فیلم سینمایی "عاشق" که این روزها بر اکران سینماهاست، در کارنامه افشین شرکت نه یک کار موفق کودک است و نه می‌تواند از محور قرار دادن فیلم خاطره‌انگیز "اشک‌ها و لبخندها" مورد توجه باشد.

به گزارش خبرنگار مهر، موزیکال کودکانه "عاشق" مانند کار قبلی کارگردانش تکیه خود را بر فیلم های خارجی و قدیمی قرار داده که مخاطب از آنها ذهنیتی روشن دارد. افشین شرکت با محور قرار دادن موزیکال "اشک‌ها و لبخندها" یا همان "آوای موسیقی" که یک ادای دین تمام عیار به اعجاز موسیقی در زندگی انسان‌هاست، به زعم خود تکیه‌گاهی محکم را برگزیده است.

اما آیا "عاشق" توانسته تم اصلی فیلم را که تأثیر موسیقی بر لایه‌های زندگی آدم‌هاست، در کار حفظ کند یا از اثر اولیه تنها به عنوان یک مدرک قابل استناد برای چیدمان موقعیت، روابط و ... استفاده کرده است؟ بررسی فیلم می تواند نوع نگاه شرکت به دستمایه قرار دادن آثار شناخته شده سینما را مورد توجه قرار دهد، با ذکر این نکته که "اشک‌ها و لبخندها" فیلمی صرفاً برای بچه‌ها نبود و همین نکته وجه ماندگاری آن را عمق می‌بخشد.

فیلم با یک تغییر به ظاهر جزئی در شخصیت پردازی پرستاری که برای نگهداری از بچه‌های یک خانواده اعیانی می آید، به نظر می‌آید اولین گام را برای ایرانیزه کردن کار انجام داده است. بدل شدن راهبه آوازخوان (ماریا) به دختری جیب‌بر که البته نمی‌تواند آواز بخواند و نام گوگو (تلخیص نام یک خواننده معروف) قرار است این وجه ناشنیدنی را به مخاطب یادآور شود.

در ظاهر به نظر می‌رسد کاری فراتر از پیدا کردن یک ما به ازاء اینجایی انجام نشده، اما با کمی تعمق این نکته پررنگ می شود که جایگاه، پیشینه و پرداخت این دو کاراکتر با همین تغییر به ظاهر کاربردی، چرایی تأثیرگذاری پرستار بر بچه‌ها و پدرشان را به کلی زیر سئوال برده است.

گوگو (هانیه توسلی) با همه تعاریف دختر جیب بر و دزد جنوب شهری و لمپن مآب، وقتی به شیوه‌ای کاملاً تصادفی رضایتنامه یک پرستار را پیدا می‌کند و تصمیم می‌گیرد با برنامه دزدی وارد خانه اعیانی شود، طبیعتاً دچار تضادهای درونی و بیرونی با محیط جدید است. فیلمساز وجه بیرونی این تضاد را با تمیز کردن، آراستن و تغییر لباس گوگو به یکباره برطرف می‌کند تا از این حیث دغدغه نداشته باشد و همّ خود را بر وجه درونی او قرار دهد.

به این ترتیب گوگو که در ابتدای فیلم با لباس‌ها و ظاهر مردانه و کثیف ظاهر می‌شود، پس از ورود به خانه اعیانی بدل به دختری خوشپوش می‌شود که خیلی خوب با هنر آراستن آشناست و در جشن تولد پدر خانواده یک سیندرلا تمام‌عیار می‌شود! این سهل‌نگری به بخشی از پرداخت شخصیت هر چند سئوال برانگیز است اما توجه بیشتر را به وجه درونی این تضاد جلب می کند.

تضاد فرهنگ، خاستگاه و نوع رفتار گوگو با محیطی که وارد آن شده، وجهی است که نیاز به پرداختی خاص دارد تا از دل همین تضاد، چرایی تأثیرگذاری او باورپذیر جلوه کند. اما وقتی نویسنده اکتفا کرده به رفتارهای لمپن مآب گوگو که آن هم فقط در ایول و عمراً گفتن و چند تکیه کلام کلیشه‌ای خلاصه شده، به نظر می‌آید این وجه هم مورد بی توجهی و سهل نگری قرار گرفته است.

نکته جالب اینکه رفتار اغراق شده گوگو در اولین دیدار، بدون دلیل شاخصه‌های اصلی خود را از دست می‌دهد و فقط به تکرار همان تکیه کلام‌ها محدود می‌ماند که گاهی اشتباههای فاحش هم در آن به چشم می‌آید. با چنین تعاریفی تصور کنید یک دختر دزد جنوب شهری که در مناسبات نادرست خانوادگی بزرگ شده، بخواهد به پدر خانواده (ایرج نوذری) درباره رفتار با فرزندانش هشدار دهد و درست دیالوگ های ماریا در "اشک‌ها و لبخندها" را به زبان بیاورد.

به نظر می آید شرکت این نکته را به فراموشی سپرده که ماریا یک راهبه جوان با روحیاتی ساده و معصوم بود که آواز خواندن او در دشت‌ها، بزرگترین خطایش بود. این وجه او را در جایگاه یک هشداردهنده ساده و بی‌ادعا به پدر بچه‌ها باورپذیر می کرد، ولی رابطه گوگو و جایگاه هشدار؟

نویسنده ـ فیلمساز با طراحی چنین خاستگاهی برای گوگو یک خط فرعی هم وارد کار کرده که لابد نقطه قوت و امتیاز کار به زعم او محسوب می‌شود. خط فرعی پسرعموی ناتنی (کیانوش گرامی) و دزدی از خانه اعیانی که فقط در حد ایجاد انگیزه اولیه برای ورود گوگو به خانه کاربرد پیدا می‌کند و در ادامه تهدیدی که قرار بوده این حضور متوجه گوگو و موقعیت جدیدش کند، کارکردی برجسته ندارد.

به علاوه این موقعیت یکباره در میان کار سکته ای ویژه ایجاد و فیلمی کودکانه را بدل به فیلم اجتماعی تند و تلخ می‌کند. سکانسی که گوگو برای گرفتن شناسنامه به خانه عمویش بازمی گردد و پسرعمو او را به باد کتک می‌گیرد و حرف‌های تند و ناخوشایند بین آنها رد و بدل می شود. قرار گرفتن این سکانس میان فیلمی که بی‌منطق و بامنطق از موسیقی، فانتزی و ... برای ورود به دنیای کودکان استفاده می‌کند، چه جایگاهی می تواند داشته باشد؟

درست مانند رویکرد فیلم به فانتزی که معلوم نیست به چه منطقی تخیلات یکی از دختربچه‌ها در دو موقعیت به تصویر درمی‌آید که از ضعف فاحش اجرا و کیفیت رنج می‌برد. صحنه سبز شدن شاخه‌های فلفل قرمز از سر گوگو و موج درست کردن در استخر به نظر می‌آید به علت همین فقر امکانات کارگردان قید تخیل‌پردازی دختربچه را زده و این دو صحنه را هم به عنوان مشت نمونه خروار در کار جا گذاشته است!

موسیقی و کلیپ‌های فیلم که قرار است جلوه‌گر تنها وجه درونی فیلم "اشک‌ها و لبخندها" باشد، حضوری باری به هر جهت دارند و نمی‌توان آنها را واجد یک طراحی و سیر حساب شده و حرفه ای دانست. شعرهای بی‌مفهومی که فقط سرهم شده‌اند (مادر همون مامانه!)، موسیقی که به بهانه تلفیقی بودن یک رپ بی‌هویت را محور قرار داده و با تکیه بر شیوه اجرای آوازهای دسته جمعی نسخه اصلی، به تصویری جعلی از موسیقی "اشک‌ها و لبخندها" می‌ماند. غافل از آنکه این موسیقی ساختاری خاص داشت که حتی با دوبله به فارسی هم مفاهیم ساده، کودکانه اما آهنگین خود را حفظ کرد.

"عاشق" در کارنامه شرکت نه یک کار کودک موفق و آبرومند و نشان از احترام به مخاطب کودک است و نه می تواند از وجه محور قرار دادن یک فیلم خاطره انگیز مورد توجه قرار بگیرد. فیلمی که به مجموعه ای بی سلیقه از مولفه هایی می ماند که برای رسیدن به یک فیلم کودک موفق لازم هستند، ولی کافی نیستند. بی سلیقگی در این برداشت از جای جای فیلم بیرون می زند.