تاریخ انتشار: ۳ شهریور ۱۳۸۷ - ۱۹:۱۴

خبرگزاری مهر - گروه دین و اندیشه: بحث معنا یکی از مهمترین بحثها در حوزه ارتباطات است. اینکه معنا چیست و چگونه منتقل می‌شود هنوز مناقشه‌ها و بحثهای زیادی را بر می‌انگیزد. در این مقال نگاهی به آرای دیوید برلو در این زمینه افکنده می‌شود و این آرا با دیدگاههای شاعر و حکیم مطرح فرهنگمان مولوی مقایسه می‌شوند.

ما زبان را برای بیان و بیرون آوردن معنی‌ها به کار می‌بریم. ما در به کارگیری زبان، مقاصد و نیتهای خود را درون پیامها و پاسخهایی که به رمز در آورده‌ایم می‌گذاریم.

دیوید برلو می‌گوید: کلمات فقط خطوطی هستند بر کاغذ، سخنان فقط مجموعه‌ای از صداها هستند که از میان هوا عبور می‌کنند. برلو معتقد است که معنی‌ها در پیامها نیستند، معنی‌ها چیزهای قابل کشف نیستند، در واقع کلمات در نهایت هیچ معنایی نمی‌دهند، بلکه معنی‌ها فقط در آدمها هستند و در ارگانیسم انسانند.

معنی‌ها آموخته می‌شوند، آنها چیزی شخصی هستند و داراییهای ما محسوب می‌شوند. ما معنی‌ها را یاد می‌گیریم، بر آن می‌افزاییم و آنها را نابود می‌کنیم اما قادر به یافتنشان نیستیم. آنها در ما هستند و نه در پیام. افراد تشابه معنی دارند بنابراین می‌توانند ارتباط برقرار کنند. اگر فاقد این تشابه باشند قادر به ارتباط با یکدیگر نیستند. معنی چیزی قابل انتقال و منتقل شده نیست. فقط پیام است که قابل انتقال است و معنی درون پیام نیست. معنی ها در استفاده کننده پیام هستند.

کلمه دموکراسی برای یک امریکایی یک معنا دارد و برای یک روسی معنای دیگری دارد. هر دو از واژه دموکراسی استفاده می‌کنند،در حالیکه معنی آن در هر دو یکسان نیست. کلمات هیچ معنی‌ای ندارند. فقط انسانها دارای معنی هستند و انسانها معنی‌های یکسان برای همه کلمات ندارند.

نظریات برلو نظریات تازه‌ای نیست. هفتصد سال پیش از او ، مولوی در کتاب مثنوی خود به زبان آن زمان به نظم ،همان حرفها را زده است.داستان ((اختلاف کردن در چگونگی و شکل پیل))به نثر این چنین است. در شبی تاریک فیلی را برای نخستین بار به شهر آوردند. مردم شهر برای دیدن این حیوان در ظلمت شب در محلی که فیل نگهداری می‌شد جمع شدند. چون دیدن فیل به علت ظلمت شب ممکن نبود هر کس در آن تاریکی، کف دستش را بر جایی از بدن فیل می‌کشید، یک نفر دستش به خرطوم خورد گفت این حیوان چیزی شبیه ناودان است. دیگری دستش با گوش فیل برخورد کرد آنچه در ذهنش متجلی شد چیزی چون باد بزن بود. سومین نفر دستش را بر پای فیل کشید، گفت فیل چیزی مانند ستون است. نفر چهارم دستش را بر پشت فیل نهاد وگفت فیل چون یک تخت است.

در آن شب هر کس به هر قسمت از بدن فیل دست می کشید همان را می‌فهمید که دریافت می‌کرد. مولوی نتیجه می‌گیرد که اگر به کف دست هر یک از آنان شمعی داده می‌شد، اختلاف میان گفته‌هایشان از میان می‌رفت. تا اینجا مولوی همان حرف برلو را می‌زند که معنی در پیام نیست. جایی دیگر مولوی داستان دیگری دارد. داستان ((خاریدن روستایی به تاریکی شیر را به ظن آنک گاو اوست)).

کشاورزی گاوی داشت که آن را در آخور بست وبه خانه اش رفت. شیری سراغ گاو او آمد او را دید و خورد.همانجا نشست. روستایی وقتی که به داخل آن آخور تاریک آمد در جستجوی گاو دستش به بدن شیر خورد. گاه پشت او و گاهی پهلو و زمانی بالای شیر را لمس می‌کرد. در آن لحظه شیر با خود گفت اگر روشنی بیشتر شود از ترس قالب تهی خواهد کرد. اگر او اینچنین گستاخ مرا لمس می‌کند از این روست که در دل شب مرا گاو می‌پندارد.

سومین داستان هم داستان معروف و آشنای انگور است که 4 نفر یکی فارس و یکی عرب و یکی ترک و یکی رومی با یک درهمی که داشتند می‌خواستند انگور بخرند. اما هر یک انگور را به زبان خود می‌گفت تا جایی که نزاعی بینشان در گرفت. مولوی دلیل این درگیری را آن می‌داند که آنها از راز کلمات و نامها آگاه نیستند، اگر آدمی آگاه به آن راز آنجا بود و به آن زبانها آشنابود میانشان آشتی می‌داد وبا همان یک درهم آرزوی هر 4 نفرشان را بر آورده می‌کرد.

مولوی هفتصد سال پیش ناچار بوده است به زبان آن روزگار با مثالهایی آشنا برای جامعه‌ای با بافت روستایی، دیدگاههای خود را بیان کند .حرف مولوی آن است که معنی در پیام نیست، کلمات رازی دارند و آن راز همین است که فاقد معنی هستند. 

منبع: " کتاب ارتباط شناسی" تألیف دکتر مهدی محسنیان راد.