۱۹ اسفند ۱۳۸۳، ۸:۵۵

ياد پرستوها و قطعه اي از بهار ... ( 1 )

ما ، پنجره ها و شبنم ها

خبرگزاري مهر - گروه فرهنگ و ادب : " ادبيات پايداري " در ايران همواره از قدمتي كهن برخوردار بوده است ، اما جلوه گري اين حوزه ي فرهنگي و ادبي در تاريخ معاصر ، بيشتر متاثر از جنگي هشت ساله است كه در مقطعي از سوي بيگانگان به مردم ما تحميل شد ، آنچه مي خوانيد نمونه اي از مجموعه آثاري است كه موضوع سپري شدن روزهاي پاياني سال و فرا رسيدن نوروز را با دو رويكرد " نثر " و " شعر " مد نظر قرار داده و با آن ارتباط مضموني برقرار كرده اند ، ضمن اين كه محور موضوعي اصلي تا پايان متن حفظ شده است .

روزهاي پاياني سال كه از راه مي رسد ، شبنم ها در آستان خيس پنجره ها اردو مي زنند ، زمزمه مي كنند و دلها به ملاقاتي آسماني فرا مي خوانند ... هر سال در شمارش معكوس روزها و لحظه هاي زمستاني ، انگار اتفاقي از جنس " ديدار " آغاز مي شود ، اتفاقي به رنگ عشق و ارغوان ، به رنگ انتظار سبز جوانه ، بهار .

يادم هست . هنوز زمستان بود . هنوز جاي پاي مردم روي برف هاي كوچه نقش مي بست و تن درخت از سرما مي لرزيد ، نامه هايت كه مي آمد ، انگار تمام خانه عطر تو را نفس مي كشيد و با هر تاخير در سلام و كلامت ، انگار قلب لحظه ها مي خواست از حركت بايستد .

بودي - يا - نبودي ... هر چه بود ، طنين صدايت بود كه درسكوت اتاق مي پيچيد ، عكست ، قرآنت ، نامه هاي روي هم تلمبار شده و به عطر گل محمدي آغشته ات ، جانمازت و چند يادداشت عاشقانه كه نمي دانم كي نوشته بودي ... آه ، آه ! چقدر بايد سنگدل باشيم كه نرم نرم فراموشت كنيم و خاطره ي آن سالها را ، در بايگاني ذهنمان بگذاريم و بگذريم .

عيد مي آيد
همه مي گويند : عيد مي آيد
چاپخانه دارها از چهار ماه پيش ، تقويم ها را چاپ كرده اند
حركت طنازانه ي ماهي ها در تنگ هاي كنار خيابان خبر از آمدن دارند
صدا ، رنگ ، ترافيك خودروها و آدم ها ، بليط قطار ، رزرو پرواز ، بوق ، حراج نگاه  و ...

مي گويند : عيد در راه است . مي گويند امسال با تمام خوبي ها و بدي هايش در حال گذر است ، با سرما و گرمايش ، با داشتن ها و نداشتن هايش ... با تلخي ها و شيريني هايش ! اما نمي دانم چرا با اين كه سالها از عبور عاشقانه ي تو گذشته است ، هنوز نمي خواهم باور كنم كه ... - اين همه سال و ماه گذشت - هيچ شبي را مانند سجاده ات ستاره باران نديدم ! هيچ روزي بدون سلام تو برايم آغاز نمي شود برادر ايثارگرم .

يادم هست ... از هفت سين سنگر نوشته بودي ، از سين اولش كه " سنگر " بود و سين آخر ، " سرب " ، سرب داغي كه درگوشه اي از سينه ي گرمت ، سرد شده بود و حسابي جا خوش كرده بود . آن سال به سختي گذشت ، اما سرفرازي ات در اداي تكليف ، نگذاشت دچار خوف و خسران شويم ... تو با تكه سرب درون سينه ات حرف مي زدي ، ما مي نوشتيم .

***

صبح بود .
خيابان به آرامش رسيده بود
هواي ملايم پذيرش قطع نامه ، قايق هاي لميده بر حاشيه ي شط ، طلوع دل انگيز و غروب غم انگيز .
ديديم نيامدي !
چشم بر آستان در دوختيم ، همين شبنم ها شاهدند ... مانديم ، اما نيامدي
و فردا
همه ديدند كه چگونه " آقا معلم " بر فراز دست هاي عاشق درپرواز بود .
چند تايي از شاگردانت بر تخته سياه
" سرخ " نوشته بودند : ايثارگر ، پروازت مبارك باد !

***

و حالا ، بازهم شبنم ها آمده اند ...

کد خبر 164089

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha