عرفان مبتنی بر گونهای ارتباط انسان با هستی است. انسان برای شناخت خود، جهان و زندگی جمعیاش از ابزارها و روشهای زیادی استفاده میکند. علم، فلسفه و دین همه روشهایی برای فهم بهتر وعمیقتر جهان و انسان هستند. علم با ابزار تجربه سعی میکند فهم ما را از جهان و همچنین خودمان افزایش دهد. دین نیز در صدد است فهم حکمی و معنوی ما را اضافه کند. در این میان فلسفه با استدلالهای عقلی و تحلیل مفهومی آگاهی ما را اضافه میکند.
عرفان اما بیش و پیش از هر چیز بر تجربیات معنوی و درونی دست میگذارد و معتقد است این تجربیات نیز راهی برای وصول به حقیقت به حساب میآیند. هنگامی که عرفان را در ابتدای این سخن ارتباط انسان با هستی تعریف کردیم به همین کارکردش یعنی رسیدن به حقیقت و معرفت از طریق شهود درونی و معنوی توجه داشتیم. با این همه اگر هم عرفان را مانند علم و فلسفه و دین معرفت در نظر بگیریم زبان این معرفت با معارف دیگر متفاوت است.
به طور مثال زبان علم، زبانی جهانشمول و عام است که هرکس بدان زبان سخن بگوید بقیۀ افراد از مضامین مطرح شده اطلاعی کسب میکنند. همانطور که فلسفه و دین هم مدعی هستند که زبانی به کار میگیرند که لااقل برای بخشی وسیع از انسانها قابل فهم است. در مورد عرفان اما مسئله تاحد زیادی متفاوت است. عرفان وادیای است که زبانش متناسب با محتواتش رشد نکرده به این معنا که حتی بسیاری از خود عرفا معتقد هستند موضوعاتی که بدانها دست یافتهاند با زبان متعارف و رایج قابل طرح نیستند. به همین جهت است که بسیای از آنها به شطحیات و یا تشبیه و تنزیه رو می آورند.
وضعیت عرفان اسلامی در میان نحلههای مختلف عرفانی که در تمدنها و فرهنگهای گوناگون موجود بوده اند منحصر بفرد است. این عرفان بجد با عرفانهای شرقی متفاوت است و با عرفانهای غربی نیز در مضامین مهمی اختلاف نظر دارد. از یک سو نظام نظری که در عرفان اسلامی موجود است کمتر در عرفانهای شرقی خودنمایی میکند. به تعبیر دیگر با تأثیرپذیری که عرفای اسلامی از فلسفه و تفکر نظری داشته اند در عرفان نیز دست به نظام سازی زده اند که غزالی و ابن عربی دو نمونه مهم برای این امر در عرفان اسلامی هستند. این در حالی است که عرفانهای شرقی بسیار از نظام پردازی و نظام سازی فاصله میگیرند و بیشتر در قالب اشعار و نصایح بیان میشوند.
از سوی دیگر هرچند تفاوتهای عرفان اسلامی با عرفان غربی به دلایل مختلف اندک هستند باز و باز نمیتوان از اختلاف این دو حوزه به خاطر تعاملات مختلفی که عرفان با معارف متفاوت این دو تمدن داشته بسادگی گذر کرد. تفاوتهای ابنعربی و اکهارت که پاره ای از پژوهشگران ایرانی نیز بر آن دست گذاشته اند این تمایز را بهتر عیان می کند. گونه ای از همسرشتی که در عرفانهای مسیحی غربی میان انسان و خدا وجود دارد در عرفان اسلامی محلی از اعراب ندارد. با این همه نمی توان این نکته مهم را نادیده گرفت که همه گرایشهای عرفانی در بنیادین ترین نکته؛ همینکه بسیاری از حقایق را با شهود و تجربۀ معنوی و درونی باید درک کرد و این حقایق با زبان عادی قابل انتقال نیستند مشترکند.
یکی از پرمناقشهترین بحثها در باب عرفان اسلامی دست گذاشتن بر اخلاق عرفان است. عرفا به صورت عام و عرفای اسلامی به صورت خاص بر نکات مختلفی دست گذاشتهاند که این نکات اخلاق آنها را مشخص مینمایند: توبه، زهد، فقر، ترک دنیا، صبر، توکل، رضا، شکر، خوف، محبت، شوق، مراقبه ، ذکر مرگ، دوری از دشنام و تهمت و غیبت، خویشتنداری در برابر خوردن و آشامیدن، خرقهپوشی و اجتناب از ازدواج کردن پارهای از ارزشهای عرفای اسلامی و اهل تصوف را نشان میدهند.
در این زمینه نیز عرفان اسلامی با عرفان مسیحی و همچنین عرفان شرق اشتراکات زیادی را دارا است. با این همه پارهای از این هنجارها چون دوری گزیدن از ازدواج یا تن دادن به ریاضتهای عجیب و غریب در تعارض آشکار با تعالیم اسلامی قرار دارند. یکی از دلایلی که عرفا از جامعه طرد میشدند همین افراط آنها در پرداختن به فضایل و ارزشها بود چراکه جامعه تاب پذیرش این افراط و تفریطها را نداشت.