۳۰ بهمن ۱۳۹۳، ۷:۲۸

آموزش‌وپرورش و تحول بنیادین در علوم انسانی(۵)؛

صرف نقد کردن علوم انسانی غربی کافی نیست/ نحوه مواجهه با علوم غربی

صرف نقد کردن علوم انسانی غربی کافی نیست/ نحوه مواجهه با علوم غربی

یک کارشناس فلسفه تعلیم و تربیت گفت: صرف نقدکردن علوم انسانی غربی «کافی» نیست؛ باید به موازات کار سلبی، کار ایجابی کنیم و محتوای تحولی کاربردی در اختیار دانش‌آموزان قرار دهیم.

به گزارش خبرنگار مهر، در ادامه سلسله یادداشت های شفاهی «آموزش و پرورش و تحول در علوم انسانی» محمد ضیایی، دانشجوی دکتری فلسفه تعلیم و تربیت و کارشناس مسائل تعلیم و تربیت در مدارس اسلامی، در این یادداشت شفاهی به ارائه پیشنهادات خود پرداخته است.

تناسب دروس دبیرستان با رشته‌های دانشگاهی

نکته اولی که در خصوص تحول در علوم انسانی می‌توان ذکر کرد، تناسب کتب درسی دبیرستان با آن‌چه در دانشگاه و بازار کار علوم انسانی جریان دارد است که متأسفانه اکنون شاهد چنین تناسبی در آموزش و پرورش نیستیم و فقدانش مشهود است. عدم تناسب محتوای کتب علوم انسانی در دبیرستان با آن‌چه که در رشته‌های علوم انسانی دانشگاه عرضه می‌شود، مشکلات فراوانی به‌وجود آورده‌است.

برای مثال دردوره‌ کارشناسی‌ارشد رشته‌های روان‌شناسی و علوم تربیتی، نزدیک به بیست گرایش وجود دارد. از طرف دیگر با نگاه به رشته‌ زبان و ادبیات فارسی در دانشگاه می‌بینیم که این رشته در دوره‌ کارشناسی‌ارشد، گرایش‌های معدودی دارد. این در حالی است که روان‌شناسی در دوره دبیرستان فقط یک کتاب داشته که در یک پایه تدریس می‌شود اما برای زبان و ادبیات فارسی، بیش از ده کتاب در طی دوره متوسطه تدریس می‌شود. این وضع نابرابر نشان می‌دهد که کمیت و عناوین دروس علوم انسانی در دبیرستان هیچ تناسبی با تعداد و تنوع عناوین رشته‌های علوم انسانی در دانشگاه ندارد و به میزان کافی نیازسنجی صورت نگرفته است.

نمونۀ دیگر آن که درسی به‌نام حقوق یا مدیریت در دورۀ دبیرستان وجود ندارد. در صورتی که بر اساس آمار رسمی در سال ۱۳۹۲ از بین صد نفر، شصت‌و‌هشت نفر متقاضیان ورود به رشته‌های علوم انسانی، رشتۀ حقوق را برای تحصیلات دانشگاهی انتخاب کردند.

برنامه درسی رشته علوم انسانی در دبیرستان لااقل دو هدف را باید بتواند برآورده سازد: اول این‌که دانشی در اختیار دانش‌آموزان علوم انسانی قرار دهد که از جامعیت برخوردار باشد وحدی از دانش پایه‌ای را که بایسته و لازم است، به دانش‌آموزان عرضه کند. اضافه بر این، باید نقش هدایتی داشته باشد و دانش‌آموزان را با همۀ رشته‌های علوم انسانی در دانشگاه، آشنا سازد تا از این طریق دانش‌آموزان انتخاب سنجیده‌ای برای رشته دانشگاهی‌شان داشته باشند.

در صورتی که وضع کنونی چنین نیست و مثال‌های فوق نشان می‌دهد برنامه درسی فعلی رشته علوم انسانی در دبیرستان، چنین اهدافی را برآورده نمی‌کند.

به‌روزرسانی کتب درسی علوم انسانی

مشکل دیگری که در میان بوده این است که محتوای کتب دبیرستان در رشته علوم انسانی از دانش روز بسیار عقب‌تر است. برای مثل وقتی کتاب روان‌شناسی سال سوم را می‌خوانیم، می‌بینیم به میزان چشم‌گیری از دانش روز عقب است. برای نمونه مطالبی که در فصل اول کتاب روان‌شناسی آورده شده، مربوط به سال‌ها پیش است و فقط روش پژوهش کمّی را در علم روان‌شناسی معرفی کرده است. در صورتی که امروزه نه تنها از روش‌های کیفی که از روش‌های «آمیخته» در این علم سخن می‌رود. روشن است که کتاب درسی، گنجایش محدودی دارد ولی این محدودیت نباید مانع از آن شود که محتوای کتاب آموزشی ناقص بوده، از جامعیت برخوردار نباشد و ذهنیت خامی برای دانش‌آموز شکل دهد. نیازی نیست کتاب درسی دوره دبیرستان، محتوای تخصصی و پیشرفته‌ای داشته باشد ولی لازم است همان مطالب ابتدایی و مقدماتی، جامع‌نگری را رعایت کند و دانش‌آموز را با ابعاد اساسی این علم آشنا کند.

هم‌چنین از آن‌جا که روش‌های کیفی و رویکردهای متأخر، فضایی گاه نزدیک‌تر به مبانی انسان‌شناختی اسلامی دارند، به‌روزرسانی کتب درسی، هم تا حدی نیازها و خواسته‌های تحول‌گرایانه ما را برآورده می‌کند و هم زمینه‌ای ایجاد می‌کند که دانش‌آموزان در فضایی غنی‌تر، انگیزه ورود به علوم انسانی پیدا کنند.

ساده‌گویی و ساده‌نویسی در آموزش علوم انسانی

بدیهی است که برای آموزش علوم انسانی در دبیرستان باید هم‌سطح و متناسب با سطح ادراکی دانش‌آموزان در این سن‌وسال سخن گفت و کتاب نوشت. برای مثال وقتی کتاب جامعه‌شناسی پیش‌دانشگاهی را مرور می‌کنیم با کتابی روبه‌رو می‌شویم که تا حدودی برای دانش‌آموزان غیرقابل استفاده است، زیرا مطالب فلسفی پیچیده‌ای را که مربوط به کارشناسی‌ارشدِ رشتۀ فلسفۀ علوم اجتماعی است در یک کتاب درسی برای دانش‌آموزان متوسطه بیان شده و همین خصوصیت باعث شده کتاب مذکور از رعایت معیارهای یک کتاب درسی باز بماند.

وضع قواعدی برای تدوین کتب درسی در راستای تحول

درنوشتن کتب درسی می‌بایست از اصول و قواعدی که در تدوین کتاب درسی متداول است، پیروی کنیم. از دیگر سو برای نوشتن کتاب‌هایی که دانش‌آموزان را با ادبیات تحول در علوم انسانی آشنا کند، لازم است پس از به‌روز شدن محتوای کتب، یک‌سری معیارهای جدیدی مورد توجه قرارگیرد. برای داشتن چنین موازینی ابتدا لازم است به اتفاق نظر دست یابیم که کتب درسی تحولی باید دارای کدام خصوصیات باشند و چه موازینی را رعایت کنند؟

باید توجه داشته باشیم که دانش‌آموزان و معلمان از ابتدا و در شروع کار، با رویکرد متفاوتی که اتخاذ کرده‌ایم، مأنوس نیستند و ممکن است آن را از سر ناآشنایی برنتابند یا از آن سر باز زنند. چنان‌چه بخواهیم با رویکرد و ادبیات تحول‌گرایانه در آموزش و پرورش کاری انجام دهیم، باید مباحث را از مسایل وفاق‌پذیر، جزئی و ملموس آغاز کرده و نگاه تحولی را وارد همان بخش­های معین کنیم. بر این اساس یکی از استانداردهایی که مطرح می‌شود این است که چیزی را که هنوز قوام نیافته و ادبیات متقنی نیافته است؛ یعنی ابعاد و لایه‌هایی از علوم انسانی اسلامی را که هنوز تکوین نیافته و معین‌نشده را در کتب درسی دبیرستان وارد نکنیم. زیرا ممکن است باعث سوء‌تفاهم شود و مخاطب ما در همان ابتدا دچار پیش‌داوری شود، موضع بگیرد و مخالفت کند. پس در نگارش کتب علوم انسانی با رویکرد تحولی، ابتدا باید به یک اتفاق نظر برسیم. اگر به اصولی از این جنس، توجه داشته باشیم می‌بینیم که در آموزش و پرورش می‌توان رویکرد تحولی داشت و این هدف را دنبال کرد.

این بازنگری نیازمند مشارکت صاحب‌نظران در عرصۀ علوم انسانی اسلامی است. افراد دغدغه‌مند و صاحب فکر که ایدۀ نابی برای مسأله تحول در علوم انسانی دارند باید به همراه متخصصین علوم تربیتی و مسئولین آموزش و پرورش به هدف‌گذاری عملیاتی برای ورود آموزش و پرورش در این عرصۀ خطیر بنشینند.

تربیت معلم

مواردی از این دست، به‌وضوح نشان می‌دهد نظام کنونی آموزش و پرورش در آموزش دروس علوم انسانی و پرورش دانش‌آموزان این رشته، ناکارآمدی‌های بسیاری دارد و اگر آموزش و پرورش بخواهد در افق تحول در علوم انسانی حرکت کند، لازم است برنامه درسی رشته علوم انسانی بازبینی و بازنویسی شود. اما همزمان با آن باید به فکر آماده‌سازی معلمان برای رویکرد جدید بود. اگر معلمان با رویکرد تحولی همراه نباشند، محتوای آموزشی هیچ کاری از پیش نمی‌برد.

بدین منظور اولاً گروه‌های آموزشی و دفترتألیف كتاب‌هاي درسي باید توجیه و هماهنگ باشند، زیرا کتاب درسی، محدوده فعالیت آموزشی معلم را تعریف می‌کند و چنین مجموعه‌هایی در داد و ستد علمی با معلمان قرار دارند. باید توجه داشت که با صرف برگزاری سمینارهای سالیانه و فعالیت‌های پراکنده و منقطع، این یک‌دستی و یادگیری برای معلمان صورت نمی‌گیرد، چرا که یادگیری باید مستمر و به‌تدریج باشد تا مفید واقع شود.

لزوم نشان‌دادن نمونه‌های کاربردی از علوم انسانی اسلامی

نکتۀ دیگر این‌که تجربۀ بنده در چندین سال آموزش علوم انسانی با رویکرد تحولی در مقطع دبیرستان نشان می‌دهد، صرف نقدکردن علوم انسانی غربی «کافی» نیست؛ باید به موازات کار سلبی، کار ایجابی کرد و محتوای تحولی کاربردی در اختیار دانش‌آموزان قرار دهیم. برای مثال روان‌شناسی، مدیریت، جامعه‌شناسی یا علوم تربیتی غربی، هیچ کدام جایگاهی برای روح  و قلب انسان، به آن معنایی که در روایات ائمه اطهار(علیهم‌السلام) وارد شده، قائل نیستند. هم‌چنین این علوم، جایگاهی برای ارتباط عالم انسانی با عالم غیب در نظر نمی‌گیرند اما این حقائق، مسائلی قطعی و یقینی در اسلام است. وقتی این مبانی را برای دانش‌آموزان می‌گوییم، می‌پذیرند اما دوست دارند نشان بدهیم که با این مبانی می‌توان علم کاربردی تولیدکرد. مثلاً سر کلاس مثال می‌زنیم که در سنت اسلامی داریم که «اگر رابطۀ خود را با خداوند خوب کنید، خداوند نیز رابطۀ شما را با انسان‌ها خوب می‌کند». دانش ­آموزان این را به‌عنوان مبنا قبول دارند. حال باید توضیح دهیم و مثال‌های واقعی بیاوریم که این اصل چگونه در ارتباط‌های مؤمنین وجود دارد و تعین می‌یابد.

نحوۀ مواجهه با علوم غربی

همچنین بسیار مهم است که رویکرد قابل دفاعی در قبال یافته‌های دیگران داشته باشیم. به نظر بنده رویکرد ما می‌تواند «تأسیسی اخذی» باشد؛ یعنی باید اول مبانی خودمان را تأسیس یا به بیان بهتر تبیین کنیم بعد بر اساس این مبانی اسلامی که ممکن است در مواردی با رویکردهای موجود نیز اشتراکاتی داشته باشد، ابعادی از علوم انسانی را از علوم انسانی غربی اخذ کنیم و ابعاد دیگر را تولید کنیم. بنابراین نکته‌ای که در این بین مهم است، برخورداری از یک نظام معرفتی منسجم و غنی است تا بر اساس آن بتوانیم به‌درستی علوم انسانی پیش‌رو را غربال کرده و از آن اخذ کنیم. چنان‌چه هدف‌گذاری‌های شفاف، معیارهای صحیح و یک نظام معرفتی در دسترس ما نباشد، دچار خطاهای زیادی می‌شویم. بدین ترتیب برای اخذ علوم غربی نیز باید اهمیت آن علوم را از دیدگاه خودمان بسنجیم، شاید یک موضوع برای غربی‌ها چندان مهم نباشد، اما برای ما اهمیت به‌سزایی داشته باشد.

جذب دانش‌آموزان با انگیزه و توان‌مند به علوم انسانی

از نکات دیگری که باید در نظر گرفت، مسألۀ هدایت تحصیلی دانش‌آموزان است. به‌طور عمومی افرادی به رشتۀ علوم انسانی رو می‌آورند که بی‌انگیزه هستند و نتوانسته‌اند به رشته‌های ریاضی یا تجربی راه یابند. اگر می‌خواهیم افراد با انگیزه و مستعد، جذب رشتۀ علوم انسانی شوند، باید فضاسازی کرد؛ با خانواده‌ها تعامل داشته و اهمیت علوم انسانی را برای‌شان بازگو نمود. برای خود دانش‌آموزان معضلات جامعه را تبیین کرد و روشن ساخت که نقش علوم انسانی در رفع این معضلات تا چه اندازه حیاتی است. باید مشاوره‌ و هدایت تحصیلی را جدی گرفت و در کشف و شکوفایی استعدادهای برترِ علوم انسانی کوشید. به‌خصوص بر روی دانشجویانی که از مقطع کارشناسی ارشد وارد رشته‌های علوم انسانی می‌شوند باید سرمایه‌گذاری ویژه داشت، چرا که افرادی باانگیزه هستند و علوم انسانی را با دید بازتر انتخاب کرده‌اند.

نقش آموزش و پرورش در تحول علوم انسانی

در انتها ضروری است یادآور شوم که توقع نابه‌جایی است و ناشی از خام‌اندیشی که نقش آموزش و پرورش را در تحول علوم انسانی بیش از اندازه بدانیم. علم در پژوهشگاهها و دانشگاهها تولید میشود و سپس در مدارس، عمومی میشود. نمیتوان این مسیر را برعکس کرد. البته دانشجویان تحولخواه و تحولآفرین را باید از مدرسه تربیت کرد. روشن است که این تربیت تنها از طریق محتوای تحولی نیست، بلکه نوعی خاص از تربیت است که باید به ابعاد آن اندیشید و برای آن راهکارهایی پیدا کرد. امروز مهاجرت گستردۀ رتبههای برتر کنکور از کشور، نشان میدهد که در علوم پزشکی و در مهندسی نیز نتوانستهایم، افرادی متعهد تربیت کنیم و اگر کسی متعهد نباشد، قطعاً تحولخواه نیز نخواهد بود.

کد خبر 2494162

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha