۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۰، ۹:۴۳

نقد رمان/

بهتر است دیوانه باشی!

بهتر است دیوانه باشی!

رمان " چه کسی از دیوانه‌ها نمی‌ترسد؟" اولین رمان مهدی رضایی، از مجموعه کتاب‌های "قصه نو" نشر افکار به تازگی منتشر شده و روز 8 اردیبهشت از آن رونمایی شد. این کتاب برای اولین بار در بیست و چهارمین نمایشگاه بین‌المللی کتاب عرضه شد.

خبرگزاری مهر ـ گروه فرهنگ و ادب: اولین نکته‌ای که درباره رمان "چه کسی از دیوانه‌ها نمی‌ترسد؟" وجود دارد، اجتماعی و درون‌گرا بودن آن است. شروع رمان با جمله "همه آدم‌ها دیوانه‌اند" نشان‌گر اجتماعی بودن و ادامه جملات بیان‌گر حالات درونی یک فرد است. البته منظور این نیست که با توجه به جمله ابتدایی، با یک رمان اجتماعی روبرو هستیم چون اجتماعی بودن اثر در سرتاسر کتاب مشهود است.

به نظر، مهدی رضایی برای اعتراض به جامعه و محیط اطرافش نوشتن رمان را انتخاب کرده و به راستی راه مناسبی را برای این کار انتخاب کرده است. از نظر داستانی "چه کسی از دیوانه‌ها نمی‌ترسد؟" باید از چند منظر مورد بررسی قرار گیرد. در واقع نکته مهم، داشتن یا عدم داشتن انسجام مواردی است که از نظر داستانی در این رمان، مورد بررسی قرار می‌گیرند. اول مطالبی که راوی به صورت جملات مضارع و ماضی بیان می‌کند. دوم نامه‌ای است که همسر راوی در حضورش می‌خواند و تا پایان تاثیرش را بر قصه می‌گذارد و البته در بطن عامل اول قرار دارد.

سوم سخنانی است که راوی در خیال به شخصیت نسترن می‌گوید یا با خودش سخن می‌گوید. چهارم کابوس‌ها و رویا پردازی‌های شخصیت راوی است. رضایی با جابه‌جایی این عوامل مانند قطعات پازل، افت و خیز خوبی در مسیر منحنی داستانش ایجاد می‌کند و این نوسانات به موقع احساس می‌شوند. البته در برخی مقاطع باید قطع و وصل این بخش‌ها با تاخیر یا تسریع مناسب شروع یا تمام شوند.

زاویه دیگری که می‌توان از آن به این رمان نگاه کرد، حیطه محتوایی است. نویسنده با مطرح کردن بحث دیوانگی و عاقلی، قصد ریشخند و انتقاد کردن به اخلاقیات اشتباه اجتماعش را دارد. گویی او با تاکید بر دیوانه بودن می‌خواهد شخصیتی مانند بهلول بسازد. گاهی اوقات انگار جامعه دیوانه است و راوی عاقل. و گاهی بالعکس. روای مدعی است از این که کسی دیوانه خطابش کند، نمی‌ترسد. گویی دیوانه بودن در جهانی که رمان ترسیم می‌کند، یک امتیاز است و ببوی عقب‌ افتاده که همه اذیتش می‌کنند از امیر میوه فروش دوست داشتنی‌تر است و هنگامی که با ترازو به سر میوه‌فروش بداخلاق می‌کوبد، مخاطب با او همذات‌پنداری می‌کند. این همذات‌پنداری در واقع شاید با خشم فروخورده راوی و خالقش مهدی رضایی باشد.

دو مورد در داستان وجود دارد که به نظر بی‌دلیل معلق مانده‌اند. البته برای یکی از این دو مورد که به روز شدن وبلاگ مرد همسایه بعد از کشته شدنش است، می‌توان علتی مانند پریشان‌حالی و استرس عنوان کرد. خوابی که راوی در آن چگونگی کشته شدن آقای شاهی، مرد همسایه را در آن می‌بیند به پیشبرد داستان کمکی نمی‌کند و بالاخره معلوم نمی‌شود شاهی به قتل رسیده است یا نه؟ تعلیق دوم هم درباره صدای پشت تلفن است. این موضوع هم بی‌سرو سامان به پایان می‌رسد و مشخص نمی‌شود که مزاحم به تحریک نازنین تماس گرفته بوده یا نه.

یکی از دلایل اجتماعی بودن این رمان که در ابتدا به آن اشاره شد، سخنانی است که شخصیت همسایه به صورت رو در رو به روای می‌گوید یا در وبلاگش می‌نویسد. خودکشی شیر ماده پس از آن که می‌فهمد شکارش حامله بوده،  جنین خوردن مردم در شرق آسیا یا بحث‌های خداشناسی و پوچی، همه از مسائلی هستند که از زبان این دو شخصیت گفته شده و بیان‌گر اهمیتشان نزد نویسنده رمان است. نامه‌ای هم که همسر روای می‌خواند، سخنان راننده با زن مسافر یا دو دختر مسافر در تاکسی، نمونه‌هایی هستند که شاید نویسنده در خیابان دیده باشد و برای نوشتن بخش‌هایی از رمانش، از آن‌ها الهام گرفته باشد.

شخصیت همسایه را می‌‌توان نیروی کمکی راوی دانست تا بیان بخشی از انتقادها و گلایه‌ها را به عهده بگیرد. با این وجود که روای را خسته می‌کند و به نظر موجب اصطحکاک در مسیر قصه است، اما برخی حرف‌های مهم باید از زبان او گفته شود. شخصیت راوی یک معلم با ادب است که گاهی با در رفتن از کوره، برای افراد منفی شیشکی می‌کشد و از این حرکت خود بسیار خشنود می‌شود. گویی در این مواقع تنها دیوانگی است که می‌تواند جواب انسان‌های زیاده‌خواه و بی‌اخلاق جامعه را بدهد.

نکته دیگر، ترس‌های شخصیت راوی است. ترسی که از ادعای خیانت همسر به وجود می‌آید و ترسی که در پایان داستان به علت مرگ همسایه شکل می‌گیرد، از عواملی هستند که گاهی باهم آمیخته می‌شوند و به دیوانگی تقریبا خودخواسته راوی کمک می‌کنند، اما شخصیت روای ترجیح می‌دهد به جای این که بترسد، دیوانه باشد تا نترسد.

رمان رضایی زبان ساده‌ای دارد. البته پیچیدگی و رازآلودی‌هایی در مقاطعی از آن دیده می‌شود که بر جذابیت آن افزوده است. انگیزه اصلی نویسنده به نظر این جملات است که در فرازهای پایانی کتاب از زبان راوی بیان می‌شود و حاکی از آن است که در چنین شرایطی بهتر است دیوانه باشیم:

"از بچگی به همین دغدغه‌ها بزرگ شده‌ام. ناله‌های گداهایی خیابانی. بچه‌های آدامس فروش. عده‌ای بی‌ادب و بددهان. دختران ساده‌لوح و احمق که به راحتی با هر پسری دوست می‌شوند. پسرهایی که فقط به فکر خوش‌گذرانی با دخترها هستند. مستانه‌ها. لیلاها. شیلاها. حسن جیغیل‌ها. شاهی‌ها. ببوها."

--------------------------------------------

صادق وفایی

کد خبر 1311766

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha