گروه دفاع مقدس خبرگزاري مهر: گاهي لياقت، جز انسان شامل اشياء و مكانهايي مي شود كه جا دارد انسان به آنها غبطه بخورد. زميني كه لياقت پيدا مي كند يك مرد خدايي روي آن خالق هستي را ستايش كند. اتاقي كه تنها پناه يك بي پناه مي شود يا وقتي كه پذيراي يك دلاور مرد جنگي است با مشخصات خاص خودش.
يك اتاق انباري مانند در انتهاي يكي از راهروهاي بيمارستان شهيد رجايي كرج چهار روز يا به قولي شش روز افتخار پذيرايي دلاور مردي را داشت كه روزهاي جواني اش را در جبهه گذرانده بود بي هيچ ادعايي. و سالها موج انفجار را كه گاهي دستاويزي براي مسخره كردنش مي شد با خود داشت. بدون آنكه به زبان بياورد. پسر جوان و دختر نوجوانش با اعصاب به هم ريخته و بيماري پدر كنار آمده بودند چون مي دانستند، او در راه به دست آوردن چيزي كه آن را ارزش مي دانسته، موج انفجار را با خود همراه دارد. همسر جوانش كه تنها افتخارش در زندگي همسري يك جانباز محسوب مي شود تنها سه سال است پاي در زندگي او گذاشته و اكنون مانند اسپند روي آتش بي قرار است و نگران.
محمد رجبي ثاني جانباز 35 درصد اعصاب و روان در كما به سر مي برد. اما چرا در اين انباري و چرا در كنار تخت هاي بي استفاده بيمارستان و ويلچرهاي از كار افتاده اين مركز درماني، ابعاد اتاق حدود سه در چهار متر است. تعدادي تخت فنري خاك گرفته روي هم انبار شده اند. چند ويلچر قديمي در گوشه اتاق ديده مي شود و در اين ميان تختي قرار دارد كه محمد روي آن خوابيده، يك سرم يك ليتري كه چند ميلي بيشتر از آن باقي نمانده به دست محمد وصل است. روي يك برگه تقويم رو ميزي با ماژيك مشكي نوشته اند محمدرجبي ثاني و با پونس به ديوار چسبانده اند.
بوي تعفن از اتاق بيرون مي زند، چهره و دستان محمد وضعيت وحشتناكي دارند و معلوم نيست چه بر سر آنها آمده است. تاولهايي به بزرگي كف دست وزخم هايي كه هيچ پانسماني نداشتند، بر روي دستها ي بيمار وجود داشت .زير چشمان محمد كبود بود ولبهايش به شدت متورم و تا آنجا كه من فهميدم به هوش نبود. دست و پاي او با زنجير به تخت قفل شده و صحنه دلخراشي را ايجاد كرده بود.
متحير و متعجب در جا ميخكوب شده ام . بهت من از اين نحوه بستري يك بيمار وقتي بيشتر مي شود كه متوجه آمدن سرباز مراقب محمد مي شوم. اما چرا سرباز؟ مگر يك جانباز بستري نياز به سرباز مراقب دارد؟ از اتاق خارج مي شوم و منتظر مي مانم تا فردي از بستگان محمد را بيابم و بپرسم كه چه بر سر او آمده است؟
يكي از پرسنل خدماتي بيمارستان كه متوجه رفتن من به داخل اتاق شده بود، گفت: او را از زندان آورده اند و انگار ايدز دارد. كسي را ندارد و الان سه روز است كه در اين اتاق است. او را آورده اند كه فقط در اينجا بميرد و گواهي فوت برايش صادر شود.
اگر او يك جانباز است چرا در اين وضعيت بستري شده است؟ اگر يك بيمار عادي است چه بيماري عجيب و غريبي دارد كه او را داخل بخش نبرده اند؟ اگر بيماري مسري دارد و اين اتاق قرنطينه است چرا من به ديدن او رفتم و هزار چراي بي پاسخ ديگر .
بعد از كلي پرس و جو و چند روز رفت و آمد و پيگيري در بيمارستان بالاخره همسر محمد را يافتم و فهميدم محمد كيست؟
اين بيمار كيست؟
محمدرجبي ثاني جانباز 35 درصد اعصاب و روان متولد 1343 و داراي 41 سال سن است .وي يگانه فرزند خانواده اي است كه ديگر وجود ندارند و در سالهاي كودكي محمد به رحمت خدا رفته اند. همسر اول محمد از او جدا ميشود و محمد با شرايط ويژه خودش سالها بدون اختيار كردن همسري زندگي مي كند تا اينكه دختري جوان از نسل انقلاب وجنگ با افتخار ، همسري محمد را مي پذيرد و پسر 17 ساله و دختر 14 ساله محمد را مادري مي كند.
در تكاپوي بررسي وضعيت و پيگير ماجراي محمد هستيم كه يك خبر ما را ميخكوب ميكند. خبر تلخ است . در يكي از بخشهاي خبري راديو اعلام شد ، جانباز محمد رجبي ثاني پس ازتحمل سالها بيماري و مشقت در بيمارستان شهيد رجايي كرج شربت شهادت نوشيد.
خانواده محمد ميگويند وي هيچ گونه سابقه بيماري عمومي نداشته و سوابق پزشكي او منحصر به بارها بستري شدن در بيمارستان اعصاب و روان است و تنها مشكل وي جنون آني در نتيجه موج انفجار اعلام شده است.
هزار حيف كه هرگز صداي محمد را نشنيديم تا بدانيم به واقع بر او چه گذشته است؟ آيا به گفته خانواده او وطبق اظهارات دوستانش واقعا دستانش را به عمد سوزانده اند ؟ چه بر سر دستان او آمده است؟ چه شد كه دستاني كه در دفاع از مملكت آستين بالا زده بودند با عفونت خود بلاي جان محمد شدند؟
اصلا ماجراي زنداني شدن او چيست ؟ در زندان چه اتفاقي براي او افتاده است ؟ چرا در بيمارستان با او اينگونه برخورد شد ؟ چرا بدن محمد عفونت كرد ؟ چرا او به حالت كما رفت ؟
اينها همه سؤالاتي است كه ما در پي پاسخ آنها هستيم .
محمد براي هميشه از درد خلاص شد و قدم به وادي سبز جهاني گذاشت كه آرزويش را داشت. همسرش مي گفت در آخرين مكالمه تلفني با دوستش در مورد جنگ بحث كرده و گفته بود: اگر لازم باشد بازهم ما آماده ايم. اما امروز ديگر محمد نيست تا فرزندانش با تمام وجود به بيماري او افتخار كنند و او را تحمل نمايند. تا همسر فداكارش افتخار كند كه همسر يك جانباز است. امروز محمد رفته است تا بنياد جانبازان تقاضاي كالبد شكافي او را پيگيري نمايد و معلوم شود او به شهادت رسيده يا خير؟
به راستي چه بر سر محمد آمد ؟ چه كسي مسئول است ؟ و چه كسي پاسخگوي خانواده محمد خواهد بود؟ اين سرنوشت در انتظار چه كس ديگري خواهد بود ؟
نظر شما