انبوهِ مواضعِ متنوّعِ پنجاهسالۀ ایشان» که در دسترس است، «پارههای فرهنگی» را برمیگزیدیم و سپس «ساختار» و «هندسه» ای را برای نظمدهی به مطالبِ پراکنده انتخاب میکردیم و مفادِ یافتهشده را در درونِ آن میگنجاندیم و در نهایت، بهحدّی که متناسب با «اقتضای بحث» و «مجالِ اثر» و «بضاعتِ نویسنده» بود، به «شرح» و «توضیحِ» مواضع و گفتارهای فرهنگیِ ایشان، همّت میگماردیم. اندیشۀ فرهنگیِ آیتالله خامنهای با چنین «ساختار» و «محتوا» یی، اکنون در دسترس نیست که بتوان تنها ارزشِ افزودۀ این پژوهش را «تحلیلها» یش قلمداد کرد و باقی را تکرار دانست. واقعیّت این است که اکنون، اثری با همین خصوصیّات نیز تولید نشده و این اثر، با وجودِ همۀ کاستیها و ضعفهایش، نمونهای ندارد. ازاینرو، همین تصویرِ اجمالی و تحلیلهای تنگدامنه از اندیشۀ فرهنگیِ آیتالله خامنهای، دستکم بهتر از هیچ است و تا آن هنگام که کارهای اساسی و تفصیلی انجام گیرند، قابلاستفاده است. همچنین نباید تصوّر کرد که تحلیلهای این اثر، در همۀ موارد اندک هستند، بلکه توزیعِ تحلیلها، متوازن نبوده و در نسبتِ با خلاءها ونیازها، تعریف شدهاند.
[۸]. «ارجاعندادن» به نظریههای غربی، بهمعنیِ نخواندن و ندیدنشان نیست
هنگامیکه مخاطب، این اثر را مطالعه میکند، درمییابد که در آن، اندیشۀ فرهنگیِ آیتالله خامنهای، در «کانون» نشسته و «مدارِ» بحث واقع شده، و «برداشتها» و «تفسیرها» ی نگارنده نیز در گوشهوکنار، به پیشرفتِ بحث کمک کردهاند، امّا درعیناینکه متن و محتوای تحلیلهای افزودهشده نشان میدهند که محقّق، با «نظریههای فرهنگیِ معاصر» در قلمروِ علومِ اجتماعیِ سکولار، بیگانه نیست، هیچ ارجاعی به آنها داده نشده است. ازاینرو، پیش از مطالعۀ اثر، چهبسا این تصوّر در ذهنِ مخاطب شکل بگیرد که نگارنده، تنها اندیشۀ فرهنگیِ آیتالله خامنهای را مطالعه کرده و از نظریههای فرهنگیِ متداول، «بیاطّلاع» بوده و از «مقایسه» و «نقادی»، محروم مانده است، درحالیکه صرفِ «ارجاعندادن» و «نامنبردن»، بهمعنیِ ناآگاهی و بیخبریِ معرفتی نیست، و همچنانکه گفته شد، ادبیّات و مضامینِ بهکارگرفتهشده از سوی محقّق، دلالتِ آشکار بر آشناییِ وی با نظریهها و رهیافتهای فرهنگی دارد:
راه، هموار است و زیرش دامها
قحطِ معنی، در میانِ نامها
لفظها و نامها چون دامهاست
لفظِ شیرین، ریگِ آبِ عمرِ ماست
(مثنویِ معنوی، دفترِ اوّل، بیتهای ۱۰۶۰-۱۰۶۱).
این نوع روایتگری، مبتنی بر چند قصد بوده است: اوّلاً، هدفِ این اثر، مطالعۀ «اندیشۀ فرهنگیِ آیتالله خامنهای» است، نه دیگران؛ ثانیاً، مطالعۀ مقایسهای میانِ اندیشۀ فرهنگیِ آیتالله خامنهای و دیگران، تنها یکی از «هدفهای فرعیِ» نگارنده بوده که بدونِ «اشارۀ صریح و مستقیم» هم ممکن بوده است؛ ثالثاً، ازآنجاکه در اغلبِ مطالعاتی ازایندست - که در آنها، اندیشۀ یک متفکّرِ مسلمان، بازسازی و طرّاحی میشود - بهواسطۀ مرعوبیت و احساسِ تهیدستی، به نظریههای غربی بهعنوانِ عنصرِ «مشروعیّتبخش» و «اعتباردهنده» از لحاظِ علمی و دانشگاهی نگاه میشود، در اینجا کوشش شده که نشانده داده شود اندیشۀ فرهنگیِ آیتالله خامنهای بدونِ هیچگونه «ضمیمۀ بیرونی» و «افزودۀ بیگانه»، و بدونِ آنکه نظریههای فرهنگیِ تجدُّدی به صحنۀ بازیِ معرفتی راه داده شوند، میتواند سرِ پا بایستد و واقعیّتِ فرهنگی را توضیح دهد؛ رابعاً، آنچه که مهم است، «شناختنِ» نظریههای دیگر از لحاظِ مسألهها و پاسخهای ساختهوپرداختهشده از سوی آنهاست، تا برایناساس، «خوانشِ عمیقتر و جامعتر» ی از لایههای اندیشۀ فرهنگیِ آیتالله خامنهای در مقامِ استنطاق صورت گیرد، نه «نامبردن» و «ارجاعدادن» و «رویکردِ دیگران را مطرحکردن»، هر چند باید مراقب بود که:
فهمهای کهنۀ کوتهنظر
صد خیالِ بد در آرد در فَکَر
(مثنویِ معنوی، دفترِ اوّل، بیتِ ۲۷۶۲).
خامساً، «محدویّتِ حجمیِ» اثر، با بهمیدانآوردنِ این قبیل حواشی، سازگار نبوده است.
[۹]. «روایتگریِ بازسازیشده» از نظرِ ادبی و دستوری، سازگار با هویّتِ علمیِ اثر است
در اغلبِ نوشتههای پژوهشیِ بومی که معطوف به «اندیشهشناسی» هستند، اصرارِ عجیبی بر «نقلقولِ مستقیم» وجود دارد؛ چنانکه بدونِ هرگونه ضرورت و حکمتی، هرآنچه را که از دیگران است، در قالبِ نقلقولِ مستقیم، روایت میشود، درحالیکه چنین روایتی، «اجتنابناپذیر» و «قهری» نیست و نباید آن را «طبیعی» انگاشت، بلکه باید نقلقولِ غیرمستقیم را «اصل» انگاشت و بنا به «ضرورت» و از سرِ «ناچاری»، به نقلقولِ مستقیم روآورد. بهحاشیهراندنِ نقلقولِ مستقیم، به چند سبب است: اوّلاً، نقلقولِ غیرمستقیم به لحاظ اینکه «جغرافیای عبارات» و «شکلِ کلمات» را تغییر میدهد، متن را «چندپاره» و «پراکنده» میکند و اثر را از نظرِ «زیباییشناسی»، فرومیکاهد؛ ثالثاً، «یکدستی» و «یکنواختیِ» جملات و عباراتِ کتاب را درهممیریزد و همواره مخاطب را از فضای «قلمِ محقّق» به فضای «قلمِ دیگری» سوق میدهد. ازاینرو، حتّی در نوشتههای پژوهشیِ غربی نیز، این اندازه تأکید و اصرار بر نقلِقولِ مستقیم وجود ندارد، بهطوریکه در آثارِ دانشگاهی و معتبرِ چندصد صفحهای، مواردِ نادری از نقلقولِ مستقیم به چشم میخورد. دربارۀ این پژوهش، افزونبر فقراتِ گفتهشده، چند ملاحظۀ دیگر نیز وجود داشته است: اوّلاً، بسیاری از بخشها و پارههای اندیشۀ فرهنگیِ آیتالله خامنهای، «آشکار» و «عیان» هستند و کمتر کسی در انتسابِ آنها به ایشان، «تردید» دارد و «مناقشه» میکند؛ ثانیاً، در هر جا که احساس شده که ممکن است مخاطب در کلمهای، «تردید» روا دارد و در اینکه آیتالله خامنهای، آن تعبیر را استفاده کرده باشد، «شک» کند، آن کلمه و تعبیر در داخلِ «گیومه» قرار داده شده تا تأکید شود که بهطورِ دقیق، ایشان «همین لفظ» را استفاده کرده است؛ ثالثاً، چون اغلبِ مواضعِ فرهنگیِ ایشان، «گفتاری» هستند و گفتار نیز خواهناخواه، به «نظمِ» نوشتار نیست و در آن، «پراکندگی» و «تکرار» و «جملهبندیِ غیردستوری» و «زوائد» و… وجود دارد، تبدیلِ «گفته» به «نوشته» و «قلمیکردنِ سخنرانی»، هم به اثر، «همگونی» و «یکنواختی» میبخشد، و هم نثرِ آن را «روانتر» و «فهمپذیر» میسازد، هم متن را از لحاظِ «ادبی» و «زیباییشناختی»، بهبود میدهد. بر اساسِ چنین دغدغهها و حسّاسیّتهایی بوده که نگارنده، بهطورِ کلّی از «نقلقولِ غیرمستقیم» استفاده کرده و تمامِ عبارات و جملات را «بازنویسیِ ظاهری» و «بازسازیِ ادبی» کرده است:
عالَمی را یک سخن ویران کند
روبهانِ مرده را شیران کند
(مثنویِ معنوی، دفترِ اوّل، بیتِ ۱۵۹۷).
بااینحال، ازآنجاکه که وی در پیِ عرضۀ اثری «علمی» بوده، هیچگاه به «اصالتِ مطلب»، آسیب نزده و نهفقط «مضمون» را همانگونه که بوده، روایت کرده، بلکه «تعیینکنندهترین» و «مناقشهبرانگیزترین» کلماتِ هر جملۀ بیانشده از سوی آیتالله خامنهای را نیز، با «همان تعبیرِ ایشان» و در «داخلِ گیومه» درج کرده است تا اعتمادِ مخاطب نسبت به «اصالت» و «صحتِ» متن، از دست نرود. بدیهی است که هرجا به آیتالله خامنهای «ارجاع داده شده»، مطلب از ایشان است و جاییکه «ارجاع داده نشده»، یا بهصورتِ صریح دربارۀ سخنِ ایشان، اظهارنظر شده، مطلب از محقّق است. بهاینترتیب، میانِ «مواضعِ آیتالله خامنهای» ازیکسو، و «تحلیلها و افزودههای محقّق» ازسویدیگر، «تمایز» ایجاد شده است.
[۱۰]. «همگراییِ علمی» و «مواجهۀ غیرانتقادی»، همواره بهمعنیِ تقلید و انفعال نیست
ازآنجاکه نگارنده با اندیشۀ فرهنگیِ آیتالله خامنهای، «موافق» و «همداستان» است و تعارض و اصطکاکی با آن ندارد، «نقادیِ» این اندیشه نیز برای او، موضوعیّت نداشته است، حالآنکه اگر احساس میکرد که در جایی باید «موضعِ منتقدانه» داشته و در مواجههای علمی، «نظرِ متفاتِ» خود را بگوید، ملاحظه نمیکرد. بنابراین، سخنِ «انتقادی» و «ابطالی» نگفتن، هرگز بهمعنیِ «توجیهگری» و «چشمفربستن» بهدلیلِ ملاحظاتِ سیاسی و مصلحتاندیشیهای غیرمعرفتی نبوده است؛ چراکه این قبیل جهتگیریها، با ذاتِ فعّالیّتِ «علمی» و «محقّقانه»، سازگار نیست و تحقیقی اینچنینی، بیحاصل و غیرمفید خواهد بود. امّا فارغ از این، نگارنده همواره و در همۀ بخشهای اثر، بهعنوانِ یک اندیشهورز و محقّقِ فرهنگی، به اندیشۀ فرهنگیِ آیتالله خامنهای نگریسته و تصوّر نکرده که باید «مقلّدانه» و «منفعلانه»، با این اندیشه روبرو شود و به «تجلیل» و «تکریمِ» آن بپردازد:
آن مقلّد، صد دلیل و صد بیان
در زبان آرد، ندارد هیچ جان
(مثنویِ معنوی، دفترِ پنجم، بیتِ ۲۴۸۰).
سرشتِ کارِ علمی، مواجهۀ عاری از «تعصّب» و «سوگیری» با علم و امر است و وارد کردنِ هر نوعِ «ملاحظۀ علّتگونه» و «محاسبۀ غیرمعرفتی» در این روند، ما را از قلمروِ «علم» خارج میسازد. «عقل»، قوّهای نیست که بتوان آن را به زنجیر کشید و با تحکّم، آن را به پذیرش و تسلیم فراخواند، بلکه عقل، «بیپروا» و «بیملاحظه» میتازد و پیش میرود و جز «استدلال» را برنمیتابد. اندیشهای که در قفس قرار گرفته، اندیشۀ عقلانی نیست، نمیتواند هیچ کمکی به علم و معرفت کند.
[۱۱]. «ساختاراندیشی» و تحلیل در «سطحِ کلان»، از نظر دور نمانده است
از پرداختن به وجوه و اضلاعِ «ساختاریِ» اندیشۀ فرهنگیِ آیتالله خامنهای نیز غفلت نشده است، بله مسألههایی از جنسِ «نظامهای فرهنگی» و «نظامسازیِ فرهنگی»، مهم انگاشته شده و در طرّاحیِ سرفصلها و صورتبندیِ مباحث، در نظر گرفته شده است. از جمله، به فرهنگِ اسلامی بهعنوانِ یک امرِ «ساختاری» و «پهندامنه» که سلسلهای از ارزشها و هنجارها را دربرمیگیرد و اقتضائاتِ خاصی را بهدنبال دارد، نگریسته شده و توضیح داده شده که این «نظامِ نمادین و معنایی»، میتواند ساختارهای عینیتر و محسوستری را ایجاد کند و شکلگیریِ «انقلابِ اجتماعی» و حتّی «تمدّن» را موجب شود. پس فرهنگِ اسلامی، ساختاری است که «قدرتِ ساختارسازی» دارد و میتواند معادلات و مناسباتِ ساختاریِ متمایزی را پدید آورد. دربارۀ فرهنگِ غربی نیز، افزونبر نکتههای ساختاریِ گوناگون، ساختاری برای ارتباطات و تعاملاتِ ما با آن ترسیم شده که اضلاع و ابعادی را شامل میشود؛ چنانکه اوّلاً میانِ علم و فرهنگ، تمایز در نظر گرفته شده، و ثانیاً، در علم نیز، علوم از یکدیگر تفکیک و برای هر دستهای، حکمِ خاصی تعریف شده است. گذشتهازاین، گامِ اوّلِ انقلاب از چشماندازِ ساختاری، توصیف و نقادی شده است؛ بهگونهای مواجهۀ هر یک از «دولتهای پس از انقلاب» با امرِ فرهنگی، بازگو و مشخص شده که «دولت» بهعنوانِ یکی از مؤثّرترین واقعیّتهای ساختاری، چه تجربههایی را رقم زده است. «نظریۀ استحکامِ ساختِ فرهنگیِ درونی» نیز، آشکارا بر رویکردی ساختاری دلالت دارد و از اهمّیّتِ ساختاراندیشی، حکایت میکند. همچنین «دولتِ اسلامی» بهعنوانِ امری ساختاری که باید در قلمروِ فرهنگ، نقشآفرینی کند، مطالعه و اوصاف و خصایصِ فرهنگیِ آن و نسبتی که باید با فرهنگ برقرار کند، شرح داده شده است. اینهمه در حالی است که در این اثر، «عاملیّتهای انسانی» نیز از نظر دور نمانده و تحلیلها در «سطحِ خُرد» نیز جاری هستند.
[۱۲]. روحِ حاکم بر اندیشۀ فرهنگیِ آیتالله خامنهای، آموزۀ «توحید» است
«روحِ حاکم» بر اندیشۀ فرهنگیِ آیتالله خامنهای یا «هستۀ مرکزی» و «عنصرِ بنیادینِ» آن، عبارت است از «توحید». هیچ پارهای از اندیشۀ فرهنگیِ ایشان، تهی از این مقوله و بیاعتنا به آن نیست، بلکه چه در مقامِ توصیف و چه در مقامِ توصیه، چه در سطحِ خُرد و چه در سطحِ کلان، چه لایۀ ذهنی و چه در لایۀ عینی، او همواره نسبت به «توحید»، حسّاس است و نمیخواهد کمترین زوایهای با آن پیدا کند. و از یک «متفکّرِ مسلمان» نیز، انتظاری جز این نیست که باورِ قلبی و ایمانیاش به آموزۀ توحید، در ساحتِ اندیشهورزیِ علمیاش نیز، مدخلیّتِ تمام داشته باشد و «هویّتِ علمی» و «هویّتِ دینی» اش، گسسته و بیگانه با یکدیگر نباشند. مسلمان کسی است که توحید، بر سراسرِ زندگیاش حاکم باشد و هیچ عرصهای از آن، رنگ و جنسِ دیگری نداشته باشد:
تفرقه برخیزد و شرک و دویی
وحدتست اندر وجودِ معنوی
(مثنویِ معنوی، دفترِ چهارم، بیتِ ۳۸۲۹).
مؤمنِ حقیقی، همواره در طلبِ تحصیلِ رضایتِ خدایمتعال است و همهچیز را در نسبتِ به آن، فهم و ارزیابی میکند و انگیزه و اندیشهاش، همهجهتِ با توحید است. اینکه در همۀ زمینهها و عرصههای این مطالعه، رد پای دین به چشم میخورد و نگاهِ متدیّنانه و تلقّیِ متألهانه موج میزند، به همین دلیل است و باید آن را یک فضیلتِ بنیادین انگاشت.
[۱۳]. اندیشۀ فرهنگیِ آیتالله خامنهای، «تکامل» یافته است، نه «چرخش»
تقسیمبندیِ اصلی و اساسی در این اثر، «قلمرو» ی و «مسأله» ای بوده است؛ یعنی کوشیده شده که عمدهترین مسألههای فرهنگی که آیتالله خامنهای دربارۀ آنها اندیشه کرده، یافته و فصلها بر مبنای آنها سازماندهی شوند و آنگاه، به هر یک پاسخ داده شود. ازاینرو، دورهبندیهای «زمانی» و «تاریخی»، ذیلِ این معیار قرار گرفته و پاسخها و برداشتهای ایشان «در طولِ زمان»، بر اساسِ تفکیکِ مسألهها، مطرح شدهاند. ازاینجهت میتوان گفت که اثر، «دو معیاری» است و در آن، «مسأله» و «تاریخ» در کنارِ یکدیگر قرار گرفتهاند. دراینراستا، میتوان دریافت که آیا با سپریشدنِ زمان و گذشتِ سالها و دههها، آیا اندیشۀ فرهنگیِ آیتالله خامنهای «تغییر» نیز کرده است یا خیر. برای این رویکرد، مثالها و مصداقهای زیادی در این اثر وجود دارد، از قبیلِ نگاهِ تاریخی به تعریفِ مفهومِ فرهنگ، نظریۀ اصالتِ فرهنگ، مواجهۀ انتقادی با رویکردهای فرهنگیِ دولتهای پس از جنگ، نظریۀ مقاومتِ فرهنگ، نظریۀ استحکامِ ساختِ فرهنگیِ درونیِ انقلاب، و …. پس هر چند که «تاریخ»، اصلِ اوّلیّه قرار نگرفته و غرض، «سیرِ تاریخی و دورهای» در اندیشۀ فرهنگیِ آیتالله خامنهای نبوده است، امّا درعینحال، از «تاریخ» نیز غفلت نشده و تفسیرها و تحلیلهای ایشان، در مداری تاریخی نیز نشانده شدهاند. شایسته است در اینجا اشاره شود که مطالعۀ لایۀ تاریخی و تاریخمدارِ اندیشۀ فرهنگیِ آیتالله خامنهای، بهروشنی گویای این حقیقت است که اندیشۀ فرهنگیِ ایشان، هیچگونه چرخش و تحوّلی را تجربه نکرده و همواره در یک «مسیرِ واحد»، جریان داشته است، ولی دچارِ «سکون» و «یکنواختی» نیز نشده است، بلکه متناسب با پرسشها و مسألههای نو، در حالِ «شدن» و «صیرورتِ» تکاملی بوده و «عمق» و «پختگیِ» بیشتری یافته است:
قرنها بگذشت و این قرنِ نویست
ماه، آن ماهست، آب، آن آب نیست
(مثنویِ معنوی، دفترِ ششم، بیتِ ۳۱۷۵).
تفاوت است میانِ اینکه یک اندیشمند، دچارِ «چرخشهای معرفتی» شود و اندیشههای یک مقطع از زندگیِ علمیاش، «قابلجمع» با مقطعِ دیگر نباشد، و اینکه در عینِ پیشرویِ معرفتی و بسط و گشایشِ علمیِ هرچهبیشتر، از مواضعِ پیشینِ خود «عبور» نکند و به حیاتِ علمیاش به دورههای متناقضِ «اوّل» و «دوّم» و «سوّم» و … تبدیل نشود. بدونشک، درکِ آیتالله خامنهای نسبت به فرهنگ، از کتابِ «طرّحِ کلّیِ اندیشۀ اسلامی در قرآن» که حاصلِ سالِ پنجاهوسه است، بسیار فروتر از درکِ کنونیِ ایشان است و ایشان در طولِ دهههای گذشته، همواره سیرِ «صعودی» و «تکاملی» را پیموده و انبانِ اندیشۀ فرهنگیاش، «غنیتر» و «پُرمایهتر» شده است و هرگز گرفتار «توقف» و «درجازدنِ» شناختی نشده و از «زایندگی» و «جوششِ معرفتی»، بازنمانده است، ولی این سخن به معنیِ سیرِ از «اجمال» به «تفصیل» و «ناقص» به «کامل» و «نشناخته» به «شناخته» بوده است، نه سیر از «غلط» به «درست» و «ناصواب» به «صواب».
[۱۴]. اندیشۀ فرهنگیِ آیتالله خامنهای، «وجوهِ تمایزبخش» دارد
اندیشۀ فرهنگیِ آیتالله خامنهای، از بسیاری جهات، متفاوت و متمایز با نظریههای رقیب و معارض است و مرزهای منطقی و هویّتبخش دارد. اگر عمدهترین دیگریِ این اندیشه را اندیشۀ لیبرالیستی بدانیم، باید گفت که تفاوتها میانِ این دو، گسترده و اساسی هستند. ازاینجمله، میتوان اشاره کرد که برخلافِ ایدئولوژیِ لیبرالیستی، در اندیشۀ فرهنگیِ آیتالله خامنهای:
اوّلاً، فرهنگ دارایِ «منزلتِ بنیادین» است و فرعِ بر سیاست و اقتصاد، انگاشته نمیشود و چنین نیست که زندگیِ فرهنگیِ انسان، تابعی از زندگیِ سیاسی و اقتصادیِ او باشد، بلکه بر اساسِ نظریۀ «اصالتِ فرهنگ»، باید فرهنگ را «اساسیترین» و «زیربناییترین» عنصر در زندگیِ انسان انگاشت، آن هم نهفقط از جهتِ علّی و کارکردی، بلکه از جهاتِ مهمِ دیگر نیز.
ثانیاً، در فرهنگ، «ارزشها» دخالت دارند و فرهنگ بهطورِ ذاتی، واقعیّتی آغشته به ارزشهاست، امّا از این سخن نمیتوان نتیجه گرفت که فرهنگ، امری «نسبی» است و هیچ فرهنگی بر فرهنگِ دیگر، «برتری» ندارد و همۀ فرهنگ، در عرضِ یکدیگر هستند، بلکه چون برخی از ارزشها، «واقعنما» و «راستین» هستند و تأثیرِ واقعی بر «سعادت» و «شقاوتِ» انسان میگذارند، برخی از فرهنگها نیز چنین حکمی دارند. ازاینرو، نظریۀ «نسبیانگاریِ فرهنگ و ارزشهای فرهنگی»، مقبول نیست و نباید فرهنگ را بهطورِ کلّی و مطلق، امرِ «دلبخواهانه» و «ذوقی» تصوّر کرد.
ثالثاً، با وجودِ اینکه آیتالله خامنهای بر تعیینکنندگیِ امرِ فرهنگی تأکید میکند و فرهنگ نیز واقعیّتی ساختاری است، امّا وی دچارِ «جبرگراییِ فرهنگی» نیز نمیشود و کنشگر را «مغلوب» و «مسخَّرِ» ساختار، تصویر نمیکند، بلکه همواره، معتقد به امکانِ «شوریدن» و «شکستن» و «برساختن» و «بازتولید» است و انسان را «محّرکِ تاریخ» و «آفرینندۀ فرهنگ» میانگارد.
رابعاً، ایشان ازیکسو، «فرهنگِ اسلامی» را فرهنگِ سعادتآفرین و تعالیبخش میشمارد که با فطرتِ الهیِ انسان، هماهنگ و منطبق است و میتواند زمینۀ شکوفایی و بالندگیِ آن را فراهم آورد؛ و ازسویدیگر، «فرهنگِ غربی» را مادّی و طاغوتی معرفی میکند که هر چند داعیّۀ جهانیگری دارد و میخواهد خود را به فرهنگهای دیگر تحمیل کند، امّا هرگز از چنین استحقاقی برخوردار نیست و باید آن را مانعی بازدارنده در برابرِ کمال و سعادتِ انسانِ معاصر قلمداد کرد.
خامساً، ایشان سخت براینباور است که آنچه در ساحتِ فرهنگیِ جهانِ کنونی جریان دارد، «تهاجمِ فرهنگی» و «جنگِ فرهنگی» است، نه «تبادلِ فرهنگی» و «دادوستدِ مطلوب و نافعِ فرهنگی» در میانِ جوامعِ گوناگون؛ زیرا دولتهای غربی قصد دارند فرهنگِ خود را به امری «جهانی» تبدیل کنند و به هر وسیله، جوامعِ غیرغربی را به «تسلیمشدن» در برابرِ فرهنگِ غربی وا دارند. ازاینرو، با تمامِ توانِ خویش در پیِ «فرسودن» و «منهدمکردنِ» فرهنگهای غیرغربی و جایگزینسازیِ فرهنگِ خویش هستند. بیش از همۀ دولتهای غربی، این دولتِ آمریکاست که چنین سودایی در سر دارد، بهطوریکه حتّی میتوان از «آمریکاییشدنِ فرهنگِ جهانی» سخن گفت.
سادساً، آیتالله خامنهای که معتقد است برپاییِ «دولتِ اسلامی»، مرحلۀ سوّم از مراحلِ پنجگانۀ تحقّقِ آرمانهای انقلاب است، در مقابلِ نظریۀ «دولتِ بیطرف نسبت به فرهنگ»، موضعگیری میکند و پرداختنِ به فرهنگ را، «مهمترین وظیفۀ دولتِ اسلامی» و «وجهِ تمایزِ دولتِ اسلامی از دولتِ سکولار» معرفی میکند، امّا درعینحال، معتقد به «مداخلۀ حداکثری و متمرکزِ» دولت در عرصۀ فرهنگ نیست و برخلافِ رهیافتهای فاشیستی و مارکسیستی، از خلّاقیّتها و آفرینشهای فرهنگیِ خودجوش و مردمی که در عرصۀ عمومی و غیررسمی صورت میگیرند، دفاع میکند.
[۱۵]. تعدّدِ دغدغهها، موجبِ تکیه بر «رویکردِ چندروشی» شده است
نگارنده اصرار دارد که اثرش، تسلیم و تابعِ هیچیک از منطقهای روشی نبوده، بلکه کوشش کرده تا از «مزیّتها» و «امکانها» ی هر یک، استفاده کند و رهیافتی «چندگانه» و «چندضلعی» را بهکار گیرد، امّا آنچه که در عمل انجام گرفته است، گویا بیش از همه به روشِ تحلیلِ مضمون نزدیک است؛ چراکه اوّلاً، حسّاسیّتِ فراوانی دربارۀ «متنخوانی» و «یافتنِ مضمونها» به چشم میخورد؛ ثانیاً، هندسه و ساختارِ اثر، بر «اصلیترین مضمونها» استوار است و سایرِ ملاکها و جهتها، فرعی انگاشته شدهاند؛ ثالثاً، سیر و حرکتِ در امتدادِ مضمونها، بیشتر «سه مرحلهای» و از «جزئی» به «کلّی» بوده است. درعینحال، تفاوتهای مهمی نیز به چشم میخورد: اوّلاً، افزونبر گونههای «مضمونها»، بر «زبان» و «الفاظ» نیز تکیه شده و از راهِ تجدیدنظرها و نوآوریهای زبانی، افقهای تازهای گشوده شدهاند؛ ثانیاً، «مضمونها» نیز حداکثرِ غایت در نظر گرفته نشدهاند، بلکه به «جهانِ معانی» نیز وارد شدهایم و زیستجهانِ معرفتی، بازسازی و بازگو شده است؛ ثالثاً، تا حدّی نیز از «متن» فراتر رفته شده و به «زمینههای برونمتنی» و «عللِ غیرمعرفتی» نیز پرداخته شده است؛ رابعاً، «نظریهپردازی» و تبدیلِ «گفتارِ فرهنگی» به «اندیشۀ فرهنگی» در دستورکار قرار گرفته است، نهفقط یافتنِ «مضمونِ نهایی».