به گزارش خبرنگار مهر، پروفسور فرانسوا مورو استاد ادبیات قرن هجدهم و مدیر مرکز تحقیقات ادبیات مربوط به سفرنامه نویسان دانشگاه سوربن، در همایش فرهنگی «ایران از دیدگاه سیاحان سفرنامهنویس فرانسوی قرن 17» که با حضور سفیر فرانسه در تهران و جمعی از ایرانپژوهان فرانسوی در کتابخانه ملی برگزار شد، در یک سخنرانی با عنوان «چگونه میتوان ایرانی بود؟» به سیمای ایرانیان از نگاه جهانگردان فرانسوی سده هفدهم پرداخت. متن کامل سخنرانی پروفسور مورو که آن را به زبان فرانسه ایراد کرد، به شرح زیر است:
سال 1721 در سپیده دم روزی که در اروپا آن را سده روشنگریها مینامند، کتابی پنهانی انتشار مییافت که به یکی از مشهورترین داستانهای فلسفی ادبیات فرانسه تبدیل شد: نامههای ایرانی منتسکیو.
فیلسوف سیاستمدار آینده که بعدها قوانین اساسی ایالات متحده و فرنسه انقلابی را با الهام از او نوشتند، در آن کتاب در قالب نامههای ارسالی از پاریس به ایران، تجربه دو ایرانی مقیم فرانسه را روایت میکرد.
آشنایی با تمدنی دیگر تار و پود اندیشه دو جهانگرد را تشکیل میداد. منتسکیو برای قضاوت درباره کشور خود نگاه دو بیگانه را برگزیده بود که آداب و رسوم غریبه، گاه تکاندهنده و اغلب غیرقابل درکی را کشف میکردند. منتسکیو این مجلس نشین اهل بوردو از پیش، هیچ ایرانی به چشم خود ندیده بود.
چند سال پیش از آن در فوریه 1715 در واپسین ماههای سلطنت لویی چهاردهم در پاریس و ورسای از یک هیئت سیاسی ایرانی استقبال شده بود. این هیئت به سرپرستی محمدرضا بیک پیشکار ولایت ایروان در ورسای به حضور شاه رسید. آنتوان واتو نقاش، این دیدارهای ایرانیان را به صورت نقاشیهایی درآورده که بیانگر دلبستگی پاریسیان به این بیگانگان ملبس به رختهای ویژه اما با ظاهری فاخر و با وقار است.
منتسکیو برای خلق داستانی مکاتبهای که در آن هر یک از مسافران بر اساس آداب، آئین و عقاید خود دیدگاهش را بیان میکند، دانستههای خود را درباره ایران از اینجا به دست نیاورده است. او با خواندن آثار جهانگردانی فرانسوی که در دهههای پیشین در ایران اقامت گزیده و درباره آن نوشته بودند، اطلاعاتی فراهم کرده بود. همانند این فیلسوف نامدار، ما نیز به فراخور حال آنها را پس از او بازمیخوانیم. ژان باتیست تاورنیه و ژان شاردن راهنمای ما خواهند بود همچنان که راهنمای منتسکیو بودند.
کمپانی سلطنتی هند شرقی که به فرمان پادشاه لویی چهاردهم در سال 1664 به دست ژان باتیست کولبر به هدف گسترش تجارت با هندوستان تاسیس شد، گزارشهای گردشگران را در آسیا رنگ و بویی سیاسی بخشید. اما این امر به هیچ روی از اهمیت این گزارشها برای شناخت عمیق مناطق بازدید شده سیاحان، نمیکاهد بلکه رقابت تجاری و سیاسی با هلند که فرانسه را علیرغم بیانیههای کولبر از کالاهای شرقی انباشته بود، کسب اطلاعات راجع به تولیدات، جادهها و بازارهای این نواحی را ضرورت بخشیده بود. لویی چهاردهم نیز که دستگاه تبلیقاتی فرانسه اهتمام در متصف کردن اش به «بزرگترین پادشاه جهان» داشت، سودای استقرار مجدد امپراتوری فرانسه شرقی را در سر میپروراند.
از ابتدای سالهای 1660 فرستادگان سیاسی، جهانگردان، روحانیان، روشنفکران، لشکریان و مهندسان تلاشی را آغاز کردند تا با نوشتن متون و تحرکات سیاسی در راستای گسترش کمپانی ساطنتی در آسیا، مشروعیت یک امپراطوری فرانسوی شرقی را توجیه کنند. از قرن شانزدهم و از زمان توافق نامههای تجاری- سیاسی (کاپیتولاسیون) به امضاء سلطان سلیمان و فرانسوای اول، امپراطوری عثمانی و فرانسه روابط نزدیک و ممتازی داشتند که تا حد یک هم پیمانی محرمانه نظامی پیش میرفت. روابط با امپراطوری صفوی ایران (1736-1501) که فرانسویان آن را کمتر از سلطان استانبول نشین میشناختند چگونه بود؟
بهرهبرداری سیاسی از گزارشهای بازرگانان فرانسوی به هیچ روی قابل اعتماد نبود مگر در دو مورد مربوط به تاجران جهانگرد: ژان باتیست تاورنیه و ژان شاردن.
بهره برداری سیاسی و تجاری از سفرنامههای ایران در فرانسه پدیده تازهای نبود. تعدادی از مبلغین کاتولیک در ایران، به ویژه برای جامعه ارمنی، اجازه فعالیت داشتند. برای مثال کشیش پاسیفیک دو پرونس در سال 1631 کتابی منتشر کرده بود که عنوان آن به روشنی از استقبال از وی در ایران خبر میدهد: گزارش سفر به ایران (...) همه برخوردهای خوبی که پادشاه ایران با پ. پ. پاسیفیک داشت و او را در قصر خود اسکان داد و اجازه داد در سرتاسر پادشاهی اش صومعههایی بر پا شود. و سرانجام نامه و پیشکشی که برای شاه (...) فرانسه و ناوار لویی سیزدهم به وی داد.
در زمان فرزند او لویی چهاردهم شبکه تجاری بازرگانان فرانسوی پروتستان (کلوینیستها) عمدتاً در ایران جایگزین هیئتهای مبلغ مذهبی شد. آنها بخش قابل توجهی از اطلاعات تجاری خود را مدیون سایر ملل اروپایی بویژه هلندیها بودند که آنها نیز پروتستان بودند و روابط خوبی با همکیشات فرانسوی خود داشتند. اطلاعات دقیقی درباره راهها، مسکوکات و تولیدات محلی در زمان لویی سیزدهم (سلطنت از 1610 تا 1643) به دست آمده بود به خصوص از سال 1636 با اقامت فرزند یک تاجر و فروشنده نقشههای جغرافیایی اهل آنور (َAnvers) و ساکن پاریس در مشرق زمین.
ژان- باتیست تاورنیه پروتستان مذهب مانند بسیاری از بازرگانان فرانسوی در آسیا جواهر فروش شده بود. او الماس را از سلطان نشین گلکند در هندوستان و سنگهای قیمتی وارد میکرد تا آنها را برای عرضه به چندین دربار از جمله دربار فرانسه و شاهان صفوی ایران آماده سازد. ژان شاردن نخستین سفر خود را به ایران و هندوستان با الهام از تاورنیه و به کمک یکی از شرکاء پدرش به نام آنتوان رزن (Raisin) انجام داد.
شاردن احتمالاً به یکصد و هفت پرسشی پاسخ داد که پادشاه فرانسه از طریق اسپری کابار دو ویلرمون (Esprit Cabart EspritCabart de Villermont) (1710- 1628) مطرح کرده بود. آیا نام این کار را میتوان جاسوسی تجاری گذاشت؟ آیا این امر ناشی از کنجکاوی مردم آن دوره برای شناخت تولیدات و آداب و رسوم ممالک دوردست نبوده است؟
اسپری کابار دو ویلرمون ناچار انتظار بسیار کشید. شاردن تنها هشت سال بعد در 1679 در كشتی ای كه او را به فرانسه میبردU به نگارش پاسخها مشغول شد. علی رغم تلاشهای شاردن، ژان باتیست تاورنیه همچنان نفراول گزارشهای تجاری درباره آسیا است. اوکه در سال 1668 به فرانسه بازگشت، به میل خود حتی در اروپا هم لباس شرقی به تن میكرد. سال بعد لوئی چهاردهم به او لقب اشرافی اعطاء كرد. در سال 1676 گزارش كاملی از سفرهای خود منتشر ساخت كه عنوان آن خبر از تنوع محتوایی دارد: شش سفر (.....) به تركیه، ایران و هندوستان در فاصله زمانی چهل سال، و از تمام طرق ممكن، به همراه مشاهدات ویژه درباره منشها، دین، حكومت، آداب و رسوم و تجارت هر كشور با تصاویر، واحدهای توزینی و ارزش پولهای رایج در آنجا.
تاورنیه به دنبال كشوری بود تا عنوان اشرافی او مناسب زندگی در آنجا باشد پس با حزم و احتیاط در سوئیس اقامت گزید جایی كه پروتستانهای دیگر نیز پناهنده شده بودند اما سیر و سفر او به اینجا نیز ختم نمیشود. این ماجراجوی خستگیناپذیر كه نگاهش بر اروپا چنان آغشته به تصاویر شرقی بود كه كوههای آلپ او را به یاد ارمنستان میانداخت و ادعا میكرد كه ساكنان ایروان اصالتاً سوئیسی بودهاند، سفر هفتمین خود را هم آغاز کرد. او یك بار دیگر سعی كرد به هندوستان برود ولی این بار از راه روسیه، اما در سن 84 سالگی به سال 1689 درگذشت، در حالی كه لقب اشرافی (بارون) خود را در برلین برای سرمایهگذاری در یك شركت وابسته به كمپانی هند شرقی در منطقه براندبورگ كه مدیریت آن را به عهده داشت، فروخته بود.
برخلاف انتظار شاردن در مقابل اطلاعاتی كه به كمپانی داد هیچ پاداشی نگرفت. او در سال 1685 قربانی لغو فرمان نائت شد كه به موجب آن پروتستانها را از فرانسه تبعید میشدند. در لندن اقامت گزید، در آنجا خود را به عنوان یك خاورشناس بیبدیل معرفی كرد. از سال 1686 به انتشار خاطرات روزانه سفر شوالیه شاردن به ایران و هندوستان شرقی از راه دریای سیاه و گرجستان (La Clochide) مشغول بود. بخش اول شامل سفر از پاریس تا اصفهان است. سپس در سال 1711 آخرین مجلدات گزارش سفرهای خود را با عنوان سفر آقای شوالیه شاردن به ایران وسایر ممالك شرقی، منتشر كرد و به عضویت Royal Socity بریتانیا درآمد جایی که بزرگترین عالمان دوران از جمله اسحاق نیوتن عضویت داشتند. وی سرانجام در سال 1713 هشت سال قبل از انتشار نامههای ایرانی منتسكیو درگذشت.
سوال مشهور نامههای ایرانی را میشناسیم. دو ایرانی مقیم پاریس در لباسهای ملی خود تصمیم میگیرند لباس فرنگی بپوشند. بی درنگ پاریسیان ظاهربین این سوال را از این بیگانگانی كه دیگر بیگانه به نظر نمیرسند، میپرسند: «چگونه میتوان ایرانی بود؟» وقتی كه این ایرانیان پاریسی میشوند تمام كنجكاوی شان نسبت به كسانی كه ملاقات میكنند از بین میرود. جهانگردان فرانسوی هم این سوال را مطرح كرده اند. سخنرانی من در پی پاسخگویی به این پرسش با استفاده از گزارشهایی كه برای ما بجا گذاشته اند، خواهد بود.
سیاحان قدیم مشرق زمین در كوله بار خود چیزی به همراه میآوردند كه به آن «كتابخانه» میگفتند، كتابخانهای نه از جنس كاغذ بلكه از سنخ فرهنگ، اعتقادات، فلسفه و حتی دین آنها. ادوارد سعید استاد فلسطینی تبار دانشگاههای آمریكا حتی در یك اثر مشهور ادعا كرده كه «خاورشناسی» ـ داوری غربیان درباره كشورهای واقع در شرق اروپا ـ یك اختراع ایدئولوژیك مرتبط با امپریالیسم استعماری است. این گفته بسیار افراطی است، زیرا همچنانكه سیاحان ما گواهی میدهند، كنجكاوی، فكر باز این بازرگانان، علاقه آنان به مردمانی كه باید درك شان میكردند، حتی به خاطر مسائل تجاری، همه اینها منجر به دركی از واقعیتها میشود كه نمونههای بسیاری از آنها در سفرنامههایشان آمده است.
در قرن هفدم، دوره دكارت و نیوتن، زاد راه جهانگردان ما همان چیزی است كه در بین انسانهای تربیت یافته بهترین مدارس معمول است. آثار این امر، حتی بحث در این باره را در سفر نامههایی كه انتشار دادهاند، باز مییابیم. آنان دارای یك دیدگاه جغرافیایی، نظریه اقلیمی هستند، این نظریه را اغلب به منتسكیو منسوب میكنند، اما در قدیم یونانیان و در قرن شانزدهم ژان بودن (Jean Bodin) آن را ارائه كرده بودند. آنها این «كتابخانه» را با خود به مشرق زمین میبرند. نظریه اقلیمی یك نظریه تمام عیار زیستی در زمان خود است.
این نظریه در نسخه پرداخته شده منتسكیو چه میگوید؟ منتسكیو مینویسد: «در اقلیمهای متفاوت نیازهای گوناگونی وجود دارد كه سبکهای مختلف زندگی را شكل دادهاند؛ و این شیوههای مختلف زندگی خود قوانین مختلفی را بوجود آورده اند.» بنابراین مفهوم جزماندیشی جغرافیایی هم اجتماعی است، هم سیاسی. او مدعی است که برخی اقلیمها بر دیگر اقالیم برتری دارند و اینکه اقلیم آرمانی آب و هوایش معتدل است. نظام سیاسی معتدل برخاسته از آن باید متعادلترین و مبتنی بر عقلانیت وعدالت باشد. او اظهار میدارد که مردمان ساکن در سرزمینهای گرم بر عکس به تجمل و ناز و تنعم گرایش دارند. نظام سیاسی برآمده از آن چیزی است که در قرن هجدهم استبداد شرقی نامیده میشود و امکان مهار این گرایش و تضمین یکپارچگی اجتماعی را فراهم میآورد. با این حال به یاد داشته باشیم که دو ایرانی منتسکیو با تبدیل لویی چهاردهم، این شهریار کهنسال، به نمونه مناسب استبداد غربی خلاف این مطلب را نشان میدهد.
از این گذشته نمونه استبداد شرقی بیشتر از ایران امپراطوری عثمانی و به خصوص چین است که درآن یک امپراطور همه ساله در شهر ممنوعه برای نشان دادن نزدیکی خود با مردم شخصاً گاوآهن به دوش میکشید. همچنانکه خواهیم دید نظام سیاسی ایران برای سیاحانی که با حاکمان، فرهیختگان و فیلسوفان حشر و نشر داشتند، نظامی کاملاً متعادل به نظر میرسید.
فرانسه در قرن هفدهم چنان بر تارک سایرملل میدرخشد که رعایای لویی چهاردهم، که خود به این برتری ایمان دارند، بسیار کم به فرهنگهای بیگانه علاقه نشان میدهند، و زمانی که سفرنامهها دربردارنده مطالبی درباره کشور بازدید شده، در اینجا ایران، هستند اغلب برای نشان دادن خواه، تفاوتهای فاحش بامام میهن است مانند بیرحمی و تنآسانی، خواه برعکس برای همانندیهای ستایش برانگیزی مانند شهرسازی. در مقابل عناصر فرهنگ ایرانی که در فرهنگ فرانسوی همتایی ندارند، نادیده گرفته میشوند.
ایرانی برخلاف سنگدلیاش،عموماً به عنوان یک موجود بسیار متمدن توصیف شده است که این امر از نگاه جهانگردان منشی است که با مردمان فرانسه مقایسه میشود. پاسیفیک دوپرونس نخستین کسی است که به این ویژگی توجه کرده است: «من درباره مهرورزی دربار، شاه و اشرف (...) چیزی نمیتوانم بگویم بجز اینکه دربار ایران بسیار به دربار فرانسه نزدیک است و اینکه اشراف بسیار باادب هستند.» در ورای برداشت منحرف کننده و سهمناک اولیه که به خاطر تندرویهای استبداد و تعصب است، جهانگردان سیمای مردمانی را ترسیم میکنند که آداب و آیینهای شان با آداب و رسوم خودشان چندان تفاوتی ندارد. جالب است اشاره کنیم که نزاکت یا ادب چیزی است که بیشترین یادآوریها در مورد آن صورت گرفته و به عنوان شباهت آداب ایرانیان و فرانسویان بر آن تاکید شده است تا جایی که فوروتیر (Furetière) برای توضیح معنای «ادب» این مثال را برمی گزیند: «رفتار شایسته، متمدنانه و دلپذیر در آداب، کردار و نوشتار. جهانگردان در دربار شاه ایران ادب بسیار دیده اند...» و با این همه نتیجه میگیرد که «اما بیشترین ادب را در جایی جز دربار فرانسه نمیتوان دید».
مع الوصف، بی شک ژاک بورژ از ایرانیان توصیفی به دست میدهد که میتوانسته است در رساله نیکلا فاره (Nicolas Faret) درباره انسان شایسته یا فن پسندیده آمدن در دربار انعکاس یابد: «این شهر (اصفهان) خانه صوفی و محل قرار بهترین اندیشهها و با ادبترین اشراف این دولت بزرگ است که بیتردید از تمامی مردمان آسیا برتر است خواه از جهت زیبایی پوشاک خواه در ادب معاشرت. همه ایرانیان عموماً نسبت به بیگانگان مهرباناند، اما افراد صاحب منصب در این زمینه سرآمداند. ما متوجه شدهایم که در کمتر جایی به این اندازه علوم مورد احترام هستند. ایرانیان با هوشمندی، کار و تلاش به تحصیل و کاربست علوم مشغولاند.
گرایش به دانشاندوزی چنان در میان آنان نیرومند است که جدیترین مشغولیتها نمیتواند آنان را از پرداختن به آن باز دارد. وزیر الوزرای دولت که به او اعتماد الدوله میگویند اگر اندک زمان فراغتی بیابد آن را صرف آموختن ریاضیات میکند. سرگرمی معمول او با مهندسانی سپری میشود که ابزارهای جدید را که حاصل فکر خود اوست آزمایش میکنند. او به همان اندازه به مطالعه فلسفه؛ الهیات و مباحثات دینی میپردازد.»
سالها بعد شاردن بر این نکتهها تاکید میکند: «هوش ایرانیان به مانند اندامشان زیبا و عالی است. تخیلشان چالاک و پربار است. حافظه شان خوب و زاینده است. آنان در علوم، هنرهای آزاد و فنون مکانیک ید طولانی دارند. در هنرهای رزمی نیز بسیار چیره دستاند. آنان افتخار را که نمود منفی آن کبر است دوست دارند. فطرت آنان نرم و منعطف است و روحیه شان مفسده جو. آنها خوش مشرب، مهربان، با ادب و با تربیت هستند.» و این الگوی واقعی انسان کامل است با ویژگیهای لازم چه از لحاظ معنوی و چه جسمانی برای کسی که میخواهد در دربار، خوشآیند جلوه کند، درست همانطور که فاره خود در دربار لویی سیزدهم آن را توصیف میکند. آیا این خود الگوی خوبی برای انسان شایسته نیست، با ادب مهربان، پاکیزه، که علوم و فنون، فلسفه و الهیات میآموزد؟
انسان دوره کلاسیک برای ادب اهمیت فراوانی قائل شده است و جوامع را بر پایه این ملاک ارزیابی و طبقه بندی میکند. فوروتیر (Furetière) که ایران را در مشرق زمین در رتبه دوم قرار میدهد باز هم مینویسد: «گفته میشود که بهترین مملکت از نظر دانش آموختگی چین است.» ناگفته پیداست که فرانسه (از نظر او) بی رقیب است. جهانگردان مایلاند یادآوری کنند که در ایران مانند فرانسه حضور مرتب در دربار تابع یک سلسله آداب و نمادهاست که گواه مدنیتی بزرگ است. شاردن مینویسد: «درباریان ایرانی در مشرق زمین مؤدبترین و در دنیا مبادی آدابترین مردماناند. مردمان با نزاکت در میان آنها میتوانند با مؤدبترین مردمان اروپایی پهلو بزنند. رفتار و وقار ایشان به احسن وجه تلفیق شده، بسیار شیرین حرکات، جدی، با فر و شکوه، مهربان و مهمان نوازند. آنها از کنایات و استعارات مؤدبانه بسیاری استفاده میکنند: "هنگام پیشواز با لحنی جذاب میگویند […] «صفا آوردی» یا «جای شما خالی بود» و اگر خواسته باشید به میزبان خود ابراز محبت کنید، کافی است بگویید «سر شما سلامت باشد» که معنای آن این است، خاطر شما برایم آنقدر عزیز است که اگر شما زنده باشید، برایم اهمیتی ندارد چه کسی میمیرد.
پیش از آنکه با این تعارفات پر طمطراق که به عنوان کلیشههای غریبه وارد ادبیات شدهاند، شوخی بشود، درباریان فرانسوی که خود قواعد بسیار مدون زبان را رعایت میکردند، این رفتارهای اجتماعی را که در آن زمان به عنوان خصلت بارز تلقی میشدند، میستودند. موریس مژاندی (Maurice Magendie) که فصل بسیار جالب توجهی از کتاب ادب اشرافی را به زبان مردم طبقه مرفه اختصاص داده، یادآوری میکند که بر اساس یادداشتهای وژله (Vaugela) آنچه در روابط درباریان فرانسوی اولویت دارد بیانی فاخر، روشن و منطقی است.
خصلت دیگر ایرانیان که جهانگردان به طور ویژه آن را میستایند، از قضا به دلیل آنکه در جامعه خودشان هم مورد احترام است فصاحت گفتار است زیرا ناگفته پیداست که برای انسان کلاسیک قدرت مجاب سازی با استفاده از عدله متقن و با شگردهای زبانی ویژه آئین سخنوری حائز اهیمت فراوان است. بورژ مینویسد همین که فرصت دست دهد، ایرانیان میکوشند تا با خواندن کتابهای قدیمی که حاوی دستورالعملهای فن بیان فارسی است از امتیازهای هوشی خود بهره برگیرند. و ادامه میدهد «در حقیقت ایرانیان همیشه خود را برای بحث در مورد دشوارترین موضوعات دینی با شما آماده نشان میدهند. تا ایمان خود را به شما اثبات کنند. برای این کار برای اینکه پای شما را به بحث بکشند، پرسشهایی در مورد اعتقادات اصلی ما مطرح کرده، بی درنگ از تمام دلایل نادرستی که ذهن انسان عادت کرده از فلسفه به عاریت بگیرد استفاده میکنند و به آنها حمله میبرند […] کسانی که تصمیم میگیرند با ایرانیان وارد گفتگو شوند باید بسیار مراقب باشند و اگر به زبان آنان تسلط کامل ندارند، اصلاً وارد بحث نشوند زیرا آنان با نکته سنجی و تمسخر پاسخهایی میگیرند که اغلب به دلیل ایهاماتی که در این زبان وجود دارد باعث میشود معانی متفاوتی در ذهن ساخته شود و ابهامات ناگواری بوجود آید که دین ما را در معرض تحقیر و ریشخند این فیلسوفان خطرناک قرار دهد».
در وهله اول مشاهده میکنیم که ارزیابی بورژ در خصوص فصاحت و بلاغت ایرانیان در بیشتر اوقات دو پهلو است: او به هم میهنانش به خاطر مهارت زبانی میزبانان خود هشدار میدهد. آیا فن سخنوری که ایرانیان بیگمان از آن بهره مندند ویژگی اولیه دروغگویان و دورویان نیست؟ و به این دلیل نباید خود را در معرض استدلالها یا منطقهای نادرست ابن سوفسطائیان قرار داد؟ در عوض بازگویی حکایاتی که مباحثات بلاغی شرقیان را با یکدیگر مطرح میکند، جهانگردان را مسرور میسازد: «وقتی که ایرانیان بخواهند سر به سر هندیان بگذارند، سه یا چهار قصه از آنها تعریف میکنند. میگویند که شاه جهان وقتی دید که نوازشها و قول و قرارهایش برای وادار کردن سفیر ایران به تعظیم به روش هندیان نتوانستند غرور او را نرم کنند و او به هیچ وجه نمیخواست سلام هندی دهد، به فکر اجرای ترفندی افتاد. دستور داد در بزرگ تالار قصر AM-KAS را که قرار بود در آنجا سفیر را به حضور بپذیرد، ببندند و اینکه تنها دریچهای را باز بگذارند که از آنجا یک مرد به زحمت و با قامت خمیده میتوانست عبور کند، همچنانکه هنگام تعظیم به روش هندی عمل میکنند تا لااقل گفته شود که او سفیر را وادار به رفتاری کرده است که به مراتب از سلام هندی خفت بارتر است. اما سفیر که از این دسیسه بو برده بود، رو به بیرون و پشت به درون وارد شد. آنان اضافه میکنند که شاه جهان خشمگین از این اهانت به او گفت، ای بدبخت گمان کردهای وارد طویلهای از خران مانند خودت شدهای؟ و سفیر بی آنکه مکدر شود پاسخ داد، با دیدن چنین در کوچکی چه کسی میتواند به غیر از این فکر کند؟ […] باز میگویند که شاه جهان روزی از او پرسید نظرش در مورد دهلی نو که در برابر اصفهان میساخت، چیست؟ و او با صدای بلند و با ادای سوگند پاسخ داد: و الله بالله اصفهان به گرد دهلی شما نمیرسد و شاه جهان این سخن را به ستایش از شهر نوساخته خود حمل کرد ولی سفیر گفت که شوخی کرده است، بدلیل آنکه در این شهر، گرد و خاک مزاحم، بسیار است. سرانجام، آنها تعریف میکنند که شاه جهان بر او فشار آورد تا بگوید به نظر او برتری شاهان هندوستان نسبت به شاهان ایران در چیست؟ او پاسخ داد که نمیتوان شاهان هند را به چیزی بهتر از ماه شب پانزده یا شانزده تشبیه کرد و شاهان ایران را به هلال روز دوم یا سوم؛ این پاسخ در وهله اول موجب خشنودی شاه جهان شد. اما بعداً ... متوجه شده که این تشبیه به نفع او نبوده است و سفیر خواسته است بگوید که شاهان هند مانند بدر رو به کاستی دارند و پادشاهان ایران چون هلال رو به افزونی.
امید است که این نکتهها بسیار مورد توجه قرار گیرند و هر کس آزاد است در باره این نشانههای ذکاوت، بزعم خودشان، به داوری بنشیند. من خود اعتقاد دارم که پشتکار فروتنانه و احترام آمیز برای یک سفیر بهتر از غرور و ریشخند است و اینکه به خصوص با شاهان نباید زیاد شوخی کرد. فرهنگ خود جهانگرد و فرهنگی که به آن وارد میشود برای کلام ارزش والایی قائلاند، زیرا کلام، موهبت الهی و ابزار قدرت است. بنابراین همچنانکه فرانسویان از سخن دو پهلو پرهیز میکنند، ایرانیان نیز کسانی را که قصد فریبشان را داشته باشند، از خود میرانند. پادشاه ایران را گنگها و کوتولهها، زنان و خواجهگان حرمسرا احاطه کردهاند، که همگی در خارج کردن اوضاع از حالت عادی نقش دارند. همه در سکوتی اجباری و تحمیلی زندگی میکنند زیرا شهریاران و دیگر مدعیان تاج و تخت هم به سکوت ضعیفان بدگمانند هم به نگاه زورمندان. با اینهمه لزوم سخن آنچنان حس میشود که خاموشان شاه ایران که به آنان بیزبانان میگویند، زبان اشارهای را ابداع کرده اند که بوو Beauvau اینگونه آن را شرح میدهد: «شگفت انگیز است وقتی آنها را در حال تبادل نظر میبینید، به ویژه اینکه در دنیا چیزی به اندازه این پدیده ساختگی طبیعی نیست، به نحوی که آنان با اشاره بدن، دست چپ و راست، آب دهان و سایر علائم به یکدیگر هر آنچه را میخواهند میفهمانند. حتی افراد دیگر دربار برای برقراری ارتباط با آنان همین زبان خاموش را به کار میبرند. چیزی که در این امر بیشتر ستایش برانگیز است این است که آنان نه تنها روز که شب هم بدون سر و صدا و تنها با به هم زدن دستها و سایر اعضاء بدن با یکدیگر ارتباط برقرار میکنند و با این کار زبان جدیدی بین خودشان به وجود آوردهاند، چیزی که تقریبا به مخیله انسان خطور نمیکند و حتی دیده میشود که ارباب بزرگ و چند تن دیگر نیز آن را مانند زبانهای دیگر فرا میگیرند. این زبان، زبان اشاره نام دارد.».
همه چیز در برابر زبان منکوب است حتی انسان خاموش، حتی مستبدی که شهرآزاد هر شب نفس او را در سینه حبس میکند. شهرآزاد مجسمه ادبیات، تاریخ، فلسفه، پزشکی و هزار دانش دیگر است او در برابر استبداد خونریز و خاموش ارباب و شهریارش میایستد، او نماد نیرویی است که آشکارا تهدید کننده نیزهست و آن نیرو زبان است. به همین سبب نباید اقبالی را که هزار و یک شب شاهد آن بوده است تنها به شهوت پرستی غریب قصهها منسوب بدانیم. در فراسوی زیورها، پردههای پرنیان و تختهای مرصح، در ورای حکایتهای جسورانه، آنچه گالان و به همراه او فرانسویان کشف میکنند این است که در ایران و در فرانسه فن پسند آمدن خود عین زبان است. بنابراین برخورد با غیر، قهراً به پذیرش و درک تفاوت منجر نمیشود. در عوض امکان میدهد که به طور قطع خود را بهتر بشناسیم. این برخورد تحلیلی اندیشمندانه و حتی درون کاوانه را سبب میشود، گویی وجود تفاوت برای خود اندیشیدن لازم است: مگر نه اینکه میشل سرتو (Michel Certeau) مینویسد که «داستان به واسطه غیر بازگشتی از خود به خویشتن را بوجود میآورد؟»
جهانگرد قرن هفدهم به ویژه بر آداب و رسوم غیر که آنرا در خود باز میشناسد درنگ میکند مانند ادب و فن سخنوری، بیآنکه بخواهیم این آداب را از فرهنگی به فرهنگ دیگری نسبی بدانیم. پس تفاوت باقی میماند با اینهمه همچنانکه فرانسواذهارتوگ (François .Hartog) در مورد شباهتها نزد هرودت میگوید، «تفاوت قابل انتساب و اندازه گیری و در نتیجه مهارشدنی است. برای یکسان سازی کوشش صورت گرفته اما کافی نیست و ناقص مانده است، زیرا نژادگرایی آنچنان نیرومند است که کوچک ترین کج فهمی نسبت به آداب و رسوم بیگانگان موجب نفی شده، ناگزیر از شناخت غبر جلوگیری میکند.».
نظر شما