برای جواب به این پرسشها نیاز به علومی چون: منطق، ریاضیات، مهندسی سخت افزار و نرم افزار رایانه و همچنین زبانشناسی و روانشناسی و عصبشناسی است تا این معارف در یک منظومه و مجموعه بتوانند به این پرسشهای کلان و اندیشهسوز نزدیک شوند. از نیمۀ دوم سدۀ بیستم بدین سو بسیاری از علوم میانرشتهای با توجه به عاجز بودن یک شاخه از جواب به پرسشهای مهم به وجود آمدهاند. یکی از این معارف میانرشتهای فلسفۀ تکنولوژی است.
فلسفۀ تکنولوژی در اوان رشد خود به صورت نسبت میان فلسفه و تکنولوژی خود را عیان میکرد. به این معنا که پیشتر این نکته مدنظر قرار میگرفت که فیلسوفان در باب تکنولوژی چگونه و به چه طریق سخن میگویند و دیدگاه تحلیلی در مورد تکنولوژی واجد چه ویژگیهایی است. بیتردید مهمترین متفکری که در باب تکنولوژی سخن گفته مارتین هایدگر فیلسوف معروف آلمانی است که هم تأمل فلسفی در باب تکنولوژی را از دیگر تأملات در این مورد جدا کرده است و هم نسبت میان این دو عرصه را موضوع تفکرات فلسفی خویش قرار داده است.
رویکردهایی که این نسبت را پررنگ میکردند و میکنند اکثراً یا آرمانشهری یا ویرانشهری هستند. یعنی یا از تکنولوژی به مثابۀ محوری برای رسیدن به یک جامعۀ ایدهآل یاد میکردند یا آن را عاملی برای اضمحال شخصیت و هویت بشر قلمداد مینمودند. به همین جهت است که ایدۀ دترمینیسم تکنولوژیک که بر طبق آن آیندۀ بشر با تکنولوژی مشخص میشود در دل این تلقی رشد میکند. این تلقی البته تلقی کلگرایانه است. این رویکرد کلی همچنین یا خوشبینانه یا بدبینانه است که این دو به نگاههای آرمانشهری و ویرانشهری معروف هستند. فیلسوفان تکنولوژی جدید چون: دون آیدی و آندره فینبرگ از این مرحله معمولاً به عنوان مرحلۀ اول شکل¬گیری فلسفۀ تکنولوژی یاد میکنند.
ساختارگرایی به جهت همین آفت کلیگویی و کلیبافی تکنولوژی پا به عرصه وجود گذاشت. ساختارگرایان تأکید کردند تکنولوژی جز با تحلیل تک تک مراحل ساخت ابزارهای تکنولوژی و تعاملی که با گروهها و طبقات اجتماعی دارد قابل فهم نیست. به نظر ساختارگرایان همانگونه که در علم باید از گونهای جامعهشناسی و روانشناسی علم سخن گفت در اینجا هم باید توقعات و انتظارات جامعه را در سامان نوعی خاص از تکنولوژی مدنظر قرار داد. این توقعات و چشماندازهای ابداعکنندگان و کاربران تکنولوژی است که در کم و کیف تکنولوژی نقش ایفا میکند.
بدینگونه بود که پای جامعهشناسی و روانشناسی و مطالعات علم و تکنولوژی و همچنین سیاستگذاریهای مختلف به گسترۀ فلسفۀ تکنولوژی باز شد. فلسفۀ تکنولوژی از این چشمانداز به بستری شبیه شد که کثیری از علوم و معارف در آن فرصت بروز و نمود پیدا کردند. بگذریم از اینکه پارهای از انتقادات به رویکرد ساختارگرایانه به تکنولوژی وارد بودند. فیالمثل قایلان به این دیدگاه عموماً به شیوۀ اختراع و رشد تکنولوژی نگاه میکردند و کمتر از تأثیراتی که این تکنولوژی بر افراد و جوامع میگفتند سخن میراندند.
علاوه بر این ساختارگرایان همچنان که در مطالعات علم از گونهای نسبیگرایی معرفتی حمایت میکردند در این گستره نیز جانبداری آنها از نوعی نسبیگرایی بود. آنها در علم معیار درستی و نادرستی گزارههای علمی را نه مطابقت با خارج و دیگر معیارهای صدق که میزان مقبولیت اجتماعی آن نظریهها میدانستند. در عرصۀ تکنولوژی هم آنها از همین سیاق پیروی میکردند. به نظر آنها معیاری برای سنجش کارآمدی یا ناکارآمدی جز مقبولیت و توجه گروههای اجتماعی موجود نیست. معمولاً این دو نقد را بر ساختارگرایان متقدم روا داشتهاند و همین نکته سبب شده پارهای از طرفداران این نوع ساختارگرایی که پس از اسلاف خود به کار فکری – فلسفی مشغول بودند سعی در کمرنگ کردن این دو نقیصه کنند. در این راستا آنها معمولاً در راستای رفع نقص اول سخن راندهاند و نقص دوم به جهت آنکه با ماهیت کار ساختارگرایی پیوند دارد همچنان بر سرجای خود باقی است.
به جهت تأکید ساختارگرایان بر میانرشتهای بودن فلسفۀ تکنولوژی و همچنین توجه به تکنولوژیهای مختلف، تاریخ شکل¬گیری آنها و شیوۀ فراگیر شدنشان، آنها به علوم بسیاری عطفتوجه نشان دادند؛ از تاریخ علم و تکنولوژی گرفته تا جامعهشناسی و روانشناسی علم و تکنولوژی و از توجه به دقتهای فنی و ابزاری گرفته تا خاستگاههای علمی تکنولوژی و همچنین نسبت تودرتوی علم و تکنولوژی. بدین ترتیب میتوان ساختارگرایی را یکی از مهمترین نحلههایی دانست که تکنولوژی را از آفت کلیگویی آرمانشهری و ویرانشهری در باب تکنولوژی رهانید و فیلسوفان تکنولوژی را بدان سمت سوق داد که به صورت ریز و تخصصی وجوه و شئون مختلف تکنولوژی را پررنگ کنند.