مجله مهر: «جون» چون سایه سیاهی است که میان کاروانیان راه میرود. او اهل حبشه است و غلام سیاهی که همه او را میشناسند. امیرالمومنین سالها قبل او را ۱۵۰ دینار میخرد و به یار با وفایش ابوذر میبخشد. جون تا وفات ابوذر کنارش میماند و بعد راهی مدینه میشود تا به خدمت امیرالمومنین در بیاید. بعد از شهادت امام علی (ع) به خدمت امام حسن (ع) رسیده است و بعد از آن غلام اباعبدالله است. بنی هاشمیان از او توقع میدان داری و رزم آوری ندارد. اما جون دلبسته این خاندان است و خود میداند در روز موعود چه خواهد کرد.
جون در شب عاشورا چه میکند؟
جون سالهادر خدمت این خاندان بوده است. او امام را از مکه تا مدینه و از مدینه تا کربلا همراهی کرده است و حالا وقت آن است که خود را فدایی کند. اما گویی کسی از این ماجرا خبر ندارد. شب عاشورا جون خیمهای برپا میکند و چون در ساخت و تعمیر اسلحه مهارت دارد. سلاح و شمشیر کاروانیان را اصلاح میکند. گویا فردا «بدر» دیگری در راه است.
عدم اجازه امام برای شرکت در جنگ
جون در روز عاشورا تاب شهادت سپاه را ندارد. نمیتواند به خون غلتیدن امام زمانش را ببیند و باز زندگی کند. او شهادت دو امام را به چشم دیده است. پس به خدمت امام حسین (ع) میرسد و اذن جهاد میخواهد اما امام خواسته او را اجابت نمیکند. امام به او میگوید:« تو از جانب من اجازه کناره گیری از جنگ داری و ما فقط و فقط تو را برای ایام عافیت و آسودگی خود خریداری کردیم. بنابراین خود را به راه و شیوه ما مبتلا نکن» جون وقتی اجازه ورود نمییابد برآشفته میشود خدمت دختر امیرمومنان و نزدیکان امام میرسد تا آنها را واسطه کند مگر امام را راضی کنند تا او نیز از حریم اهل بیت رسول خدا دفاع کند.
جانفشانی جون از حریم اهل بیت در روز عاشورا
جون آشفته بود و عدم اجازه امام آشفته ترش کرده است. طاقتش تمام میشود. او دیگر نمیتواند بماند. خود را به دست و پای امام میاندازد و بر آنها بوسه میزند و به التماس میگوید:« من میدانم که بوی خوشی ندارم. خویشاوندانم فرومایهاند. رنگم سیاه است. اما شما با آن نفس بهشت گونهتان بر من بدمید تا خوش بو شوم. بر من بدمید تا شرف خویشاوندی پیدا کنم و چهرهام سفید شود. به خدا قسم از شما جدا نخواهم شد تا اینکه خون تیره ام با خون پاک شما بیامیزد.» امام که غلام سیاه خود را این گونه عاشق میبیند به او اجازه میدهد به میدان برود. حالا او به آرزویش رسیده است و پا به میدان رزم گذاشته است تا از مولایش دفاع کند. پس رو به سپاهیان دشمن اینگونه رجز میخواند: « ای کفار، ضرب شمشیر این سیاه را چگونه میبینید؟ مانند شمشیری از فرزند محمد؟ به خدا از فرزند محمد با زبان و دستم حمایت می کنم. در حالی که به بهشت در روز قیامت امیدوارم.» جون ۲۵ نفر از یزیدیان را به هلاکت میرساند و بعد از محاصره دشمن به شهادت میرسد.
حضور امام بر بالین غلام سیاه حبشی
جون نه پدر و مادری دارد و نه همسر و فرزندی که بر شهادتش گریه کنند و مظلومانه و عاشقانه جان میدهد. پس امام بر بالین او حاضر میشود و چون علی اکبرش سر او را در آغوش میگیرد و بر چهرهاش بوسه میزند و می فرماید:« خدایا، سیمای او را سفید کن، او را خوش عطر بگردان و با محمد صلی الله علیه و آله محشور کن و بین او و رسول خدا آشنایی برقرار ساز.»
عطر خوشی که از پیکر جون به مشام میرسد
دعای حضرت بر غلام سیاه خود مستجاب میشود طوری که از امام محمد باقر علیه السلام نقل شده است هنگامی که بنی اسد برای دفن شهدای کربلا به معرکه جنگ آمدند. بعد از چند روز دیدند که بوی خوشی از اندام جون به مشام میرسد و غلام سیاه حبشی در راه دفاع از حریم اهل بیت رو سفید شده است.
نظر شما