به گزارش خبرنگار مهر، نشست ادبی «فطریه عطر» به مناسبت سی و هفتمین سالگرد شهادت شهید سید احمد پلارَک با مدیریت علیرضا قزوه و اجرای سید مسعود علوی تبار توسط گروه بین المللی هندیران برگزار شد.
در ابتدای این نشست که با حضور جمعی از اهالی فرهنگ و اندیشه کشورهای حوزه ایران فرهنگی برگزار شد، سید مسعود علوی تبار شاعر و کارشناس تاریخ و تمدن ملل اسلامی گفت: در احادیث بسیاری از حضرت محمد و دیگر معصومین (ع) در استفاده از عطر سفارش شده است. امام رضا (ع) در این باب میفرمایند: «برای مرد سزاوار نیست که استفاده هر روزه از بوی خوش را ترک کند». تحسین خوشبویی و تأکید به معطر بودن مؤمن در این دنیا از یک طرف و از طرف دیگر تشریح بهشت با بر شمردن رایحههای آن در قرآن، مشخص میسازد که از شاخصهها و ویژگیهای بارز حقیقت و معنویت در دو جهان، معطر بودن و خوشبو بودن است. در قرآن حتی برای نوشیدنیهای بهشت هم آمده است که آمیخته با بو و مزه کافور و زنجبیل اند، واژه «خِتامُهُ مِسکٌ» نیز آمده است، که مؤمن پس از آشامیدن شراب بهشتی، بوی مشک را از آن مییابد و اینکه ظرف آن شراب به جای گِل، از مشک ساخته شده و با نوعی مشک خوش بو مُهر و موم شده است.
وی افزود: از امام باقر (ع) نقل است که رسول خدا (ص) فرمود: «جبرئیل به من خبر داد، با اینکه بوی بهشت از هزار سال راه به مشام میرسد، ولی عطر آن به مشام شش گروه نمیرسد»، که در ادامه شش گروه را نام میبرند. هر چه روح لطیفتر باشد، ادراک ملکوتی او متعالی تر و قویتر خواهد بود. چنان که در قرآن کریم از زبان حضرت یعقوب آمده است: «من بوی یوسف را احساس می کنم» و این در حالی است که بنا به فرموده امام صادق علیه السلام فاصله حضرت یعقوب با حضرت یوسف، به اندازه ده شب بوده است.
علوی تبار ادامه داد: این تنها شامه ی ملکوتی نبی مکرم اسلام است که عطر بهشت و «نَفَسَ الرَّحْمَنِ» را از یمن استشمام میکند. که ایشان هم بوی بهشت و هم بهشتیان را میشناسد. به تعبیر مثنوی: «بوی رامین میرسد از جان ویس / بوی یزدان میرسد هم از اویس»، و یا به تعبیر علیرضا قزوه شاعر معاصر کشورمان: «شهیدان را شهیدان می شناسند». با قدری تأمل به وضوح مشاهده میکنیم که رابطه درونی و شباهتهای باطنی افراد موجب عشق و دیگر دوستی و متمایل شدن آنها به یکدیگر میگردد. همانگونه که حضرت محمد (ص) در حدیثی میفرماید: «ارواح انسانها، لشکرهای آمادهای هستند. آنها که با هم آشنا باشند، ائتلاف میکنند و آنها که با هم ناشناس باشند، متفرق می شوند».
وی در پایان گفت: در این برنامه دو ساعته که در شب شهادت شهید پلارک برگزار شد عطر بهشتی شهید دلهای شاعران هفت کشور را مدهوش خودکرد و از کشورهای مختلف ایران، هند، افغانستان، تاجیکستان، بنگلادش، پاکستان و ازبکستان در این برنامه حضور داشتند و برای شهید اشعاری معطر را تقدیم کردند. در پایان این مراسم شاعران مختلف به شعرخوانی پرداختند.
برخی از اشعار قرائت شده در این محفل را در ادامه میخوانید:
علیرضا قزوه
ای هر نفست آینه و عطر و گلاب
ای مشق تو معنویت روز حساب
ای درد خوشایند من ای درٌ خوشاب
ای رایحه ی بهشت آسوده بخواب
امیر عاملی
معطر شهیدی که عشق است او
گرفت آخر از دست ساقی سبو
خوشا بوی مشک و گلاب شهید
که ما را فرا خوانده در جستجو
پروانه نجاتی
احمد سلام، قبر معطر سلام و نور
چشم بد از تو دور، نگاه بد از تو دور
در حسرت زیارت تو زار می زنم
آه از مسیر دور و آن راه بی عبور
ای خلعت شهادت تو قصهای بلند
چیزی میان آرزو و اشتیاق و شور
در لحظه شهادت تو آمده کسی
شاید به بوسهای شدهای غرق در غرور
شاید بهشت خیمه زده روی زخم تو
جامانده در تنور تنت عطر آن حضور
سید احمد پلارکی ای حس با شکوه
ای شربت شهادت تو بادهی طهور
پوشیده است راز تو ای حس با شکوه
تا رجعت سپاه شهیدان، دم ظهور
ایرج قنبری
میخواست خدا گلاب قمصر باشی
همسایه لالههای پرپر باشی
حتی هنگامی که غنودی در خاک
مانند گل سرخ معطر باشی
نغمه مستشار نظامی
با اشک گل آمیخته مشک ختنش را
تا غسل دهد تازه شهید چمنش را
خون می چکد از شاخ گل و پیرهن ماه
تا آینه با آه بپیچد کفنش را
دلسوخته، جانسوخته، پروانهی عاشق
هرگز نخروشید غم سوختنش را
هر تکهی دل داغ شهیدی است در این دشت
تا تازه کند دعوی عهد کهنش را
چشمی که به دیدار شهیدان شده روشن
هرگز به دو عالم نفروشد وطنش را
گفتند کلیدی است به دیدار خدا، اشک
بگذار که بی پرده بگوید سخنش را
رضا اسماعیلی
مائیم و دلی طلایه دار زخمت
همسنگر لاله، خون نگار زخمت
سوگند به عشق، تا ابد میمانیم
در سنگر یاد، پاسدار زخمت
سیده بلقیس فاطمه حسینی (دهلی نو)
نسیم عنبر و عود از دیارِ یار میآید
چنان یادِ شہیدان از صفا سرشار میآید
رها از هول گورستان، نوایِ شادی مستان
بهشوق نوبهارِ جان، گل از گلزار میآید
خریده احمد از جنت، ریاض زندگیبخشش
هوا از شوق دیدارش، معنبروار میآید
الا ای سید والا، که کردی در زمین غوغا
پلارک نامی و عطرت چه عنبربار میآید
برائت مادرت زهرا ببین آغوش واکردہ
که فرزندش بهسوی او پیِ دیدار میآید
هرمز فرهادی بابادی
دیری ست که بر زبان ما این سخن ست:
این بوی خوش از کدام مشک ختن ست؟
هنگام که از بهشت زهرا آمد
معلوم شد از شهید راه وطن ست
جواد اسلامی
باید دخیل واژه شد، اما برای که؟
عطرش هنوز میوزد از سوی معرکه
پیراهنی دوباره به کنعان رسیده است
یا از ره آمدهست غسیل الملائکه؟
فاطمه عارف نژاد
بوی گلاب آمد و گل در بهار رفت
جایی قرار داشت مگر؟ بیقرار رفت
باران گرفت و پنجره وا شد به نور نور
تا پرده از مقابل چشمش کنار رفت
از آسمان بپرس چه شد؟ ماه برکه کو؟
از جادهها بپرس چه شد؟ تکسوار رفت؟
مانند سرو سبزترین فصل باغ ماند
مانند کوه خم نشد و استوار رفت
گنجشک پا گذاشت به مهمانی فشنگ
غنچه به عیددیدنی انفجار رفت
چفیه به دوش، کوله به شانه، علم به دست
سربند «یاحسین» به سر، باوقار رفت
خوشبختتر از آینههای همیشه بود
سنگی که در مزار غریبش به کار رفت
رضا عبداللهی
تو رفتی و دلم شد بیقرارت
و باشد تا ابد چشم انتظارت
تو را باشد چه نسبت بابهاران
که آیدعطر گلها از مزارت
حمیده پارسافر
قطعهی بیست و شش! چه عِطر خوشی!
جان من زنده شد به عِطر خوشی!
میکشاند مرا به مرز جنون
از تن ِ باغ ِ گنجه عطر خوشی
میشود تکه تکه هستی من
میکند چکه چکه عطر خوشی
"خوابت آرام! مُشک و عنبر ما!
چشمهی تا ابد معطر ما! "
وعدهی ما بهشت زهرا بود
تار و پودم اسیر غوغا بود
چشمهایت شبیه ساحل امن
اشک من موج موج ِ دریا بود
دل من تنگ و آسمان ابری
فرصت گفتگو مهیا بود
باز میجوشد عشق، در سر ِما
چشمهی تا ابد معطر ما!
سر به زیریت، سربلندت کرد
دلبرت کرد، دلپسندت کرد
خاکسارش شدی و شوکت عشق
همچو کوهی شکوه مندت کرد
ای جگرگوشه ی وطن، غم دوست
مرهم قلب دردمندت کرد
شدهای اعتقاد و باور ما
چشمهی تا ابد معطر ما
یاد تو تا همیشه در سر ماست
مثل آئینه در برابر ماست
عطر و بوی محمدی داری
نام ِ سبز تو باغ ِ قمصر ماست
خاطرت، مثل شاه بیت غزل
جاودان در کتاب و دفتر ماست
زیور خاک ِ غرق گوهر ِ ما
چشمهی تا ابد معطر ما
سید مسعود علوی تبار
تا شام ابد که نام تو پاینده است
از تربت تو نور خدا تابنده است
ای لاله پرپر از کدامین باغی
کز عطر وجودت دل سنگ آکنده است
آناهیتا آقا بیکی
ابرو بنما که ماه را گم نکنیم
در طوفان تکیه گاه را گم نکنیم
تو عیدی عید فطر ما باش و بخواه
با عطر خوش تو راه را گم نکنیم
شعبان کرم دخت
پیشانیات گل است و دهانت معطّر است
نام تو برکت است و نشانت معطّر است
از پشت سنگ بوی ترا میتوان شنید
وقتی که چشمهای روانت معطّر است
ای نقش تو ادامهی زیبایی غزل
جانت پر از خداست، جهانت معطّر است
قد قامت الصلاه، هنوز ایستادهای
محراب خونی است، اذانت معطّر است
بر دفتر شهادت تو ثبت میشود
حرفی بزن که طرز بیانت معطّر است
با آفتاب و ماه مگر همسفر شدی؟
روز تو روشن است و شبانت معطّر است
بر خاک بیقرار پلارک نوشتهاند
از نور"احمد"است که جانت معطّر است
مهدی باقرخان (هندوستان)
ببوسد ماه آن خونین جبین را
عقیق سرخ و یاقوت نگین را
ز عطر خود شهید احمد پلارک
بهشتی میکند قطع زمین را
محمد علی یوسفی
پیداست که دائماً به لبخندی تو
زیرا که مجاور خداوندی تو
عطر تو محیط را معطر کرده
گویا که گلاب اصل میمندی تو
سحر هادیان
گلو بریده گلاویز مستجاب شدن
هزار غنچهگلایل پی گلاب شدن
دوباره یک دهه از تشنگان آزادی
دوباره از لب بیمایهها جواب شدن!
که نیست جرم تبر جز تبار گم کردن
بدون ریشه چه باک از تبرمآب شدن!
پرندههای درختانِ از گلوله سیاه
پریدهاند پس از مست اضطراب شدن
برای جنگلی از تازهساقهها زود است
کمرشکسته عزادار آفتاب شدن
گلابخون شدهها قطرهقطره میبارند
بر آهنی که نمیترسد از مذاب شدن
علی پور حسن آستانه
من معنقدم سوار خواهد آمد
عاشق بشوی قرار خواهد آمد
چون عطر تنش نسیمفروردین است
با خندهی او بهار خواهد آمد
سید حکیم بینش (افغانستان)
هر جا نشسته یاس و سمن از تو گفتهاست
سوسن که باز کرده دهن از تو گفتهاست
این عطر کیست میوزد از چارسو؟، نگو
گلهای سرخ دشت و دمن از تو گفتهاست
هرجا که میروم سخن از حسن احمد است
این شهرها دهن به دهن از تو گفتهاست
وقتی تمام قد شهدا از تو گفتهاند
این افتخار نیست که من از تو گفتهاست؟
دارم یقین که عطر تو پیش از رسیدنت
یکریز در بهشت عدن از تو گفتهاست
سرمست بوی پیرهن یوسف است شهر ما
خوشبخت شاعری که سخن از تو گفتهاست
علی اصغر الحیدری (دهلی نو)
به دهر، گرچه چنین اتفاق کمتر شد
ولی چو نام تو آمد هوا معطر شد
با آن گلوی بریده بخوان اذان ولا
که دار مرگ برائت فراز منبر شد
فرزانه قربانی
دست خزانها دور باشد از بهارش
جان هزاران لالهی خوشبو نثارش
بی شک بهاری در دل خاک آرمیده
عطر شکوفه میدهد سنگ مزارش
حال و هوای دشتهای ارغوان را
باید بپرسی از نسیم بی قرارش
روی مزارش گل نریزید ای جماعت
وقتی که روییده گلستان در جوارش
افلاکیان را مست کرده هر زمان که
برخاسته عطر بهشتی از غبارش
شسته تمام تربتش را مادرانه
شمعی که می بارد شب جمعه کنارش
شوجان پرویز (بنگلادش)
با خنده در آغوش کشی لعبت مرگ
خوشبو چو گلی ای کفنت چون گلبرگ
در صفحه رنگ رنگ ایثار و جهاد
تصویر شهادتت ز خون میشد رنگ
فائزه زرافشان
چقدر آسان دل بیتاب ما را بردهای با خود
صبا! عطر کدامین نافه را آوردهای با خود
چه سرخوش میرسی از راه، دستافشان و پاکوبان
قدمهایت ثناگویان، نفسهایت غزلباران
چه بین بقچهات پیچیدهای؟ حل کن معمّا را
کجا بودی که عطر دامنت آکنده صحرا را؟
که باور میکند تو از مزاری ساده میآیی
که از پابوسی سروی به خاک افتاده میآیی
اگر شطّ شراب، آخر که میخشکد، نمیخشکد؟
اگر جوی گلاب، آخر که میخشکد، نمیخشکد؟
ولی هر چشمه را وقتی خدا جاری کند، جاریست
سر این خاک تا دیدم زمین سرگرم گلکاریست
بنازم بخت آن شبنم، که از خاک تو میروید
که حرفش را ترنّموار در گوش تو میگوید
مرا هم بر سر خوان گلاب و نور دعوت کن
شروعم هر چه بد، حسن ختامم را شهادت کن
سمانه رحیمی
عطر گلاب میوزد از گوشه و کنار
این قطعه از بهشت بهار است در بهار
بر پیکری که دست خدا غسل داده است
بی شک شمیم ناب بهشتی است ماندگار
رزمنده رشید و غیوری که عاقبت
همچون شهید کربُبلا گشت رستگار
اذن شهادت از گل زهرا (س) گرفته بود
در مشهدالرضا نفسش یافت اعتبار
عمار* بود تا به علی اقتدا کند
عمار بود در دل میدان کارزار
با جسم پر جراحت و قلبی پر از امید
جنگید،،،، با شجاعت و ایمان و اقتدار
روزی که پرکشید در آغوش آسمان
شد لایق عنایت و الطاف بی شمار
همواره خاک پاک و عزیزش معطر است
گویا بهار خفته به جایش در این مزار
احمد گل معطر گلزار میهن است
مانده از او تبسم گلها به یادگار
امیر حسین داودآبادی
جانم به گلاب تازه شد مثل بهار
هوشم به گلاب کردم آن لحظه نثار
یک ذره غبارم ای شهید ای گل سرخ
من را نزنی کنار از روی مزار
رسول شریفی
از رفتنت آسمان مکدر شده است
دیوار افق به رنگ دیگر شده است
ای راز نهفته! نسبتت با گل چیست؟
کاین گونه مزار تو معطر شده است
احمد رفیعی وردنجانی
هرکه خالص شد به وصل کردگارش میرسد
در خزان رنجها فصلِ بهارش میرسد
هرکه در این راه با شوقِ وصالش زد قدم
روزی آخر مژدهی وصلِ نگارش میرسد
هرکه در تاریکیِ دنیا به مهرش بست دل
نور رحمت بر دل اُمیّدوارش میرسد
آنکه شد یاری گر دین خدا دارد یقین
بهترین یاراست او، لطفش به یارش میرسد
جای عمری بیقراری تا وصال روی دوست
عاقبت از شورِ لبخندش قرارش میرسد
هر که مانند پلارک شد به راهش پاکباز
از شمیم جنت حق، اعتبارش میرسد
جان فدایِ آن شهیدِ راه عشقی که مدام
عطر کوی دوست دارد از مزارش میرسد
خدیجه دیلمی
عجب بوی خوشی دارد مزارش
پلارک کرده ما را بی قرارش
ز حسرت زیر لب با گریه گفتم
خوشا آن دم که باشم در جوارش
کبری حسینی بلخی
فشانده روی خیابان درخت، گیسو را
که دیده این همه گلبرگهای جادو را
ز بین شاخ درختان سحر نشان میداد
جناب حضرت خورشید، چشم و ابرو را
بهشت حضرت زهرا مرا صدا میکرد
به شاخ سرو کسی خواند ذکر یاهو را
تمام حجت من احمد بلارک بود
قدم زدم که بیابم نشانی از او را
به شکل قیس بنی عامری بسی جستم
میان خاک همی قبرهای خوشبو را
ندا رسید که ای بینوا چه میگردی
بدون عشق و ادب تربت بلاجو را
معصومه هرمزی مقدم
ازکوچه های عشق از شهر شهامت
از خاکریز جان نثاری و رشادت
پیچیده عطری دلکش از سمت مزاری
سنگی معطر از گلوله از شهادت
زهره یوسفی
بوی عطری میدهد دائم مزارت ای شهید
مینویسم شعرها در وصف تو، ایام عید
خوش به احوال شما چون آخرت را ساختید
بند ابلیس زمان را پشت سر انداختید
ای که نامت کشورم را با صلابت کرده است
صاحب نامت به ایرانم عنایت کرده است
ای که عطری جاودان داری و نامی ماندگار
بهترین رسم زمینی در میان روزگار
با نماز و غسل جمعه، انس نیکو داشتی
بذری از جنس معطر بر مزارت کاشتی
میرسد بوی گلاب از قطعهی پاک بهشت
در زمستان هم مزارت میشود اردیبهشت
سیده فاطمه صغری زیدی (هندوستان)
در آغوش زمین آرام و بی جان
گلم پر پر شد از ظلم لعینان
لب خونین هزاران حرف دارد
ز سوز زخم سردار غریبان
کبری قالینی نژاد
شمیم بوی تو پیچیده در دشت شقایقها
بدون ادعا رفتی میان خیل عاشقها
غرورت را شکستی در نوای ربناهایت
به جز دیدار محبوبت نبوده دردعاهایت
تو گفتی که مقام من گرفت از من پر پرواز
خودت را جستجو کردی درون نام یک سرباز
به آغوش خدا رفتی چه آرام و چه بی پروا
معطر از شمیم تو شده خاک و پَر گلها
شهید عطری و نامتکران تا بیکران جاری
گلاب و مشک و عنبر را تو دادی آبرو آری
بهشت است جایگاه تو شهید راه حق «احمد»
مرا هم تو شفاعت کن به پیش خالق سرمد
سید مهدی بنی هاشمی لنگرودی
با منطق این جهان عجیب است اینجا
تلفیق دو عطر یاس و سیب است اینجا
این رایحه ی حب حسین و زهراست
بی شک که قدمگه ای غریب است اینجا
نیره جهانشاهی
صبا عطر تو را پاشید هرجا
سحر شد زین سبب سرمست و شیدا
چه سرّی گم شده در عطر زلفت
که دل را میبرد تا عرش اعلا
مزارت چون گلستان است خوشبو
پراند مرغ دل را سمت صحرا
به ساحل میرساند کشتی دل
همان عطری که شد فانوس دریا
تو هستی از تبار لاله رویان
بهار از طعم عشقت گشت پیدا
به امیدی زدم بر خانه ات در
که دستم را بگیری صبح فردا
علیرضا حکمتی
این عطر گلاب قمصر کاشان است
یا بوی خوش چکیدن باران است
این مدفن پاکتان چه عطری دارد
این خاک، تبرک شده ی رضوان است
زهرا میریان کرمی
چه عطری درفضا پیچیده ازخاک
شهیدی خفته در گلزار عشق است
کنار قبرها هر دم بگردی
نشانی از صف وپیکار عشق است
به گلهای بهشتی تارسیدی
هوایی از بهشت جاودان است
اگر بوی گلاب ناب آمد
همان قبر "پلارک" را نشان است
خدا را در همان جا میتوان دید
همان جایی که دلها بی قرارند
همان جایی که گلهای بهشتی
درون قبرهاشان جای دارند
اگر عطر خدا پیچیده بی شک
خدا را با شهیدان میتوان دید
"پلارک"ها چو گلهای بهشتند
گلی از باغ جنت میتوان چید
مسعود ربانی
نسیمی میوزد از بوی مویت
عجب عطر خوشی دارد سبویت
بدیدارت ملائک صف کشیده
گلستان شد جهان از عطر رؤیت
سید احمد حسینی توچای
تا سر شیشه عطر تو در افلاک شکست
عشق جاری شد و در کنج مزار تو نشست
و خدا خواست معطر بشود پیکر تو
و شود عطر حضورت همه جا دست به دست
این چه جامی است که در کوی تو ساقی آورد
آسمان مست زمین مست خلایق همه مست
سنگ با نام پلارک شده تزئین اما
روح با عطر گل یاس معطر شده است
غسل دادند تورا فوج ملائک شاید
کاینچنین عطر تو عطاری عالم را بست
غزلی ناب به بوی خوش تو خلق شده
تا سر شیشه عطر تو در افلاک شکست
عمادالدین ربانی
زندهست از او عطر خدا میآید
بوی شهدای کربلا میآید
گفتند گل محمدیمان پژمرد
بوی صلوات از کجا میآید؟
زهرا آراسته نیا
حقاً که راست گفته خدای مجید ما
پیداست در نصوص کلامش نوید ما
زنده است آنکه مقامش شهادت است
اینگونه زندگی شده اوج امید ما
از خاک عشق، عطر گلی میدمد مدام
خاکی که زنده گشته به یمن شهید ما
تو آیتی، نشانهی حقی، دلیل راه
نور تو داده عمق به ابعاد دید ما
این عطر خوب، رایحه ی روح پاک توست
هم لاله هم شقایق و سرو رشید ما
باید شفاعتت برسد تا که حس کنیم
هر لحظهای ست در دوجهان روز عید ما
محمد فاطمی منش
عطر خوش یاس میدهد دامانت
آمیخته با بهشت، روح و جانت
آنقدر پر از حس طراوت هستی
کآرام گرفته نور، در چشمانت
ام البنین بهرامی
با یاد خدا خُلق نکو خواهی داشت
در اوج جوانی آبرو خواهی داشت
گر در ره دین گذشته باشی از خویش
چون قبر پلارکی و بو خواهی داشت
صبا فیروزی
دلم را سوی کویت پر دهم هر شب
نوای نی برائت سر دهم هر شب
ملائک مست و مدهوش از پی بویت
گلاب ناب قمصر شد خجل از عطر جادویت
تو با این تربت نمناک از عطر بهشتی، جان دهی بر هر
دلی که مرده از ناباوری هایش
شبیه قصهای شیرین
که میشوید غبار غصهها را از دل غمگین!
تو مثل بید مجنون سر فرود آورده بودی در بر معبود
تمام ماجرای تو
و آن افتادگی هایت
فقط این ست:
نماز شب دلیل بوی مُشکین ست!
عزیز مادر ای احمد!
بهشتی چشمهای جاری ست بر جان و مزار تو
و هر لحظه دل من بی قرار تو
شهلا کلبعلی
در قطعه ۲۶ بهشتی دگر است
از رایحه اش مشام جان بهره ور است
آرام گرفته سید احمد آنجا
از پاکی او شاخۀ اخلاص تر است
سارا عبدالهی فر
دمادم نفخه فردوس اعلا
معطر کرد برگ لالهها را
سراسر دشتِ گلهای بهاری
زعطر خاک احمد شد شکوفا
مهسا ایمانی
شده چه عطر آگین با گلاب کوچهی ما
و غنچههای حیاطم گرفته عطر و صفا
شهید احمد آن یوسفی که کنعان را
ز بوی پیرهنش داده جان و نور و جلا
فاطمه ناظری
عطر باغ بهشت میآید
عطر ناب گلاب از خاکت
میوزد آفتاب از قبرت
از همین چهار ضلعی پاکت
تو که بودی؟ فرشتهای زخمی!
که شهید زمین شده شاید
از مزار همیشه نمناکت
عطر ناب گلاب میآید
باغ گل زیر خاک خوابیده
یا تنت؟ ای شهید! ای مظلوم!
چشمه، چشمه گلاب میجوشد
زیر خاک مزار تو، معصوم!
باغ میهن اسیر طوفان شد
بر تنت زخمهای گل رویید
آسمانت ستاره باران شد
در هوایت هوای گل رویید
بر مزارت نوشته شد با عطر:
«تن فدای وطن, دل و جان هم
هرچه دارم فدای ایران باد
این دل عاشق پریشان هم»
لیلی حضرتی
عشق در دامن تو عطر مکرر دارد
هم نفس با تو شدن معنی دیگر دارد
باغبان گفت ولی محض دلم می پرسم
عطر دربسته چرا رایحه ی تر دارد؟
ابراهیم میر
با سیّد هر سپیده آمیخته بود
از پنجره، شب، پرنده آویخته بود
از خون ِ گلوی ِ هر ستاره انگار
در برکه مهتاب شفق ریخته بود
مسلم اسدالله
بر خاکِ غریب، آشنا را دیدم
افتاده به خاک و خون وفا را دیدم
درسوگ ِفرشته خوی انسان رویی
یک شهر به داغ، مبتلا را دیدم
هنگام وضو گرفتنِ دریاها
جوشیدنِ دردِ ابرها را دیدم
سختَست نفس، برای آدم بر دار
بر دست ستارهها دُعا را دیدم
پاییز شدم حریر احساسم سوخت
وقتی که بهارِ کربلا را دیدم
در جنگِ میان عشق با تاریکی
رقصیدن تیغ اَشقیا را دیدم
در سینه ٔنانجیب شب، اهریمن
در قلب پلارکی خدا را دیدم
فاطمه سادات طباطبایی
از حنظله گویا که نشانی دارد
در کوی شهادت او مکانی دارد
هرچندکه پرگشوده ازخاک ولی
با عطربهشت گل فشانی دارد
عبدالرحمن حواشی
پایان شما شروع یک آغاز است
هر خاطره از وجودتان یک راز است
عطر خوش جنت از مزارت آمد
بی شک که درِ بهشت آنجا باز است