خبرگزاری مهر - گروه دین و اندیشه: رویکردهایی به ذهن که ما بدان­ها توجه داریم به­جد خصلت "واقع­گرایانه" دارند. همۀ آن­ها این­گونه فرض می­گیرند که اذهان و محتویات آن­ها ویژگی­های واقعی از جهان هستند که کنار میزها، سنگ­ها و الکترون ها قرار دارند. با این همه این امکان هست که به اذهان به عنوان ساختارها نگاه کنیم.

 بر طبق چنین تصوری نسبت دادن اندیشه­ها به عامل­ها شبیه نسبت دادن عرض و طول به یک مکان در سطح کرۀ زمین است. با وجود این­ ما در تجسم این­که این عرض­ها و طول­ها نوعی ماهیت هستند و چون رودخانه­ها، دره ها و رشته کوه‌ها، اجزای جهان به شمار می­روند گمراه می­شویم. بچه­ای که به یک گوی نگاه می­کند و خط استوا را به عنوان مشخصه­ای از سطح زمین روی آن گوی مشخص می­کند ویژگی یک وسیلۀ توصیفی ما را با مشخصۀ یک سیاره خلط و خبط می­کند.

خب ممکن است باور این نکته سخت به نظر آید که کسی بتواند بدان سمت گرایش داشته باشد که فرض کند اذهان شبیه نظام­های هماهنگ­کنندههستند. بالاخره این­گونه به نظر می­رسد که ما به صورت بی­واسطه از اذهان­مان آگاهی داریم و این آگاهی مستلزم اعمال هیچ­گونه نظام شبه­هماهنگ­کنننده  برای خودمان و از سوی خودمان نیست. علاوه بر این و شاید مهم­تر این­که سخت است دریابیم چنین نظریه­ای اصلی چگونه می­تواند عمل کند.

برای لحظه­ای این­گونه فرض کنید که نسبت دادن حالات ذهن شبیه قرار دادن یک نظام­هماهنگ­کننده در منطقه­ای از فضاست. این عمل کاری است که ما انجام می­دهیم و امری است که آشکارا به داشتن تفکرات، قصدها و طیف گسترده­ای از حالات متمایز ذهن متکی است. اما این نکته اذعان دارد که هر ذهنی برای وجودش به وجود ذهنی قبلی متکی  است. اگر ذهن بودن مستلزم اعمال یک نظام شبه­هماهنگ کننده باشد آن­گاه این ذهن قبلی هم وجودش باید منوط به ذهنی دیگر باشد. بنابراین ما با یک تسلسل مواجهیم که هر یک به وجود ذهنی پیشنی و متمایز متکی است.

با این همه، اجازه دهید این نگرانی را برای لحظه­ای در نظر نگیریم و به تلاش­هایی که برای فهم آن­چه من باید  تبیین­های "تفسیری" از ذهن بنامم صورت گرفته به طور ریزتری توجه کنیم. هنگامی­که فهمیدیم چنین تبیین­هایی به چه معنا هستند باید در موضعی باشیم که جدی بودن تسلسل مورد نظر را ارزیابی کنیم. قصد ما در این­جا آن است که به کارهای دو فیلسوف بسیار تأثیرگذار یعنی دونالد دیویدسون و دنیل دنت عطف­توجه نشان دهم و این­ها افرادی هستند که هر دو تصورات تفسیرگرایانه از ذهن ارائه کرده­اند. باید بدانیم که این موضوعات کم­تر از آن­چه ذیل عنوان مسئلۀ تسلسل در بالا اذعان ­کردم سرراست و صریح هستند.

تأکید دیویدسون به صورت جامعی بر آن­چه فیلسوفان حالات گزاره­ای می­نامند بنا شده است: باورها، خواست­ها، امیدها، ترس­ها، قصدها و نظایر آن­ها تا آن­جا که این­ها چنان واجد "محتوای گزاره ای" هستند در نظر گرفته می­شوند . دیویدسون در این باب که به طور مثال سرشت احساس و تصور چیست صامت و ساکت است. از آنجا که طرح دیویدسون بیش­تر از آن جهت صورت گرفته تا موارد مورد بحث را در فلسفۀ ذهن تنظیم کند پاره­ای از فیلسوفان این دیدگاه را تصریح کرده­اند که اذهان صرفاً به­عنوان مقولات حالات گزاره­ای فهم می­شوند. دیگر جنبه­های ذهنیت ما این­گونه در نظر گرفته می­شوند که بر حسب حالات گزاره ای قابل تجزیه و تحلیل­اند یا مورد غفلت قرار می گیرند و مغفول می­افتند. با این همه هیچ یک از این مؤلفه­ها جزیی از برنامۀ دیویدسون نیست. در واقع من باید تلاش کنم نشان دهم که آن برنامه در غیاب گروهی از حالات "غیرگزاره­ی" ذهن قابل تأمل نیست.

اجازه دهید به یک جنبه از چنین تأملاتی بپردازیم و تبیین دیویدسون از حالات گزاره­ی با توجه به خود آن اصطلاحات را مورد بررسی قرار دهیم. واجد یک باور بودن چون این باور که باران خواهد بارید مستلزم اتخاذ یک نوع ویژه از حالت - باور و یا تأیید - نسبت به گزاره­ی خاص - این گزاره که باران خواهد آمد - است. شما ممکن است همین حالت را نسبت به یک گزارۀ متمایز داشته باشید و در این مورد باوری متفاوت را داشته باشید؛ یا حالتی دیگر به همان گزاره داشته باشید. اگر یک سازندۀ باران باشید ممکن است باور داشته باشید، تمایل و امید و ترس داشته باشید یا قصد داشته باشید که باران می­بارد یا ببارد.

ما روشی ساده برای تعریف گزاره­ها نمی­شناسیم. در یک سطح شهودی ما ممکن است میان گزاره­ها و جملات تمایز قایل شویم. بنابراین می­توانستیم در مورد جملات ذیل بگوییم که آن­ها از گزارۀ واحدی خبر می­دهند.

هوا بارانی است

(1)It is rainig

بنابراین ملاحظه می­شود که گزارها "جوهرهای انتزاعی" هستند. از این جنبه آن­ها شبیه اعداد هستند- که از عناوین عددی که به کار می­بریم (چون "پنج"، 5،خمس و V) تا اعداد را نامگذاری کنند متمایزند. فیلسوفان همچنین گزاره­ها را با انواع دیگر نمادها چون مجموعه­ای از جهان­های ممکن و حالات امور مشخص و تعریف کرده­اند. پاره­ی از فیلسوفان که از حالات گزاره­ای سخن گفته­اند از جمله دیویدسون نشان می­دهند که سخن گفتن از گزاره­ها می­تواند با سخن گفتن از چیزی دیگر بیان شود و جایگزین گردد.

برای اهداف بحث این­جا تصور یک گزاره می­تواند در یک سطح شهودی ترک گفته شود: یک گزاره چیزی است که جمله­ای بیان می­کند. (برای بحث این­جا: هر کسی که گزاره­ها را به­عنوان ماهیات و جواهر انتزاعی در نظر می­گیرد بدهکار بقیه در زمینۀ تبیین این مسئله است ­که چگونه موجودات انسانی می­توانستند با چنین اموری تعامل داشته باشند).