یادداشتی از حجت الاسلام احمد زنگنه؛

بررسی اجمالی منزلت عقل از دیدگاه آیت الله میرباقری

بررسی اجمالی منزلت عقل از دیدگاه آیت الله میرباقری

عقل قوه سنجش، محاسبه و فهم است و لزوماً فعلیت یافتن آن به غیر خودش نیز منوط است. عقل یا به تصرف الهی به فعلیت می رسد و یا به تصرفات غیر الهی و مادی.

به گزارش خبرگزاری مهر، حجت الاسلام احمد زنگنه، دانش پژوه گروه فلسفه شدن  فرهنگستان علوم اسلامی در مقاله ای به بررسی منزلت عقل از دیدگاه آیت الله سید محمدمهدی میرباقری پرداخته است. متن حاضر برداشت مختصری از مقاله مذکور است که به این بحث را به صورت اجمالی مورد بررسی قرار داده است.

۱- چیستی عقل و عقلانیت: 

بر اساس آیات و روایات واندیشه های فلسفی تعاریف مختلفی را می توان برای عقل ارایه کرد که با توجه به یک خصوصیت عام و شامل در دو دسته جای می گیرند. 

۱/۱- تعاریف سنخ اول: عقل،«قوه ای» از قوای ادراکی انسان و تحت حاکمیت نسبی اراده 

عقل قوه سنجش، محاسبه و فهم است و لزوماً فعلیت یافتن آن به غیر خودش نیز منوط است. عقل یا به تصرف الهی به فعلیت می رسد و یا به تصرفات غیر الهی و مادی. عقل در این منزلت مانند دیگر قوای ادراکی، موضوع سرپرستی است و تحت سرپرستی قرار می گیرد و در فعل فهمیدن کارآمدی خود را نشان می دهد. از یک سو حجت ظاهری می تابد تا عقل را نورانی کند و از سوی دیگر باطل هم رخ می نماید تا عقل را کدر نماید. به این ترتیب عقل در شناسایی و فهمیدن، پایگاهی به کلی مستقل نیست. عقلانیت مستقل از اراده نیست و اِعمال اراده حق و باطل دارد. لذا انسان نسبت به فهم خود از عالم هم مسئول است و مکلف به فهم حقانی و صحیح می باشد. بر این اساس عقلانیت مشترک و آزاد از اراده و اختیار شعاری بیش نخواهد بود. 

مبنایی که عقلانیت را ارادی نمی داند، آغاز مسئولیت انسان را تنها به بعد از فهم منتقل می کند. 

۲/۱- تعاریف سنخ دوم: عقل قوه ای نورانی و متاثر از عقل بالفعل معصوم (ع) 

در این دسته از تعاریف، عقل در عین حالی که همان قوه ادراکی است، از جنس نور است و برای فعلیت، به تصرف عقول کامله که مصداق آن حجج ظاهری هستند نیز محتاج است. قوه ای هم که تحت سرپرستی اراده های باطل قرار می گیرد و به فعلیت می رسد، جهل است و فعل او هم جهالت است. زیرا که عقل قوه سنجش و تمیز حق و باطل است و با ولایت باطل تناسب و سنخیتی ندارد. 

عقل نبی اکرم(ص) وسایرمعصومین(ع) از سنخ دیگری است و همسانی با عقل بشر غیر معصوم ندارد؛ در هیچ گزاره ای فهم نبی اکرم(ص) با فهم ما برابر نیست؛ فهم آن حضرت از موضع اشراف بر هستی است و با ادراک محدود ما یکسان نیست. عقلی که خصلت عصمت دارد، عقل ما نیست. لذا باید عقل را طبقه بندی کرد. عقل ما، قوه درک کلیات و نور فطرتی است که پرتویی از شعاع وجودی نبی اکرم(ص) در وجود انسانها است. 

در حدیث عقل و جهل، اگر عقل که مخلوق اول است را به نبی اکرم(ص) تفسیر کنیم، جنود عقل، جنود نبی اکرم (ص) هستند تا توحید را در عالم بسط دهند و جنود جهل را کنار زنند. جنود عقل را خداوند به معصوم(ع) عطا کرده نه به غیرایشان و این جنود از طریق ایشان منتشر می‌شوند. پس اگر انسان به آن حضرت تولی داشته باشد می‌تواند به همان میزان، آن جنود را در خودش فعال سازد. 

از آنجا که تعاریف سنخ اول تبادر بهتری با اذهان فلسفی و علمی دارد بحث را برآن اساس ادامه خواهیم داد : 

۲- کارکرد قوه عقل 

۱/۲- عدم استقلال عقل به عنوان پایگاه شناسایی 

به عنوان زمینه ابتدا به بستر کارآمدی عقل توجه می کنیم. بر اساس پیشین، کارکرد عقل در نسبت بین دو اراده است. اراده ای که عقل را سرپرستی می کند و اراده ای که تحت این ولایت سلوک می نماید و فهم خود را تحت قوانین متناسب با آن ولایت فعال می سازد. بنابراین عقل بدون حضور رسول، تعقلی ندارد و حتی نیازمندی خود به رسول را هم نمی یابد. در ابتدا، این رسول است که عقل را در می‌یابد و بر آن می‌تابد، نه این که عقل، رسول را اثبات کند. شکوفایی عقل و علم به «ولایت» است.

آیا آدمی گمان می کند دانه ای را که در دل خاک می‌نشاند «خود» سر بر می‌کشد و به خورشید می‌رسد! تا پرتو وانرژی خورشید به این دانة نرسد، هرچند استعدادی برای آن فرض شود سر برنخواهد کشید. اگر عقل را به دست رسول الهی بسپارند، آنرا ابزار عبودیت می‌کند، فهم را بارور می سازد و فهم دیگری می‌کند؛ حس را به دست رسول بدهند، دید را دید دیگری می‌کند؛ قلب را به دست رسولان بسپارید، حیات و احساس را حیات واحساس دیگرمی‌کند. اما اگرآنها به دست ولات جور بسپارند، واژگونشان خواهد ساخت. 

۲/۲- ریشه اختلاف در افکار 

آیا عقل شاگردان افلاطون و ارسطو و هگل و مارکس و بوعلی و ملاصدرا و دیگران همه یکی بوده است؟ وآیا می شود گفت: همه «عاقل»بوده‌اند!. چرا بین فلاسفه اختلاف پیدا شده است؟ چون ولایت‌ها متفاوت است، یکی تولی به کانت و دکارت دارد و شاگرد آنها ست، یکی هم تولی به صدرالمتألهین دارد و شاگرد این مکتب شده است. ابتدا سخن بر سر درست یا غلط بودن این فلسفه یا آن فلسفه نیست، بلکه سخن در این است که شکوفایی عقل تحت ولایت آنهم ولایت تاریخی است ؛ اگر این تئوری‌ها و نظریه‌پردازی‌ها در طول تاریخ ارائه نشده بود آیا باز هم این شاگردان می‌توانستند این تفکر را داشته باشند؟! در واقع، بحث این است که عقل، صبغه ولی را می‌گیرد. اگر زیر چتر انبیای الهی قرار بگیرد، نورانی می‌فهمد اما اگر ذیل ولایت باطل حرکت کند دستگاه فلسفی بی دینی می‌سازد. لذا شاگردان ملاصدرا غالبا صدرایی اند و شاگردان هگل، غالبا هگلی‌ و ... .

۳/۲- عقل؛ نه «تعطیل» و نه «مستقل» 

انبیا مبعوث به عقلا هستند نه مجانین. پیامبران نیامده‌اند عقل و علم و معرفت را تعطیل کنند، بلکه آمده اند آنرا به شکل صحیح رشد دهند و نورانی سازند. به تعبیری اگر مناسک "جسم" را باید از انبیا گرفت، "عقل" هم باید مناسک خود را از انبیا بگیرد. 

هرچند فی الجمله اعتبار عقل ارسطویی پذیرفتنی است؛ چون کسی که عقل ندارد ممکن نیست مورد خطاب انبیا قرار گیرد، لکن اینگونه هم نیست که عقل، جدا از هدایت انبیا درست بفهمد. بستر و زمینه فهم وجود دارد اما انبیا آنرا به شکل صحیح فعّال می کنند و طواغیت آنرا به شکل غلط منفعل می سازند. مثل تولید فلسفه های مادی. 

۴/۲- کارکرد اولیه عقل، «منطق سازی» برای بندگی در مقام فهمیدن 

منکر منزلت عقل نباید بود لکن آنچه در این میان اهمیت دارد و باید در آن دقت شود، کارکرد اولیه و ثانویه عقل و پاسخگوئی به سوالاتی از این قبیل است که: آیا عقل در تحلیل جهان نقش مستقیم دارد؟ آیا باید ابتدائاً در تحلیل موضوعات دخالت داشته باشد؟ و یا نقش و کارکرد اولیه عقل در ابزار سازی برای بندگی در موضوع فهمیدن است؟ و به دنبال این تفکیک، حجیت عقل در مقام اول مطرح است یا در مقام دوم؟و.... 

عقل باید در تلاش باشد تا ببیند چگونه می توان بندگی خود را قاعده مند کرد. یعنی برای اینکه بتوان در نهایت، منظومه ادراکات خود را تابع دین قرار داد و فهم متاثر از دین باشد، می بایست قواعد قابل حجت در رسیدن به چنین فهمی را به دست آورد و این همان کارکرد و سهم عقل است. 

۱/۴/۲- فرض داشتن منطق تعبد(منطق حجیت) و منطق تمرد 

واضح است که در اینجا در صدد بیان کارکرد عقل متعبد هستیم نه عقل متمرد. عقل غیر متعبد، روش تحقیق و قواعد عقلانی را به گونه ای می سازد که درنهایت به تأویل دین می انجامد؛ چنین تعقلی بر محور انانیت صورت می گیرد. 

پس اولین کار عقل طراحی منطق تعبد خود و سپس بر پایه آن به سراغ معرفت ها و ادراکات دیگر رفتن است. 

نقش داشتن عقل غیر از محوریت آن است. نباید پنداشت عقل در فهم و ادراک مستقلا حجت است و هر چه فهمید دینی است.عقل نباید به دنبال این باشد که " چگونه بفهمم" بلکه می بایست " چگونه متعبدانه بفهمم"را دنبال کند . یعنی چگونه می توان سنجش را که کار عقل است، تسلیم دین کرد. 

فیلسوفان بدون توجه به این کیف از کارکرد عقل به سراغ اثبات موجودیت عالم و روابط آن می روند و با همین دستگاه فلسفی خود خداوند را هم توصیف می کنند! اصالت وجودی به گونه ای و اصالت ماهوی به گونه ای دیگر. لذا به توصیفات بعضا متضادی نیز می رسند. 

عقل قوه ای از قوای درونی انسان است و قوای انسان تحت اراده او هستند. هر قوه ای برای رسیدن به فعلیت و تصرف در عینیت، مناسکی دارد؛ و به عبارت دیگر ملزم است از یک مجموعه قوانین پیروی کند. 

پذیرش ولایت الهی، مستلزم حاکمیت قواعد و مناسک عقلانی خاصی متناسب با این جهت گیری است؛ پذیرش ولایت طاغوت هم مناسک عقلانی دیگری را بر عقل حاکم می کند. 

بدیهی است آنچه بر عقل و عقلانیت حاکم است قوانین و قواعد و منطق عقلانیت است. و مبتنی بر همین قوانین است که جاعل این مناسک، در عقل تصرف نموده و آن را در جهت مطلوب سرپرستی می کند. اگر این قوانین متاثر از اراده جاعل باشد و انسان هم ولایت جاعل را به نسبتی بپذیرد، رفتار عقل و براهین عقلی او به همان نسبت متاثر ازجاعل خواهد شد. 

۲/۴/۲- عدم تابعیت صرف قوانین عقل از علیت تجریدی 

قانومند بودن عقل در افعال خود، به این معنا نیست که تابع صرف علیت عمل کند. حتی در منطق ارسطویی هم اراده و ایمان ارسطویی در منطق سازی جریان یافته است. و نمی توان گفت که قواعد حرکت عقل به تبع جهت گیری اراده شکل نگرفته است. در صورت علی بودن این قوانین ، فهم وتعقل به صورت جبری حاصل می شود و صغری و کبری و استدلال جبراً عمل می کند و همه انسانها (حداقل علمای فن) باید از موضوعات به یک نحوه فهم پیدا کنند؛ در حالی که اختلاف در فهم غیر قابل انکار است. بنابر این نمی توان گفت که فقط ارسطو است که می تواند مناسک عقل را تعریف کند. 

اراده ای که تولی به ولایت الهی نکند، متاثر از قوانین چنین ولایتی در حرکت عقلانی خود نخواهد بود لذا عالم را تابع ولایت دیگری می فهمد. همه ظرفیت عقل آن چیزی نیست که ارسطو بگوید. بله! صغری کبری داشتن را عقل با خود دارد ولی همه سخن در اینجاست که هگل هم صغری کبری دارد در حالی که به فلسفه او نمی توان اطلاق فلسفه ارسطویی کرد. 

۳- ارزش ادراکات عقلی: 

۱/۳- حجیت و اعتبار عقل در هر رتبه از عقلانیت وبازگشت صدق و کذب به حق و باطل 

اعتبار این عقلانیت و معرفت، مادون ولایت حق و دین است. حجیت باطنی عقل را نباید انکار کرد و اساساً انبیا بدون وجود حجت باطنی کار به جایی نخواهند برد؛ لکن این حجیت به تبع حجت ظاهری است؛ به عبارت دیگر بحث از عدم حجیت عقل نیست بلکه بحث بر سر نسبت و رابطه این دو حجت است. آیا در عرض هم هستند و هر آنچه عقل بفهمد مورد قبول شرع هم هست یا با هم رابطه ترتبی دارند؟ همه سخن در این است که به تبع تمسک به حجج ظاهری، قواعدی بر عقل حاکم می شود که به حجیت عقل در فهم و سنجش منجر می گردد. 

۱/۳- امکان اثبات ضرورت نبی و دین توسط عقل متعبد نه عقل مستقل 

حجیت انبیاء نیز در مقام اثبات، به عقلی که تحت ولایت آنان قرار دارد، باز می گردد نه به عقل به ظاهر مستقل. یعنی اگر انبیاء نبودند عقل به صورت مستقل به ضرورت توحید و بعثت نمی رسید، انبیاء آمدند تا «لیستادوهم میثاق فطرته... و لیثیروا لهم دفائن العقول». اما اگر فعلیت ادراکات انسان تحت ولایت باطل قرار گیرد همین جریان ظلماتِ موجود می شود که در آن منکر، معروف و معروف، منکرشده است واین جابه جائی عقلانی می نماید. 

بدون انبیا عقل حتی نیاز خود به نبی را هم نمی فهمد. عقل به دور از انبیاء، درکش از کمال، مادی خواهد بود. عقل در مقام فعلیت، تحت سرپرستی و ولایت انبیا به ضرورت دین می رسد؛ چنانچه استعداد در دانه گندم هست ولی اگر نور خورشید بر آن نتابد رویشی ندارد. بنا بر این بستر و زمینه فهم وجود دارد و انبیاء عقل را فعال می کنند و این گونه نیست که عقل، مستقل از انبیاء الهی قادر به اثبات نبوت باشد. روایتی که می فرماید: «ان لله علی الناس حجتین...» نیز به نظر می رسد ترکیبی از دو  حجت است؛ یعنی هر گاه با حجت درونی و بیرونی کار کنید به فهم می رسید و تحت ولایت حجت بیرونی، حجت درونی فعال وبه نتایج حقیقی می رسد. بر این اساس، حقانیت تنها به وحی باز می گردد و هیچ منبعی در عرض وحی وجود ندارد و این ایده، که دین اعم از عقل و نقل است، پذیرفتنی نیست ؛ عقل بشر، طریق تبعیت از دین است نه خود دین". 

در روایات ذیل آیه شریفه" ان الله یحول بین المرء و قلبه"، آمده است که انسان اراده انجام هر کاری که بکند می فهمد که خوب است یا بد؛ که با توجه به حائل شدن خدا بین انسان و قلب، معنایش این است که در صورت تسلیم، این گونه به او می فهمانند نه اینکه مستقلاً می فهمد. حضور و احاطه حضرت حق است که او درست می فهمد. این نکته که حجت درونی در طول حجت بیرونی است و ولایت، عقل را شکوفا می‌کند و این که جنود عقل از خانه نبی اکرم(ص) درعالم منتشر می‌شود، مثل رابطه خلیفه الله با انسان‌های دیگر است. معصوم (ع) خلیفه الله است و دیگران هم با تسلیم می‌توانند خلیفه الله شوند اما نکته مهم این است که در عرض معصوم (ع)، هیچ کس نمی تواند خلافت پیدا کند. خلافت در عرض معصوم (ع) بی معناست. همچنین باید توجه کرد که اولاً این خلافت، جزئی است؛ ثانیا این خلافت جزئی، تحت ولایت الهی اعطاء و محقق می شود. پس کماکان، خلیفه الله معصوم (ع) است و خدا خلافت اللهی را فقط به او داده است و تنها اوست که لیاقت دارد که خلیفه الله نامیده شود. و اگر دیگران خلافت جزئیه پیدا می کنند از امام می گیرند و مستقلاً نمی توانند خلیفه شوند.

۳/۲- ضرورت تغییر در تبویب روایات باب عقل و باب حجت 

بر این اساس لازم است تا در تبویب روایات و مطالعه و دقت در آنها تجدید نظر کرد؛ زیرا ترتیب مطالعه روایات نیزدر فهم از آنها اثر می گذارد. اگر روایات باب عقل بر روایات باب حجت مقدم شود، لازمه اش این است که معارف دینی را و از جمله حجت ظاهری را هم باید با همین عقل شناخت و دلیل بزرگانی که باب عقل را مقدم دانسته اند هم همین است. و این همان رویکرد کلامی است. بدیهی است اگر از عقل شروع کردیم، آنگاه روایات را هم متاثر ازفلسفه تحلیل و تفسیر می کنیم. در حالیکه اگر از باب حجت آغاز کنیم، خواهیم دید که مصداق بسیاری از روایات باب عقل، همان حجت های ظاهری هستند.

کد خبر 3883345

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha