به گزارش خبرنگار مهر، سخن گفتن از جهان اسلام و فرصتها و چالشهایی که فراروی این جهان و تمدن قرار دارد کار آسانی نیست . به چند دلیل : اول آنکه جهان اسلام فرهنگها و کشورهای زیادی را در دل خود جای داده است و هریک از این فرهنگها ، سرنوشت و چشم اندازهای خاص خود را دارا هستند که بررسی مجزایی را می طلبند. ثانیآ سخن گفتن از جهان اسلام نیاز به ابزارها و روشهایی دارد که اولآ به جهت ضعف فرهنگی کشورهای اسلامی در سده اخیر از عهده متولیان این کشورها بر نمی آید و ثانیآ ابزار غربیان نیز برای تحلیل این وضعیت اگر لازم است کافی نیست، چرا که سخن گفتن از این جهان نیاز به گونه ای همدلی دارد که مغرب زمینیان از داشتن آن محروم هستند. به همین جهت است که بررسی و تحلیل این جهان بزرگ ، پرریشه و تآثیرگذار از درون و با مدد از نخبگان مسلمان بسیار ضروری و حیاتی است. واضح است که برای رسیدن به گفتمان فربه و گسترده در این باره راهی طولانی در پیش است و هر سخن و نظری که در این باره می رود در حکم مقدمه و پیش در آمدی است که فرارسیدن آن گفتمان آرمانی را میسرتر می سازد.
برای سخن گفتن از بیمها و امیدهایی که فراروی این تمدن و جهان قرار دارد باید از امیدها آغازید ؛ چرا که بسط و تبیین درست این گستره خود به خود بیمها را نیز روشن خواهد ساخت و راه را بر ارایه راه حلها و راهکارهای درست خواهد گشود.
جهان اسلام بی تردید در منظومه و نظام کنونی فرهنگی - سیاسی جهان، بزرگترین و مهمترین رقیب تمدن غرب به شمار می رود. حصور و بروز کمونیسم و مطرح بودن جنبه های نظامی و سیاسی آن ، برای غرب تنها یک اولویت جدید را به وجود آورد که مغرب زمینیان ناگزیر بودند به جد در طرد و نفی آن بکوشند اما آنها می دانستند و هم اکنون بهتر می دانند که مهمترین رقیب و دیگر آنها جهان اسلام است که از بن مایه های فربه و قوی فرهنگی بهره مند است. مغرب زمینیان البته می دانند از فرهنگی باید هراسید که ریشه های عمیق فرهنگی دارد وگرنه آنچه با بادی می آید با بادی دیگر از بین می رود و پدیده ها و تمدنهای سیاسی - نظامی این گونه هستند.
بی سبب نیست که رکن رکین نظریه جدال تمدنها ی ساموئل هانتینگتون بر اهمیت و قوت اسلام تاکید دارد . به نظر هانتینگتون سرنوشت نهایی تمدنها جدال است و جدال اصلی تمدنها در سده بیست و یکم میان تمدن غرب و تمدن اسلامی روی خواهد داد. بگذریم از اینکه در این نظریه هم مغالطات جدی معرفتی و نتیجه گیری های نادرست وجود دارند اما به نظر ما این نظریه به خوبی می تواند نشانگر دیدگاه سیاستمداران غربی نسبت به تمدن اسلامی باشد. این تلقی مغرب زمینیان نسبت به تمدن اسلامی هرچند معوج است و عاری از واقع بینی است و سیاست بازی و سیاسی کاری هم با آن در هم آمیخته اند از حقیقتی مهم پرده بر می دارد و آن اهمیت جهان اسلام است که متاسفانه بسیاری از مسلمانان خود از آن غفلت کرده اند . بدین جهت می توان به نکات ذیل به عنوان امیدهایی که فراروی مسلمانان و تمدن اسلامی وجود دارند اشاره کرد:
الف. جمعیت مسلمانان بیش از یک میلیارد نفر است و جالب این است که با وجود پراکندگی جمعیتی مسلمانان در سرتاسر جهان، درصد بالایی از این جمعیت در محل واحدی یعنی خاورمیانه زیست می کنند و همین قدرت آنها را بیش از پیش نشان می دهد.
ب. خاورمیانه منطقه حساسی است. اولآ اهمیت ژئوپلتیک بسیار مهمی دارد و پل بین شرق و غرب به حساب می آید و ثانیآ منابع مهم انرژی جهان از جمله نفت همه کشورها و تمدنها را به این منطقه محتاج کرده است.
پ. مسلمانان اگر از جهت مادی و مالی ثروتمندند از جهت ذهنی - فکری - هویتی نیز از تاریخ و فرهنگی بس غنی بهره مند هستند. ذکر مددی که مغرب زمینیان از دستاوردهای فکری - علمی مسلمانان گرفته اند آنقدر از سوی غربیان و مسلمانان بازگو شده که ذکر مجدد آن تکرار مکررات است، اما نمی توان از منبع تغذیه ذهنی و روحی مسلمانان که می تواند مددرسان آنها در جهان پرآشوب کنونی باشد به آسانی گذشت. بسیاری از متفکران به ما گوشزد کرده اند بار معرفتی و نظری هر تمدن سه مولفه دارد . اولآ واجد نظریه ای در با ب انسان است و ثانیآ تکلیف پرسشهای هستی شناسانه را روشن می کند و ثالثآ در مورد جامعه واجد دیدگاهی منسجم است و اسلام دینی است که بر خلاف ادیان دیگر که موضعشان را در قبال یک یا دو موضوع فوق معرفی کرده اند در هر سه مورد فوق واجد دیدگاههایی منسجم و کارآمد است و اگر بدانیم هر عملی معطوف و مسبوق به نظر است و نظر و نظریه بار اساسی هر تمدن و فرهنگی را بر دوش دارد به امیدی اساسی برای زیستن و تعامل تمدن اسلامی می رسیم.
ت. بر کسی پوشیده نیست که جهان اسلام و تمدن اسلامی از روزهای اوج خود فاصله ای بس طولانی دارد . گفته ایم و باز می گوییم که یکی از مهمترین مولفه های اوج تمدنی، داشتن نخبگانی دوران ساز است و ما هم اکنون متفکران و عالمانی چون: بوعلی، ابن رشد، رازی و ابوریحان در تمدن خود سراغ نداریم اما مواجهه جدی و یک سده ای با فرهنگی پر بنیه به نام غرب، مسلمانان را به جد به فکر بازسازی فکری واداشته است . به همین جهت است که ما با خیل عظیمی از احیاگران و اصلاح گران دینی مواجه بودیم که به سنت اسلامی بازگشتند و تآمل ژرف در مورد مولفه های آن را آغاز کردند. همین امر باعث شده است منابع دست نخورده ای از سنن اسلامی کشف و جلوی روی مسلمانان قرار گیرند. به همین جهت ما تعامل فکری - فرهنگی اخیر با تمدن غربی را به فال نیک می گیریم و ثمرات نیکویی را بر آن مترتب می دانیم.
عرصه تفکر نیز مانند عرصه های دیگر زندگی انسانی عرصه رقابت است . آدمیان چنان آفریده شده اند که جز در لحظات سخت قادر به کسب انگیزشهای جدی جهت پرسشهای قابل توجه نیستند و تمدن اسلامی بوضوح و بوفور از مواجهه فکری - فرهنگی با تمدن غرب بهره ها برده و خواهد برد.
ث. رقیب تمدن اسلامی یعنی تمدن غرب هم اکنون در وضعیت خاصی قرار دارد. بسیاری از مدعیت اولیه مدرنیته هم اکنون رخت بر بسته اند و مدرنیته به گواه پاره ای از جدی ترین سخن گویان خود تمدنهای مهمی چون تمدن اسلامی را به رسمیت شناخته است. گفتیم که سیاستمداران و نظریه پردازان سیاسی کشورهای غربی ، تمدن اسلامی را جدی گرفته اند اما در لایه ای عمیق تر این متفکران غربی اند که پی برده اند تمدنهای پریشه و پربنیه ای چون تمدن اسلانمی را نمی توان نادیده گرفت. در این میان می توان از فیلسوف مطرح اگزیسنتانس کارال یاسپرس یاد کرد که همه ارزشهای رسیده به ما را مرهون تلاش سه دین ابراهیمی و پاره ای از ادیان دیگر می داند و از انسان شناسانی چون اشتراوس یاد کرد که به مغرب زمینیان فهمانده اند که ارزشهای دیگر در پاره ای از تمدنها وجود دارند که غربیان نمی توانند فهمی از آنها داشته باشند و ارتباطی با آنها برقرار کنند. اگر بتوان نام و مفهومی را به وضعیت کنونی غرب اطلاق کرد بی تردید آن نام " تکثر گرایی" است و واضح است این تکثر گرایی رقیبان جدی ای چون تمدن اسلامی را بیشتر عیان و عرضه می کند. بسیاری از اسلام پژوهی هایی که در تمدن غرب - چه در امریکا و چه در اروپا - هم اکنون صورت می گیرد از دریچه این مفهوم می توانند تاویل و تفسیر شوند.
به این امیدها می توان با پژوهشهای مردم شناسانه و فرهنگ شناسانه مولفه های بسیاری را افزون کرد. فی المثل می توان بر این نکته دست گذاشت که قشر جوانان تمدن اسلامی که از جهت تعداد از تمدنهای دیگر زیادتر هستند می توانند تآثیرات بسزایی در آینده این تمدن داشته باشند . می توان بر جریانات فکری که در حال نضج گرفتن هستند دست گذاشت ، به گفت و گوی ادیان و تمدنها به عنوان راهکاری جهت معرفی جهان بینی ها و ایده های اسلامی دل بست و رشد آموزش و پرورش در کشورهای اسلامی را به فال نیک گرفت اما به نظر ما همین چند نکته می توانند بوضوح و بوفور وضعیت کنونی تمدن اسلامی را از دریچه مولفه های مثبت نشان دهند.
به مقام بسط بیمها می رسیم: وادی خطیری که اگر خوب تحلیل نشود آسیبهای فراوانی را در پی خواهد داشت. در این باب می توان چند بیم بزرگ تمدن اسلامی را پررنگ کرد:
الف. روانشناسان، انسان شناسان و جامعه شناسان به ما گوشزد کرده اند که میان هویت انسانی و ماهیت انسانی تفاوت وجود دارد. هویت انسانی تصوری است که انسان از ماهیت خود دارد و این تصور ممکن است فرسنگها از ماهیت فاصله داشته باشد. متاسفانه واقعیتی در تمدن اسلامی وجود دارد که بس دردناک است و آن این است که پاره ای از فرهنگها و کشورهای اسلامی را حس خودکم بینی و خودکوچک بینی غریبی فراگرفته است و مگر نه آنکه خود را کوچک می پندارد واقعآ کوچک است؟ از مزایای مواجهه تمدن اسلامی با تمدن غرب سخن گفتیم اما نمی توانیم نادیده بگیریم که این مواجهه پاره ای از افراد را بجد از غرب ترسانده و اراده و اختیارشان را زایل کرده است. به نظر ما این بیم، بزرگترین معضل در تمدن اسلامی به شمار می رود که راه حل رفع آن تنها تامل جدی در مبانی تمدن اسلامی و غرب است. باید به این نتیجه برسیم که غرب هم مانند هر پدیده ای دیگر مجموعه ای از نقاط فراز و فرود است و راه مواجهه با آن از گزینش میان کالاها و نتایج آن ناشی می شود.
ب. حق آن است که ما در مقام شناخت سنت خود مانند شناخت غرب با کاستی های فراوانی مواجه هستیم. سر اهمیت این ضعف هم نکته ذکر شده در بحث امیدهاست که نظریه مقدمه عمل محسوب می شود. ما تا نتوانیم تصویر درستی از خود و غرب داشته باشیم ره به جایی نخواهیم برد و در این مسیر می توانیم بسی از روشهای معرفتی موجود در تمدن غرب استفاده کنیم و بهره بگیریم. بیم معرفتی موجود نشناختن خود و غرب با ابزارهای دقیق و معتبر است.
پ. هم اکنون کسانی در غرب به عنوان نماینده تفکر اسلامی معرفی می شوند که نه شناختی از سنت اسلامی دارند و نه غرب را می شناسند و همین باعث گونه ای بدنمایی تمدن اسلامی نزد غربیان شده است. هر کسی که دلبسته تعامل اسلام و غرب است نمی تواند از این جریانات به سادگی بگذرد و ناگزیر است آنها را طرد و نفی کند. این جریانات اما دو دسته اند . پاره ا ی ا ز آنها چنان به سنت چسبیده اند و بدان قداست بخشیده اند که اولآ هر حقیقتی فراتر از آن را انکار می کنند و ثانیآ تفسیبرهای خود را از سنت با نام آن سنت عرضه می کنند. از سوی دیگر جریانهای التقاطی وجود دارند که مطرح شدن نام آنها با عنوان نماینده تمدن اسلامی چیزی جز کژفهمی چه برای غربیان و چه برای مسلمانان به همراه نخواهد داشت. به این جهت است که بیش و پیش از هر کاری باید راه خود را از این جریانان جدا ساخت.
ت. تفرقه ای بنیان برانداز کشورهای اسلامی را در بر گرفته است. این تفرقه در پاره ای موارد چنان است که حتی خطرات و بیمهای جدی را کمرنگ می سازد. راهی جز گفت و گویی سالم و حقیقت محور برای رفع این تفرقه ها وجود ندارد وگرنه آرمانهای بزرگ انسانی تمدن اسلامی محقق نخواهد شد.
ث. متاسفانه گونه ای غفلت از شرایط حاد و مهم تاریخی که در آن قرار داریم در پاره ای کشورهای اسلامی موجود است که بیگانگان نیز بر آن دامن می زنند و این نیز بیمی قابل تآمل برای تمدن اسلامی به حساب می آید.
ح. نگاهی بدبینانه نسبت به غرب در کشورهای اسلامی رشد کرده است که این هم ریشه در رویکرد استعماری مغرب زمینیان در قرون نوزدهم و بیستم نسبت به مسلمانان دارد و هم نشات گرفته از عملکرد غربیان در مسئله فلسطین است. این نگاه راه را بر گفت و گوی جدی میان تمدنی بسته است و در پاره ای از مواقع عکس العملهای تندی در جهان اسلام مانند مسئله القاعده به وجود آورده است. منکر کارنامه تیره غربیان در مواجهه با کشورهای اسلامی نمی توان بود اما آنچه کشورهای اسلامی بدان نیاز دارند پرهیز از عکس العملهای عاطفی و توسل به منطق و عقل است و تنها در این صورت است که این بیم بزرگ یعنی پرداختن عاطفی به قضایا و مطرح شدن این عکس العملها با نام اسلام مرتفع می شود.
با نگاهی به بیمها و امیدهای فرارو در می یابیم که هم بیمها و هم امیدها بیش از هر چیز صبغه و خاستگاه فرهنگی د ارند پس باید بر آنها تمرکز کنیم. این نکته کلی شاید تنها راه حل و راهکاری باشد که می توان ارایه کرد. اگر انسانها هستند که هر پدیده ای را قم می زنند و تحولات مهم را به وجود می آورند این معرفت و فرهنگ به عنوان رکن رکین هویت و شخصیت آنهاست که می تواند راهگشا باشد و تمدن اسلامی نیز از این قاعده مستثنا نیست. فراموش نکنیم که انسان شناسی شرط ضروری و لازم برای هر انسان سازی و به تبع تمدن سازی است.