به گزارش خبرگزاری مهر، مفهوم" امر سياسي" همانند مفاهيم اجتماعي و فرهنگي، ضمن اينكه رايج است ولي در عين حال بسيار مبهم و متغير است. به همين دليل در مورد تعريف مفهومي آن نيز اجماع كافي وجود ندارد. در علوم سياسي بعضي از تعريف مفهوم امر سياسي را محدود به حكومت و دولت نموده اند و برخي آن را شامل روابط قدرت و تضاد دانسته اند. عده اي نيز براي اين مفهوم تعريف هنجاري قائل مي شوند و بالاخره بعضي سياست را با پشتوانه اجباري آن مي شناسند. آيزاك مي گويد: در حالي كه گستره وسيعي از تعاريف وجود داشته اند، اكثر آنها را مي توان به يكي از آن دونوع طبقه بندي نمود. بعضي "سياست" را با "حكومت"، "حكومت قانوني" يا "دولت يكي مي دانند در حالي كه تعاريف ديگر پيرامون تصورات از"قدرت"، "اقتدار" و يا "تضاد" دور مي زنند.
منتقدين تعريف نوع اول، اين تعريف را محدود دانسته و معتقدند كه تعريف مزبور مانع از آن مي شود تا عناصر غير حكومتي مورد توجه واقع شوند. ديويد هلد مفهوم امر سياسي را براي عصر حاضر به صورت هنجاري چنين تعريف مي كند: مفهوم نوين امر سياسي تحقق عملي ارزش عام آزادي در عرصه عمومي است. عده اي سياست را مربوط به ظرفيت عاملين اجتماعي، آژانس ها و نهادها براي حفظ يا تغيير محيط اجتماعي و فيزيكي مي دانند. در واقع سياست مربوط به منابع تشكيل دهنده اين ظرفيت ها و نيروهايي است كه شكل و نحوه به كارگيري آنها را تعيين مي كنند. اين تعريف را مي توان به گونه اي در برداشت پارسونز از قدرت نیز ملاحظه كرد كه مي گويد قدرت، ظرفيت بسيج منابع جامعه است براي تحصيل اهدافي كه تعهد همگاني براي آنها به وجود آمده است.
در فلسفه سياسي معمولا مفهوم امر سياسي را در تقابل با مفاهيمي نظير امر فر هنگي، امر اقتصادي، امر قانوني و امر اداري تعريف مي كنند. مثلا فرانتز اپنهايمر سياست را در تقابل با پشتوانه اجباري آن شناسايي مي كند. از نظر او در حالي كه اقتصاد عرصه مبادلات متعادل داوطلبانه، منصفانه و تعاوني است، سياست عرصه مبادلات نامتعادل، اجباري و استثماري است. اين مرور اجمالي به خوبي وجود تشتت در برداشت هاي مفهومي از سياست را نشان مي دهد.
به هر جهت براي مشخص كردن جوهره اصلي سياست لازم است به ارائه يك تعريف از سياست بپردازيم. به لحاظ تحليلي، سياست در ناب ترين شكل اثباتي خود قابل تقلیل به پنج عنصر اصلي و در عين حال مرتبط به هم است. شامل زور، علقه امنيتي، كنش عاطفي، كنشگران و رابطه اجباري. به بيان ديگر سياست در شكل اثباتي خود روابط اجباري مبتني بر علقه امنيتي ما بين دوست و دشمن بالقوه با پشتوانه زور است. اين دوستي و دشمني معمولا به صورت دو نوع تضاد اجتماعي بالقوه به صورت داخلي و خارجي تجلي مي كند. نوع اول تضادهاي توزيعي در و ضعيت كميابي است. نوع دوم تضادهاي ارزشي است.
اين برداشت تقليلي از سياست به نظر شبيه به تعريف كارل اشميت مي رسد كه هلد را پدرخوانده مفهوم امر سياسي معرفي مي كند. كارل اشميت مدعي است كه "اگرچه عمل سياسي بارز، عمل تصميم گيري است، مفهوم امر سياسي نه در قلمرو، بلكه در مقوله دوتايي جاي مي گيرد، دوست و دشمن. سياست معادل نبرد براي و در مقابل كسي است و نه براي و در مقابل چيزي. دوست و دشمن مقولات گرايش ارزشي در سياست هستند. سياست كنش مستقيم است، كنش انبوه، كه در آن دوستان در مقابل دشمنان بسيج مي شوند.
واضح است كه سياست به شكل تقليلي آن در سطح تجربي تقريبا غير قابل تصور است. سياست به ميزان نفوذ و تركيب متقابل با ساير ابعاد اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي جامعه ابعاد چندگانه و پيچيده اي به خود مي گيرد. در واقع ثبات سياسي را مي توان به صورت يك قضيه اين چنين مطرح نمودكه ميزان ثبات سياسي بستگي به نفوذ ابعاد اجتماعي، فرهنگي و اقتصادي دارد. با اين نفوذ و تركيب است كه مي توان صحبت از قدرت اجتماعي نمود. پشتوانه اصلي و امنيت هر كشوري را بايد در كم و كيف ابعاد اجتماعي، اقتصادي سياسي و فرهنگي نظم اجتماعي دروني آن جستجو نمود.
نظر شما