بعد از پایان جنگ جهانی دوم و از بین رفتن نظام های فاشیستی در آلمان و ایتالیا، انسان های متاثر از نظام حاکمیت فاشیستی و کمونیستی این نیاز را احساس کردند تا مساله توافق و همکاری "دموکراسی و نخبگان" را مورد بررسی قرار دهند و به همین جهت با کمک از تئوری های موسکا و پارتو "تئوری های کثرت گرایی" را مطرح نمودند. مقصود از تئوری های کثرت گرایی به طور خاص مدلی است که "ریمون آرون" و "آتو اشتامر" در این رابطه ارائه دادند. هر دوی این نویسندگان جوامع دموکراسی یا کثرت گرا را به عنوان بلوای تفکیک و جدایی عمومی بین مالکین ابزار تولید، رهبران اصناف و سیاستمداران در نظر گرفته بودند.
اشتامر می گوید: "رقابت بین گروه های یادشده به صورت تضادهای مادی نمود می یابد. این چنین تحقیقات نخبگی که در اوائل دهه پنجاه قرن بیستم میلادی شروع شده بود، ویژگی کثرت گرایی داشته و ساختار اجتماعی این زمان را ترسیم نموده و رابطه بین عمل و ایفا نقش برگزیدگان و اجزای قدرت نخبگان گوناگون را در محدوده اجرایی گوناگون مورد بحث قرار می دهد.
البته باید توجه داشت که در این روند، برتری با نقطه نظرهای اجرایی خواهد بود. به عبارت دیگر کمیسیون های پارلمان و دولت، هیات قضاوت، روسای بوروکراسی وزارتی، گروه های رهبری سیاسی و مغزهای روشنفکر را به عنوان نخبگی مورد بررسی و تحقیق قرارمی دهند. به هر حال از نظر اشتامر، دموکراسی به معنای حکومت توده بر مردم نیست، بلکه حاکمیت نخبگان به نمایندگی و تایید نموده است.
چارت رایت میلز: تئوری نخبگان آرون و اشتامر قادر به پاسخگویی مسائل بوجود آمده در دهه 60 نبود. در دهه60 تضادهایی که در درون نظام اقتصادی سرمایه داری در روند دموکراسی و برابری وجود داشت، به عبارت دیگر برابری سیاسی و حقوقی به نابرابری اقتصادی منجر شده بود و از آن گذشته در این زمان حاکمیت اصلی با اقتصاد بود که مشکل بنیادی برای نظام اجتماعی دموکراسی شده جوامع غربی به وجود آورده بود.
پس نیاز به بازنگری در رابطه با مدل کثرت گرایی با کمک به ایدئولوژی انتقال ضرورت پیدا کرده بود. میلز با مطالعه موردی امریکا به این نتیجه رسید رابطه تنگاتنگی بین نخبگان اقتصادی و نظامی وجود دارد، به طوری که اقتصاد نوین را به صورت یک طرح صنایع جنگی به تصویر می کشد و در همین رابطه می گوید: "ثروتمندان به تنهایی در راس یک هرم قدرت ساده و شفاف حکمرانی نمی کنند."
وی قدرت نخبگان را در ایالات متحده به مثلثی تشبیه می کند که هر طرف آن را یکی از گروه های قدرتمند، یعنی بوروکرات های اداری، صاحبان بنگاه های اقتصادی و فرماندهان ارتش در اختیار گرفته اند.
اگرچه از نظر او همه جوانب مثلث از نظر قدرت برابر نیست و یک طیف سلسله مراتبی را کم وبیش بوجود می آورد، ولی به هر حال او سعی دارد با به تصویر کشیدن وحدت قدرت نخبگان در این مدل، انسجام این گروه را نشان می دهد.
به هر حال میلز در برابر کثرت گرایی واهی، برای دموکراسی آمریکا یک نیروی تعادل که به وسیله گروه های قدرت پدید می آید، تشخیص داده است.
او عقیده دارد که نخبگان قدرتمند آمریکا ترسیم گر یک وحدت مادی و معنوی شده اند و به همین جهت انتقال قدرت از دست الیگارش ها و گروه های قدرت قدیمی و فاسد به گروه های جدید، هیچ مشکلی را حل نمی کند; زیرا به وضوح دیده می شود که حاکم جدید، نخبگانی مصمم و بی رحم اند، قدرت آنان ر ا از قدرت مستبدترین حکام قرن گذشته بیشتر و خود به مراتب خطرناکترند.
از نظر میلز نخبگان جدید ترسیم گر نوعی اتحاد و یگانگی خاص از نظر روانی و اجتماعی هستند و به همین دلیل کلیه مقام های اداری جامعه را نیز در اختیار دارند. وحدت و یگانگی روانی و اجتماعی آنها به دلیل همسان بودن نوع جامعه است.
در پشت این یگانگی روانی و اجتماعی ساختار و مکانیسم سلسله مراتب موسساتی قرار گرفته است که در راس آن، رهبری سیاسی، منتقدان اقتصادی و امرای ارتش قرار دارند. این نظم هرمی، خود باعث ایجاد علایق طبقات اجتماعی تعیین کننده جامعه می شود و مثلث قدرتی را به وجود می آورد که با هدایت مردم، تسلط خود را بر توده بی قدرت اعمال می نماید.
میلز می گوید: "در آمریکا بعد از جنگ جهانی دوم و اهمیت مساله های جنگ احتمالی منطقه ای و جهانی، پایگاه امرای ارتش را محکم تر کرده و باعث شده است تا آنان اهرم قدرت را به دست گرفته و در همه امور و مسائل سیاسی و نظامی دخالت داشته باشد. این عامل باعث شد گروه های سیاسی در آمریکا به تدریج قدرت واقعی و سنتی خود را از دست داده و حتی دستگاه قانونگذاری به وسیله و ابزاری در دست گروه های ذی نفوذ اقتصادی و نظامی تبدیل شده است."
نظر شما