یک زوج کارآفرین که با همراهی هم یک استارت‌آپ در حوزه تولید محتوا راه‌اندازی کرده و کارآفرینی کرده‌اند، از سختی‌ها و شیرینی‌های مسیرشان می‌گویند.

خبرگزاری مهر؛ گروه مجله - محدث تک‌فلاح: فرزانه غفاری ۲۶ ساله و امیرحسین محمدزاده ۲۵ ساله کارآفرینانی هستند که در شروع کار با هم آشنا شدند و ازدواج کردند و به استارت‌آپ خود مشغول شدند. اما در مصاحبه با این زوج نکته‌ای توجه مرا جلب کرد که شاید برای همه خوانندگان عزیز مجله نیز جذاب باشد. من حین مصاحبه با فرزانه و امیرحسین در هوای دفتر کارشان به‌سختی اکسیژن پیدا می‌کردم. چون تمام اتمسفر اتاق را قلب قرمز گرفته بود! اگر بخواهم از فضای صحبت‌های این زوج حرف بزنم باید به‌جای فاصله‌های بین کلمات قلب قرمز جای دهم و شاید از این طریق میزان محبت این دو را نسبت به هم نشان دهم. اما نمی‌شود! شما خودتان این را متصور شوید. البته دقیقاً به‌همین دلیل سعی داشتم از مشکلات و سختی‌ها بیشتر سوال بپرسم که بتوانم با وجود فضای عاشقانه این دو نفر، به پشت پرده این ظاهر زیبای دوست‌داشتنی هم پی ببرم.

اگر تو را نکشد، بزرگت می‌کند!

- اگر روی کاغذ ببینید، مدیر، من (امیرحسین) هستم اما در واقع همسرم مدیر کار است. از زمانی که پای‌مان را از اینجا بیرون می‌گذاریم، هنوز مباحث کاری ما را رها نمی‌کند البته دوست داریم که نباشد ولی نمی‌شود که نباشد. حدود ۸۰% مواقعی که ما خارج از فضای کار هستیم متأسفانه هنوز بحث کار هست و جدا نمی‌شود. این اتفاق خوب نیست ولی واقعیت است.

- در محیط کار اگر یک خطایی از من (فرزانه) سر بزند به اسم امیرحسین هم نوشته می‌شود که اگر ما همسر نبودیم این‌طور نمی‌شد. یا وقتی در جلسات و تصمیمات کاری اگر موافقِ هم باشیم خیلی‌ها با این ظن به ما می‌نگرند که ما پشت پرده با هم هماهنگ می‌کنیم. اما اوج سختی کار دونفره ما این است که شکست کار هم برای ما دوبرابر می‌شود. در استارت‌آپ شکست یک اتفاق عادی است. اما این دلیل نمی‌شود که سختی‌اش حس نشود. هر بار که شکست می‌خوری تمام ساختمان ذهنی‌ات فرو ریخته و تو باید از نو بسازی. اما برای من این‌که همسرم در سختی‌های کاری هم‌چون شیرینی‌ها، در کنارم هست قوت قلب شیرینی است.

بعضی وقت‌ها در کار ما شده که طاقت‌مان تمام شده و با خودمان گفتیم: «ای بابا بسه دیگه! چقدر باید تحمل کنم. خسته شدم.» و یا این‌طور صحبت‌ها. مخصوصاً روزهای اول شروع کار خیلی این جملات سراغ‌مان می‌آمد و دائم همین تفکرات در ذهنم بود که تا کی باید این اتفاقات را تحمل کنیم؟ به مرور کم‌تر شد و البته طاقت و ظرفیت ما همزمان بیشتر می‌شد. دیگر با هر اتفاق کوچکی میدان را تنگ نمی‌دیدیم و راحت از عواقب اتفاق آزرده‌خاطر نمی‌شدیم. چه جاهایی که سرمان را روی شانه همدیگر می‌گذاشتیم و فقط گریه کردیم از سختی‌ها!

از سختی‌ها و مشکلات کار دوتایی‌مان گفتم بگذارید از شیرینی‌ها هم نام ببرم. فرزانه می‌گوید: «من تک‌تک دغدغه‌های ذهنی همسرم را می‌دانم و چون امیرحسین انسان درون‌گرایی است و خیلی اهل حرف زدن نیست، برای من حس خوبی است که اگر همسرم مسئله‌ای داشته باشد من از دلیل و چرایی و چگونگی‌اش باخبر هستم. هم در خانه و هم محیط کار!»

- امیرحسین: «یکی از شیرین‌ترین لحظات کار ما موقعی است که به افراد طرف قراردادمان برای اولین بار پرداختی داشتیم. مخصوصاً اگر شخص مقابل هم اولین دریافتی‌اش باشد. مسئول مالی در کار ما فرزانه است ولی این شیرینی را هر دو می‌چشیم.»

- تازه حقوق امیرحسین را هم من (فرزانه) می‌ریزم و این حس تکرار نشدنی است.(خنده ما سه نفر!) دستاورد شیرین ما در این کار این بود که صبر هر دوی‌مان زیاد شد. کارآفرینی و استارت‌آپ تا حدی سختی دارد که شب‌های زیادی لازم است که سرت را در بالش خود بفشاری و اشک بریزی تا کمی تخلیه شوی و ظرفیت بیشتری داشته باشی برای ادامه کار. فقط یک جمله را می‌توانم در توصیف این حال بگویم: «اگر تو را نکشد، بزرگت می‌کند!»

کار و کار و کار

کار «پیکسمر» ارتباط بین خدمات دهندگان سرویس‌های تصویربرداری و عکاسی است با متقاضیان این سرویس‌ها. هم افرادی که فیلمبرداری و عکاسی می‌کنند زیادند و هم کسانی که به دنبال فیلمبردار و عکاس خوب هستند برای مراسم خود. البته نرم‌افزار ما برای ارائه نمونه کار مراکز به مشتریان هم با محدودیت‌هایی مواجه است اما الحمدلله تا امروز اوضاع خوب است. کار ما اگر سختی‌هایی دارد برای همه افراد است و به‌واسطه زوج بودن‌مان نیست. اما چون با هم درگیر کار هستیم و هر دو درگیر این سختی‌ها هستیم بیشتر اذیت می‌شویم. در زندگی‌هایی که زن و شوهر هم‌شغل و همکار نیستند اگر یک طرف درگیری فکری داشته باشد، طرف دیگر لزوماً فکر درگیری ندارد و می‌تواند در بهبود فکری و آرامش روانی همسر نقش مهمی بازی کند که در زندگی ما این‌طور نیست. در شادی‌ها هم این قانون وجود دارد که بیشتر از باقی زوج‌ها شاد هستیم. بین افرادی که به‌واسطه کار با ما در ارتباطند سعی داریم که کسی متوجه ارتباط خانوادگی ما نشود اما چند نفر که اتفاقی متوجه این موضوع شدند برای‌شان جالب بود. در کل فقط همکاران دفترمان می‌دانند که ما همسر هستیم. در بخش‌هایی از کار پیش می‌آمد که موافق نظر همسرم نبودم (فرزانه) ولی مراعات کردم و کوتاه آمدم، نه به‌خاطر این‌که همسرم است. بلکه به‌خاطر این‌که مدیر است و نظر او و یا نظر جمع بر نظر من اولویت دارد.

که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها!

امیرحسین: در دوران نوجوانی مشغول سایت بودم. تبلیغات می‌کردم برای سایتی که خودم داشتم که یک سایت خیلی ساده بود. نزدیک کنکور که شد همه چیز را کنار گذاشتم. دانشگاه مهندسی نرم‌افزار قبول شدم. هم‌زمان هنوز داشتم از طریق سایت و همین کارها کسب درآمد می‌کردم. در فراز و نشیب این کارها و پروژه‌هایی که به من پیشنهاد می‌شد، دنبال گروه‌سازی بودم و سعی می‌کردم با ارتباط‌گیری با دوستان و بچه‌های دانشکده، گروهی را برای پروژه مد نظرمان جمع کنم. فرزانه (همسرم) هم که دانشجوی سال بالایی من بود جز همین افرادی بود که پیشنهاد را قبول کرد. بعد از گذشت مدت زمانی که مشغول کار شدیم حس کردم نیمه گم‌شده‌ام را در او می‌بینم پس خانواده‌ها با هم آشنا شدند و ازدواج کردیم. که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها!

نکته خوبی که ما در روند رشدمان داشتیم این بود که خانواده‌ها خیلی وارد تصمیمات ما نشدند. از اطراف می‌شنویم که خانواده‌ها در تصمیمات کاری و شخصی یک زوج جوان خیلی وارد می‌شوند و این دخالت مطلوب نیست. خانواده‌های ما خیلی همراه ما بودند و فقط در حد راهنمایی و نصیحت برای ما نظرشان را ارائه می‌دادند که ما هم خیلی مفید می‌دیدیم و بعضاً از استفاده تجربیات آن‌ها سود می‌بردیم. من فکر می‌کنم که در زندگی یک زوج جوان اگر تصمیم‌های نهایی با خودشان باشد خیلی تجربه‌های ارزشمندی برای‌شان حاصل می‌شود.

آینده غیر کاری‌تان را چه می‌بینید؟

امیرحسین: «هر دو نفری که می‌خواهند یک زندگی را تشکیل دهند وقتی آینده را متصور شوند، تصاویر خیلی خوب را در ذهن می‌پروراند. من در ذهنم خانه‌ای را می‌بینم که روی یک صندلی نشسته‌ام و نور از پنجره، روی مبل‌ها می‌تابد و من در کنار فرزانه دارم چای می‌نوشم.»

فرزانه: «من خودم را همیشه در حال آشپزی می‌بینم. تصورم از آینده هم این است که در یک خانه‌ای هستم و یا پشت سینک ظرف‌شویی و یا جلوی گاز ایستاده‌ام. همیشه تصور می‌کنم که دائم دارم چیزی را درست می‌کنم تا برای امیرحسین ببرم که تا این را می‌خورد بروم و بعدی را درست کنم. در دورانی که خانه پدرم بودم اصلاً به سیاه و سفید دست نمی‌زدم اما الان که ازدواج کردم تمام تصورم از خانه‌داری تمیز کردن خانه و آشپزی برای همسرم است. با این شرایط کار و شرایط اقتصادی اصلاً نمی‌توانم به فکر فرزند باشم. من همین الان دارم به کار پاره وقت در «پیکسمر» فکر می‌کنم و به امیرحسین می‌گویم که باید دو روز را حداقل در خانه باشم که به کارهای خانه هم برسم. چون در ذهنم کار خانه زمان می‌خواهد و مدل من این‌طور است که در ذهنم باید تیک بخورد و هر کاری هم که می‌کنم باید به دلم بنشیند وگرنه آن کار خوب انجام نشده است و من آرام نمی‌گیرم.»

اولین‌ها شیرین‌اند

فرزانه: «هر روز چالش داریم و انگار داستان زندگی را دارند می‌نویسند از نو! یکی از شیرین‌ترین خاطراتم در محیط کار این بود که اولین بار سرمایه برای کار گرفتیم. دو روز قبل از ارائه نهایی، برای مدیر خانه نوآوری آقای صداقت ارائه دادیم و برای‌مان قابل قبول نبود. برای ارائه نهایی دو نفری خیلی تمرین کردیم. من و امیرحسین چنان شبانه روز تمرین کردیم که بعد از ارائه نهایی با سرمایه‌گذارمان، از سمت آقای صداقت تشویق شدیم و تحسین‌مان کردند. این شیرینی به‌خاطر این بود که من و همسرم با هم در دو روز گذشته تمرین کردیم و بدون استراحت هماهنگ شدیم. اگر این هماهنگ شدن نبود، نتیجه مطلوب را نمی‌گرفتیم. حس شیرین‌تر را روزی داشتیم که قرارداد اولین سرمایه را امضا کردیم و سرمایه را دریافت کردیم. همیشه اولین‌ها شیرین است. این تجربه شیرین به‌خاطر همراهی با همدیگر بود.