به گزارش خبرنگار مهر، اینجا ندامتگاه رجایی شهر است. جایی که در میان زندانیانش مردان و زنان هستند کاملاً معمولی. که اگر کمی مورد عنایت بیمه ها قرار می گرفتند حالا به جای تحمل میله های طوسی رنگ بندها کنار خانواده شان غدیر را عید می گرفتند.
ده دقیقه است که جلوی در ندامتگاه معطل مانده ایم. البته موضوع کاملاً طبیعی است. ماموران باید از ایمن بودن خودروهایمان مطمئن باشند. اینجا زندان رجایی شهر است. بزرگترین زندان خاورمیانه. گرچه برای من هیچ فرقی نمی کند. این بزرگترین را می گویم. ترس سراپای وجودت را فرا گرفته است. تعارف که نداریم. زندان زندان است. یک لحظه تصور کن که جای آنها باشی. آنها که در اینجا تحت هر عنوان و جرمی گرفتار باشند.
برای رسیدن به ساختمانهای اصلی زندان باید مسیری پیچ در پیچ را بگذرانی تا به ندامتگاه اصلی برسی. میان راه روی دیوارها جا به جا آیه های قرآن است که می خوانی. آیه ها چقدر اینجا آرامش بخشند. اینجا که ناخواسته تو را دچار دلهره ای تعریف نشده و ناشناخته کرده است.
زندان جای بدی است. این را وقتی می فهمی که درهای بزرگ نقرآبی پشت سرت بسته می شوند. ذهنت درگیر ملاقاتی هاست. آنها که آمده اند عزیزانشان را ببینند. زنهایی که سرما را تحمل می کنند. پیرمردهای ژولیده که قرمزی کم خوابی دیشب پای چشمانشان نشسته است. شهرستانی اند اغلب. از دور و نزدیک آمده اند تا محبوسی را ببینند. با خودم می گویم " حکمت این دیدار در چیست؟ " فراقی تازه شود یا وصالی؟ که ته هر دوی این ماجرا اشک است و حسرت است و آه.
برف آرام و بی خیال می بارد. چه بارشی؟ برف نیست این اصلاً. تک و توک دانه های سفید پنبه ای است که آسمان دینی به گردنش نماند. انگار که از سر اجبار بخواهد کاری را کرده باشد. باریده باشد.
با سکوت ساکت سواری پیچها را یکی یکی پشت سر می گذاریم و به ساختمان اصلی می رسیم. حالا دوباره بازرسی و گشتن کیفها. روبرویمان دری است میله ای و بزرگ که تنها با اثر انگشت زندانبانان باز می شود. صدای هولناک در یعنی اینکه خوش آمدی! اینجا ندامتگاه رجایی شهر است. ندامتگاه اراذل و اوباش. قاچاقچیان سابقه دار و سابقه دارهای خطرناک. مقصد ما البته بند محکومان مالی است. آنها که تنها یک حادثه رانندگی، یک غفلت چند ده ثانیه ای هست و نیست شان را به باد داده است.
در دستگاه قضایی ایران زندان یعنی مرکز اصلاح و تربیت زندانی. ماده 3 آیین نامه های اجرایی سازمان زندانها و اقدامات تامینی و تربیتی کشور، زندان به مکانی می گویند که در آن محکومان قطعی با معرفی مقامات ذیصلاح قضایی و قانونی برای مدت معین یا به طور دایم به منظور اصلاح و تربیت و تحمل کیفر نگهداری می شوند و من اتفاقاً همین جا گیر کرده ام. یعنی از خودم می پرسم آیا این هزاران نفری که تنها بخاطر یک سهل انگاری در رانندگی و به دلیل ناتوانی در تأمین وجوه مورد نیازشان روانه زندانها می شوند، مجرمند؟
بر اساس آمارهای رسمی در حال حاضر بالغ بر 4 هزار و 500 ایرانی به دلیل ناتوانی در پرداخت دیه در زندانها بسر می برند و این در حالی است که درصد بالایی از این افراد علیرغم در اختیار داشتن بیمه نامه و با وجود اینکه رئیس قوه قضائیه به تمامی دادگستریها بخشنامه کرده که بیمه نامه به عنوان وثیقه باید پذیرفته گردد ، باید برای مدتها راهی زندانها شوند.
پلیس راهنمایی و رانندگی هم اعلام کرده است طی 6 ماهه اول امسال 13 هزار و 68 نفر بر اثر تصادفات رانندگی جان خود را از دست داده اند و در این میان خانواده های بی سرپرست و عده ای نیز راهی زندانها شده اند.
قانون گذار در سال 47 و به منظور حمایت از قربانیان این گونه حوادث قانونی تحت عنوان" قانون بیمه اجباری " را تصویب نمود تا بر اساس آن شرکت های بیمه مکلف شوند تا حمایت لازم را از بیمه گر و بیمه گذار و قربانی ثالث اعمال کنند.
در ماده 10 این قانون پیش بینی شد تا "صندوق تامین خسارتهای بدنی " تشکیل شود و شرکت های بیمه بر اساس آن مکلف شدند همه ساله درصدی از حق بیمه های دریافتی از بیمه گذاران را به این صندوق پرداخت کنند تا هر شخصی که به دلیل نداشتن بیمه نامه و یا دلایلی همچون شناخته نشدن مسبب حادثه و یا فرار کردن شخص خاطی قادر به جبران خسارات بدنی شخص زیان دیده نبود این صندوق خسارت قربانی جرم را جبران کند.
بررسی وزارت دادگستری نشان می دهد صندوق تامین خسارتهای بدنی طی 40 سال فعالیت خود خسارت قربانیان حوادث را در اغلب موارد پرداخت نکرده و یا با سالها تاخیر پرداخت نموده است.
تا برسیم به بند محکومان مالی ده دقیقه ای طول می کشد. تا برسیم تک و توک زندانیان خطرناک را می بینی که از دیدن تو شاخ درآورده اند. تا برسیم ذهنم دوباره به عقب بر می گردد. به صحبتهای مشاور وزیر دادگستری که چند روز قبل با او صحبت کرده بودم.
به حرفهایش که از ورود بیش از 407 هزار نفر به زندانها به دلیل کوتاهی شرکتهای بیمه در 30 سال گذشته خبر داده بود و آمارهایی از ورودی زندانیان دیه طی سالهای گذشته ارائه کرد که گویای قصور بیمه ها در راهی شدن تعداد کثیری از هموطنانم به زندانها بوده است.
عباسعلی رحیمی اصفهانی می گفت آمار زندانیان دیه پس پس از انقلاب در سال 58 بیش از 5518 زندانی ، سال 59 حدود 7014 ، در سال 60 بالغ بر 6658 زندانی، سال61 بیش از 6100 زندانی، در سال 63 حدود 7529 زندانی و در سال 64 بیش از 8763 زندانی بوده اند و در فاصله 7 سال پس از انقلاب 40 هزار نفر تنها به خاطر نداشتن بیمه به زندان فرستاده شده اند.
آنها که نیازمند کمکهای صندوق تأمین خسارتهای بدنی بوده اند تا راهی زندان نشوند و خسارت قربانیان آنان جبران شود. اتفاقی که مشاور وزیر دادگستری می گفت رخ نداده است و مدیران صندوق و بیمه مرکزی مدعی اند که کسی وجود ندارد تا کمکش کنیم.
به گفته مشاور وزیر دادگستری طی 30 سال گذشته بیش از 407 هزار نفر به دلیل کوتاهی بیمه ها در اجرای کامل بیمه قانون بیمه اجباری راهی زندانها شده اند و باید در این ارتباط به مردم جوابگو باشند.
قانون بیمه اجباری مسئولیت مدنی دارندگان وسایل نقلیه موتوری زمینی در مقابل شخص ثالث از تاریخ 20/6/87 به صورت قانونی لازم الاجرا شده است و شرکتهای بیمه در تصادفات بدنی مکلف شده اند 50 درصد خسارت را در روز اول به حادثه دیدگان پرداخت کنند. امری که به نظر می رسد شرکت های بیمه اجرای آن را جدی نگرفته اند.
به دستور مقامات زندان، محکومین بند مالی که بخاطر ناتوانی در پرداخت دیه به زندان افتاده اند را برای گفتگو با ما به دارالقرآن زندان آورده اند. پای صبحت کسانی نشسته ایم که شاید اگر حمایت بیمه ها را داشتند و اگر قضات اندکی برای بخشنامه ها اهمیت قائل بودند و بیمه نامه آنان را به عنوان وثیقه می پذیرفتند و اگر و اگرهای دیگر ... امروز جای آنان پشت میله های زندان نبود.
" ع-ح " مرد میانسالی است که از 12 سال پیش بر اثر یک حادثه ناخواسته رانندگی که منجر به کشته شدن 2 نفر شده است در زندان رجایی شهر کرج بسر می برد و از تسهیلاتی که می تواند از صندوق تامین خسارت های بدنی دریافت کند بی خبر است.
او می گوید، پس از گذراندن 12 سال از عمرم در زندان اخیرا متوجه شده ام صندوقی وجود دارد که می توانستم از طریق حمایتهای آن تمام این 12 سال را در کنار خانواده سپری می کردم.
" ع-ح " که امیدی به آینده و زندگی ندارد و چهره خسته و بی حالش نشان می دهد از دردی بیماری رنج می برد آرزو می کند در هر جایی به غیر از زندان با زندگی وداع کند.
جوان 28 ساله دیگری با چشمانی اشک بار و دلی غصه دار از حادثه ای که زندگیش را زیر و رو کرده برایمان صحبت می کند .
حادثه ای که منجر به کشته شدن سالمندی 75 ساله شده است اما به رغم در اختیار داشتن بیمه نامه امروز در زندان بسر می برد و جای تأمل است که این فرد نیز از وجود صندوق تامین خسارتهای بدنی بی اطلاع است.
او برایمان از دو فرزندش می گوید که ماههاست از دیدن آنان محروم بوده است. شرم و حیا نگاهش را از ما گرفته و سر به پایین مدام گل های قالی را نوازش می کند تا شاید یادی از فرزندانش در او زنده شود.این جوان هم بند کسانی است که سالهاست با وجود بیمه نامه در زندان ماندگار شده اند و این امر باعث شده دیگر امیدی به حمایتهای بیمه نداشته باشد او تنها امیدش برای بازگشت به خانه به پروردگار متعال و ائمه اطهار است.
" م- م " 35 ساله است و اهل مراغه. در حدود 5 ماه پیش در جاده قدیم کرج تصادف نموده و در این حادثه 2 نفر از شهروندان ما کشته شده اند.
او از اطلاع رسانی در خصوص استفاده از تسهیلات بیمه و صندوق تامین خسارت های بدنی انتقاد می کند و می گوید: بسیاری از مردم و حتی قضات ما نیز در دادگاهها از وجود چنین صندوقی بی اطلاع هستند.او کارمند شرکت نفت بوده است و از زمان حادثه تا کنون خانواده اش از هم پاشیده و همسرش زندگی را ترک کرده و در حال حاضر نیز کسی را ندارد که پیگیر کارش باشد.
پس از آن راهی ندامتگاه فردیس کرج می شویم آنجا دیگر از خلافکاران و شرورهای معروف ایران خبری نیست. اما تا دلت بخواهد زندانی مهریه می بینی و دیه.منتظر می شویم تا همه زندانیان دیه دور هم جمع شوند و بی پرده از غصها و دلتنگی هایشان بگویند.
در میان جمع مردی از حادثه ای برایمان تعریف می گوید که باعث پاشیدن زندگی اش شده است. تصادفی که منجر به فوت یک نفر و مجروح شدن 2 نفر دیگر شده است و حالا باید 90 میلیون تومان دیه به خاطر سهل انگاری و بی احتیاطی خود بپردازد.
او سالها بدون داشتن گواهینامه پایه 1 ، اتوبوس می رانده و پلیس هیچ گاه او را متوقف نکرده است و تا به حال نیز نامی از صندوق تامین خسارت های بدنی و حمایت بیمه از قربانیان حادثه به گوشش نخورده است.
" ع.خ " تنها 20 سال دارد و تنها به دلیل اینکه عاشق رانندگی بوده بدون در اختیار داشتن گواهینامه و بیمه نامه، پشت ماشین نشسته و در زمان تعلیم ، با عابری برخورد کرده و حالا باید حبسش را بکشد .اشک می ریزد و دست و پایش به شدت می لرزد، فقط نگران آبروی مادر و پدرش است.
40 روز است که به قول خودش مدام مثل دختر بچه ها گریه می کند و دلش برای تنها خواهر زاده اش تنگ شده.
ذهنم بی اختیار به خواهرزاده اش کشیده می شود. چند سالش است؟ الان کجاست؟ می داند دایی اش مثل وقتهایی که عروسکش را گم کرده شب و روز گریه می کند؟ یکی از زندانیها می گوید: درست میشه! ما هم اولش گریه می کردیم!
فکرم به هزار جا می رود. قطار سئوالها پشت سر هم پیش چشمان در حال حرکت است و وقت وقت رفتن است. هر دری که برای بازگشت مان از زندان باز می شود، هوای تازه ای به ششهایم سرازیر می شود.
از خودم می پرسم در زندانهای دیگر چند زندانی اینگونه گرفتار بندند؟ می دانم که چنین مواردی در سایر زندانها کشور بسیار است. تا دلت بخواهد.
می دانم که زندانیان بسیاری هستند که هیچ گونه اطلاعی از وجود صندوق تامین خسارتهای بدنی ندارند و بدرستی مشخص نیست که چرا تا کنون اقدام خاصی در جهت آگاه نمودن و اطلاع رسانی آنها در این خصوص از سوی بیمه ها به ویژه بیمه مرکزی انجام نشده است.
وقتی در اصلی زندان باز می شود یاد عبادتگاه زندان می افتم. یکی نماز می خواند و دیگری زیر لب چیزهای زمزمه می کرد و آن یکی چشم بر آسمان دوخته و هیچی نمی گوید.
با خودم می گویم جای شکرش باقی است که خدایی هست تا آدمی به دامن او پناه ببرد. می خواهم برایشان دعا کنم. آسمان را می بینم که گرفته و برفش از سر شکم سیری می بارد. راستی آنها می دانند که اینجا برف می آید؟
----------------------------------------------------
گزارش از فهیمه امامی