(1) فلسفه هاي معاصر غربي را در يك تقسيم بندي كلان به فلسفه تحليلي ( فلسفه انگلو امريكن ) و فلسفه قاره تقسيم مي كنند. سّر اين تقسيم بندي آن است كه فلسفه تحليلي به توجيه احكام و تأييد منطقي ارج و بهاي زيادي قايل است ، در حالي كه فلسفه قاره اي بيشتر با بحثهاي پديدارشناسانه ، تاريخي و تفسيري گره مي خورد و وزن اين اهداف در برابر استدلال و توجيه در اين فلسفه كمرنگ تر است. به همين جهت است كه در دل فلسفه تحليلي نحله هايي چون فلسفه علم، فلسفه هنر، فلسفه تاريخ، فلسفه اخلاق، فلسفه حقوق و فلسفه آموزش نضج گرفته اند كه يكي از مهمترين اهداف خود را توجيه گزاره هاي موجود و معاني اصلي در علم، هنر، تاريخ، اخلاق ، حقوق و آموزش قرار داده اند ، در حالي كه در فلسفه هاي قاره اي با تقسيم بندي هايي از اين نوع روبرو نيستيم. به اين تقسيم بندي ايرادهاي زيادي وارد شده است، پاره اي افراد آن را افراطي و ارزشي قلمداد كرده اند و ديگران فقدان استدلال در همه نحله هاي فلسفه قاره اي را تعبير نادرستي دانسته اند. ما ضمن آنكه تعدادي از اين انتقادات را جدي قلمداد مي كنيم معتقديم مي توان در يك سطح كلان اين تقسيم بندي را پذيرفت و با تكيه بر اين نكته فلسفه ورزش را البته بايد درذيل فلسفه تحليلي جاي داد.
(2) فلسفه ورزش كه در دل فلسفه تحليلي جاي دارد تحليل مفهومي ايده هاي اساسي موجود در علوم ورزشي و فعاليتهاي ورزشي و آنگاه توجيه يا ابطال گزاره هاي ورزشي را مورد توجه قرار مي دهد. در يك سطح كلي، فلسفه ورزش به تدوين و تنظيم سرشت و اهداف ورزش عطف توجه نشان مي دهد. اين فلسفه نه تنها ديدگاه هاي حوزه هاي گوناگون ورزشي را گردهم مي آورد و از آن طريق به فهم و درك ما از ورزش و نهادهاي آن مدد مي رساند كه ديدگاههاي جامع و بنياديني در مورد خود ورزش ارايه مي دهد.
فلسفه ورزش البته از روشهاي خاصي بهره مي جويد موضوعاتي را در برمي گيرد و به دنبال اهداف خاصي است. اما اين بدان معنا نيست كه فلسفه ورزش حوزه اي قطعي و بدور از تكثر است. به همين جهت چه در حوزه روش ، و چه در گستره هاي موضوع و غايت مناقشات فراواني در باب اين نوع از فسلفه وجود دارد، اما مي توان گفت كه فلسفه ورزش روشش تحليل فلسفي و موضوعش ورزش است. بدين جهت ، همان طور كه فلسفه علم، كار علم شناسي فلسفي را صورت مي دهد و به تحليل مفاهيم، ويژگي هاي زبان علم و... مي پردازد ورزش شناسي فلسفي يا فلسفه ورزش نيز از يك سو وضعيت گزاره هاي ورزشي و زبان علوم ورزشي را مورد بررسي قرار مي دهد و از سوي ديگر، از كاركردهاي انساني ورزش سخن مي گويد و نقش نهادهاي ورزشي را براي آينده بشريت وارسي مي كند. به همين جهت فلسفه ورزش اشتراكات بسياري با فلسفه كاربردي دارد و بسياري آن را ذيل فلسفه كاربردي مي گنجانند. يعني همان طوركه فلسفه كاربردي ، تحليل فلسفي همه فنون وعلوم از پزشكي و مهندسي گرفته تا حقوق و هنرها و زندگي رايج را مدنظر دارد فلسفه ورزش به صورت خاص تحليل فلسفي ورزش را هدف خود قرار مي دهد. فلسفه ورزش نگاه بي طرفانه اي نيز نسبت به ورزش دارد همان طور كه في المثل فلسفه علم نسبت به علم چنين رويه اي را اتخاذ مي كند.
ممكن است عالمان علوم ورزشي نگاه خاصي به تاريخ ورزش داشته باشند و براي مثال پيشرفت خطي آن را پررنگ كنند اما فيلسوفان ورزش و ورزش شناسي فلسفي از اين پيشفرض هاي پرمخاطره و پرمناقشه بري هستند ، همان طور كه فيلسوف تاريخ برخلاف عالمان تاريخ نه تنها پيشفرضهاي علم تاريخ را نمي پذيرد كه آنها را موضوع بحث و تحليل خود قرار مي دهند.
(3) اگر از تأثير و تأثر معارف بشري سخن مي گوييم نمي توانيم از تأثير و تأثر فلسفه ورزش با معارف و فلسفه هايي چون فلسفه علم، فلسفه هنر، فلسفه اخلاق ، فلسفه آموزش، فلسفه ذهن ، فلسفه سياسي و فلسفه علوم اجتماعي كه همخانواده هاي فلسفه ورزش هستند سخن نگوييم . فلسفه ورزش از تحليلهايي كه در اين شاخه ها از دانش فلسفي در مورد ورزش صورت گرفته بهره هاي فراواني برده كه به گوشه اي از اين بهره ها اشاره مي كنيم : (الف) در فلسفه هنر بحث از كيفيت آثار و معارف هنري است اما اين پرسشها هم فراروي فيلسوفان هنر وجود دارند كه آيا ورزش يك هنر است؟ آيا ورزش ها و اعمال ورزشي مي توانند به عنوان كارهاي هنري قلمداد شوند؟ آيا اعمال ورزشي از جهت زيباشناختي قابل بررسي هستند؟ جوابهاي ورزشي كه به اين پرسشها داده شده زمينه ساز بروز شاخه فربهي به نام فلسفه ورزش بوده كه عمري بيش از 50 سال ندارد ؛ (ب) در معرفت شناسي سخن از معرفت انساني ، چگونگي كسب آن از سوي بشر و راههاي توجيه آن است. اما تا آنجا كه به ورزش مربوط است معرفت شناسي مايل است بداند آيا آگاهي هاي مهارتي ورزش به عنوان دانش قلمداد مي شوند؟ اگر جواب آري است آنها چگونه آگاهي اي هستند ؟ مهارتي يا نظري يا هر دو ؟ ؛ (ج) فلسفه اخلاق اما از خيرها و شرها پرسش مي كند و فضايل گوناگوني را براي تحليل فلسفي مدنظر دارد . فيلسوف اخلاق مايل است بداند آيا ورزش باعث تعالي شخصيتي و اخلاقي مي شود؟ هنگامي كه به ورزشي مي پردازيم چه تعهدات و الزاماتي را مي پذيريم ؟ آيا مي توان قايل به چيزي به نام اخلاق ورزشي بود يا نه؟ ؛ (د) فيلسوفان آموزش به اين نكته عطف توجه نشان مي دهند كه آيا ما از طريق ورزش مي توانيم آموزش ببينيم؟ مهارت ورزشي به چه معناست و كسب آن چه كمكي به كسب مهارتهاي فكري - علمي ديگر مي كند؟ ؛ و (ه) دغدغه فيلسوف ذهن هم در باب ورزش اين است كه آيا تلاش ذهني موجود در ورزش گونه اي تجسم است؟ آيا ورزشكاران مانند ماشينها هستند يا بايد به گونه اي ديگر مورد بررسي قرار بگيرند؟
(4) گفتيم و ديديم كه فلسفه ورزش به تحليل گزاره هاي علوم ورزشي و ايده هاي ورزشي اكتفا نمي كند و پژوهشهاي هنجاري و توصيفي را نيز پيگيري مي كند. بخصوص آنكه ما هم اكنون در دوره پساتحليلي فلسفه تحليلي قرار داريم و از آن خشكي اوليه فلسفه تحليلي تا حدود زيادي كاسته شده و فلسفه تحليلي هم اكنون بجد قصد برقراري ارتباط با جنبه هاي گوناگون زندگي بشري از جمله ورزش را در سر مي پروراند. به همين جهت بحثهاي مناقشه برانگيز نظري در باب ورزش شناسي فلسفي مانع آن نشده كه فيلسوفان ورزش به حوزه هاي گوناگون امر ورزش از برنامه ريسزي ورزشي گرفته تا شيوه هاي انجام بازي ها وارد نشوند. آنها مقوله " برابري" با وجود تفاوتهاي جنسي و قومي را در ورزش مورد بررسي قرار داده و روشهاي درست و نادرست افزايش قابليتهاي ورزشي را وارسي كرده اند، نقدهايي از رويكرد نژادپرستانه و نخبه گرايانه به ورزش صورت داده اند و تأثيرات مثبت و منفي پيروزي ها و شكستهاي ورزشي را بر روحيه انسانها و زندگي آنها مدنظر قرار داده اند. اينها همه دليل آن است كه فلسفه به صورت عام و فلسفه ورزش به صورت خاص منحصر به بحثهاي تئوريك نيست و نسبتي تنگاتنگ با زندگي عادي انسانها دارد . فلسفه كاركردهاي زيادي در ورزش دارد همان طور كه در شاخه هاي ديگر علمي نقش ايفا مي كند اما نقش فلسفه در همه اين گستره ها بيش و پيش از آنكه مستقيما در مقام عمل باشد ازطريق تغيير ذهنيت است . بسط اين نكته البته مجال مستقل و مجزايي را مي طلبد.