۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۹، ۸:۵۵

آینده روابط شرق و غرب-3

سرمایه گذاری آمریکا برای حفظ اقتدار خود در نیمکره غربی

سرمایه گذاری آمریکا برای حفظ اقتدار خود در نیمکره غربی

ایالات متحده در طول زمان بر روی اقتدار سرمایه گذاری کرده و به شکل موثری آن را برای مدیریت روابط با دیگر کشورها و تثبیت هژمونی منطقه ای در آمریکای لاتین در اواخر قرن 19 و به اصطلاح غرب (که شامل آسیای شمال شرقی نیز می شود) بعد از سال 1945 به کار گرفته است.

براساس تعریف اطاعت و اقتدار، سلسله مراتب متغییری دائمی است که تغییرش در گرو شمار اعمالی است که کشور الف می تواند در رابطه با آنها دستوراتی را به طور مشروع صادر کند و از کشور "ب" انتظار اطاعت داشته باشد. در یک سطح معنایی کشور "الف" هیچ گونه اقتداری براعمالی که کشور"ب" انجام می دهد ندارد. این امرمطلوب حاکمیت وستفالیایی و شرایط هرج و مرج است که معمولا (اما به غلط ) به نظر می رسد مشخصه ی تمام روابط در نظام بین الملل باشد. به طور سنتی، دولتهای مسلطی که بر تابع های چند وجهی اقتدار نسبی اعمال می کنند به عنوان هژمون و ترتیبات اجتماعی که به وجود می آورند به عنوان "هژمونی" مورد اشاره اند. 

اقتدارگرایی  درعمل

ایالات متحده در طول زمان بر روی اقتدار سرمایه گذاری کرده و به شکل موثری آن را برای مدیریت روابط اش با دیگر کشورها وتثبیت هژمونی های منطقه ای در آمریکای لاتین در اواخر قرن 19 و به اصطلاح غرب (که شامل آسیای شمال شرقی نیز می شود) بعد از سال 1945 به کار گرفته است. بعد از سال 1990 ایالات متحده  سعی کرد هژمونی خود را در سطح وسیع تری از نظام بین الملل توسعه بخشد که البته این اقدامش با موفقیت هایی همراه بود. این روابط نه صرفا یا حتی بطور نسبی بر قابلیت های سرکوب گرانه، بلکه بر قابلیتهای اقتدار آمیز متکی بود. هژمونی آمریکا برای دیگران هم الزام آور و هم مشروع  تلقی می شود. 

در اواخر قرن نوزدهم، آمریکا با تولید استراتژی آگاهانه که بیش از صد سال از عمر آن می گذرد و در دکترین معروف مونروئه در 1823 تبلور یافته است یک هژمونی منطقه ای ایجاد کرد که تقریبا شامل تمام کشورهای موجود در نیمکره غربی می شد. در خلال سالهای 1898 تا 1934 ایالات متحده بیش از سی بار در امور دولتهای حوزه ی کارائیب به شیوه ای نظامی مداخله کرد تا امور داخلی آنها را تنظیم نماید. به عنوان مثال در مورد جمهوری دومینیک، ظهور بدهی و ترس از ماموران وصول مالیاتی اروپایی رئیس جمهور تئودور روزولت را واداشت تا به دکترین معروف مونروئه استناد جوید که در آن تاکید شده بود ایالات متحده از اقتداری وسیع در امور داخلی و بین المللی دولتهای موجود در نیمکره غربی برخوردار است.

مجموعه ای از مداخلات نظامی در آمریکای مرکزی در اواسط دهه 1980، در پاناما 1989 و در هائیتی در 1994 بروز یافت. چنانچه مخالفت ایالات متحده با رژیم ساندنیستی در نیکاراگوئه به طرز آشکارتری نشان داد کشورهای نیمکره غربی به خصوص آمریکای مرکزی هنوز در انتخاب حکومتهای منتخب خود یا حتی در توجه به جهت گیریهای اقتصادی یا سیاسی خود که مورد مخالفت آمریکا است، مختار نیستند. ادامه تحریمهای اقتصادی علیه کوبا و حمایت آمریکا از کودتا علیه هوگو چاوز رئیس جمهور ونزوئلا شواهد تنبیهات اعمال شده علیه کشورهایی است که اقتدار آمریکا دراین منطقه را نادیده بگیرند. 

ایالات متحده بعدها هژمونی خود را فراتر از نیمکره غربی و به اروپا و آسیای شمال شرقی گسترش داد. بعد از جنگ جهانی دوم کشورهای متعددی در این دو منطقه به همراه کشورهای آمریکای شمالی و جنوبی در روابط امنیتی یا اقتصادی و به دفعات در هر دو زمینه به پیروان آمریکا تبدیل شدند. می توان گفت که آمریکا با نشان دادن اهمیتی که برای کنترل سیاست های اقتصادی و امنیتی متحدانش در جنگ سرد قائل بود شالوده ای از پایگاهها، قوای نظامی و اتحادهای خاصی را بنا نهاد که نه تنها روسها را از هرگونه اقدامی بازداشت بکله استقلال سیاست خارجی و امکان فرصت طلبی کشورهای تابع اش را نیز محدود کرد.

به همین ترتیب آمریکا از رونق نسبی اش در خلال جنگ جهانی دوم و دوره بعد از آن برای افزایش برتری اقتصادی جدیدش برقدرت های بزرگ رقیب بهره برد. نهادهای پولی برتون وودز تا حدودی به خاطر برنامه شان و تا حدودی نیز به خاطر ضعف غیر منتظره دلار بعد از جنگ، نظام نرخ مبادله ارزی را ایجاد کردند که اکثریت کشورها مستقیم یا غیر مستقیم واحد پولشان را با دلار تنظیم کرده و واشنگتن را مسئول کرده و نفوذ بی سابقه ای به همراه مسئولیت سیستم پولی بین المللی و مهمتر اینکه سیاست های پولی دیگر کشورها را به واشنگتن بخشیدند. 

ایالات متحده همچنین اصرار داشت که تابعان جدیدش به مولفه های نظام های سلیقه ای امپراطوری خود پایان داده و تجارتشان را آزاد کنند. این امر توام با توان اقتصادی آمریکا منجر به احیای جهتگیری رادیکال در جریانهای تجاری گردیده و موجد وابستگی تجارت جدید به آمریکا شد. در اواخر دهه 1950 سلطه آمریکا به شکل استواری هم اروپای غربی و هم آسیای شمال شرقی را در برگرفته بود. 

این شبکه های اقتدار با وضع قوانینی برای تابعان ایالات متحده و تجهیز آنها برای مبارزات جهانی اش در هر سطحی به عنوان "افزایندگان زور" برای آمریکا عمل می کردند. ایالات متحده تا زمانی که در قبال دفاع از حوزه اش (قاره آمریکا) قبول مسئولیت کرده بود نیازی نداشت که نگران ظهور دشمنان یا اتحادهای خصمانه علیه مرزهای خودش باشد.

کد خبر 1072405

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha