در یک نظام، روابط علی تنها میتوانند میان واحدهایی که موجودیت مستقل دارند، وجود داشته باشند. بنابراین برای آن که فرهنگ بتواند بر کارگزاران تأثیر علّی داشته باشد یا وارد "تعامل" با آنها شود، باید به یک اعتبار، کارگزاران و خصوصیات آنها برای موجودیت خود وابستگی مفهومی و منطقی به فرهنگ نداشته باشند.
از آنجا که کارگزاران حامل فرهنگ هستند، این به این دعوی تبدیل میشود که کارگزاران برای موجودیت خود وابسته به یکدیگر نیستند.
آنها باید "موقعیتی مستقل" داشته باشند. صرف این واقعیت که فرهنگ پدیدهای جمعی است که به شکلی بیرونی بر کارگزاران تحمیل میشود، نمیتواند این نیاز را برآورده سازد، زیرا این با وضعیتهای ذهنی کارگزارانی که فرهنگ به آنها قوام بخشیده سازگاری دارد. تنها در صورتی این دعوی مستقل تأمین میشود که کارگزاران در یک سطح، واحدهایی خود – سازمانبخش باشند؛ اگر چنین نبود، اگر فرهنگ به کارگزاران قوام میبخشید "و بس"، فرهنگ نمیتوانست تأثیر علی بر آنها داشته باشد.
این برداشت که کارگزاران واحدهایی خود سازمانبخش هستند که مستقل از فرهنگ وجود دارند و بنابراین از هم مستقلاند، به هسته صدق فردگرایی شکل میدهد و باید به عنوان یک واقعیت محدودیتآور تمایلات کلگرایانه عمل کند.
شناخت مشترک زندگی جمعی را پیشبینی پذیر میکند
این به معنای دست کم گرفتن اهمیت یا وجه ممیز تأثیر علی یا تنظیمی نیست. نکته مورد توجه این است که تأثیر علّی تنها تأثیری نیست که انگارههای مشترک میتوانند داشته باشند. آنها میتوانند به معنای رفتار نیز شکل دهند، و حتی هویتها و منافع را برسازند.
کنشگران، کنشهای خود را در شرایطی پیچیده و نامطمئن هماهنگ میسازند. در نتیجه به ما کمک میکند پیشبینی پذیری و ثبات نسبی زندگی اجتماعی را تبیین کنیم.
نظر شما