خبرگزاری مهر، گروه استانها: پیش از ظهر پنجشنبه همزمان با روز عفاف و حجاب، شاهرود میزبان دردانه عاشقی بود که چون نگینی درخشان در بین جمعیت و بر دوش مردم میدرخشید و دلبری میکرد شهید محمد عامریون آن دانشجوی سال سوم ادبیات دانشگاه شیراز که فاصله آخرین وداع با خانواده و سلام مجددش به مادر و برادرها ۳۳ سال طول کشید.
ثلث قرن دوری و بیخبری از مکان گمشدهای که یوسف وار رفت و دیگر برنگشت تا زمانی که تفحص و آزمایش دی ان ای، موجبات بازگشتش به آغوش خانواده را فراهم کرد تا کوچ عاشقانه از بوارین بهمنماه ۶۴ تا باغ زندان تیرماه۹۷ آغاز شود؛ اما چه آرام بر دوش مردم میرفت امروز ... شهید عامریون.
تابوتش بر دوش مردم لبخند بر لب داشت مردم میگریستند و او لبخندزنان مینگریست فرق بین گریستن و نگریستن یک کلمه است ... شهادت! وعدهگاه اما همانجایی بود که مردم شاهرود با آن بیگانه نیستند معراج الشهدای کانون بسیج که از همان بدو جنگ، شهیدان را در آن مکان نگهداری و برای تدفین آماده میکردند.
جمعیت میآیند
کمکم جمعیت میآید سیلوار و خروشان، مارش موزیک نظامی، نوحه سرایی، مداحی، سینهزنی، دود اسپند، اشک و آه و درنهایت، حسرت! کلماتی هستند که اینجا معنی پیدا میکنند مخصوصاً وقتی پیکر شهید عامریون بر دوش مردم قرار میگیرد تا در تقطع خیابان شهید رجایی برای اقامه نماز دوباره بر زمین گذاشته شود.
کوچک و بزرگ آمدهاند پیر و جوان حتی آنهایی که والفجر را ندیدهاند حتی آنهایی که سالها بعد از والفجر متولدشدهاند، آمدهاند تا بدرقه کننده شهید عامریون باشند تا آرامگاه ابدیاش در مزار شهدای باغزندان جایی که دهها شهید دیگر در انتظارش هستند جایی که ۳۳ سال مأمن امن مادر شهید عامریون بود تا جای خالی گمشدهاش، همان نمادی که برای او در مزار شهدا نصبکردهاند تا روزی پیدایش شود، را در آنجا ببیند.
برادرش هم همینطور میگویند مادر همیشه به مزار شهدای باغ زندان میآمده تا برای همه شهیدان این منطقه دعا کند مخصوصاً برای پسرش که نیست او همه را پسر خودش میدانست برای همهشان دعا میخواند و طلب آمرزش او پسرش را هم میخواست از خدا!
شعر و ادبیات دو یار محمد علی
علی عامریون پسرعموی این شهید در گفتگو با خبرنگار مهر، میگوید: نونهالی من به جوانی شهید عامریون گره خورد و چون او دانشجوی شیراز بود و به این دلیل که پس از انقلاب که دانشگاهها تعطیلشده بودند و با انقلاب فرهنگی طبیعتاً قبولی در دانشگاهها سخت شده بود، بیشتر او را در حال درس خواندن میدیدیم و دیدارمان به محافل خانگی موکول میشد، یادم هست او خیلی درس میخواند بسیار هم باهوش بود اگر امروز زنده بود قطعاً یک کرسی تدریس در همین دانشگاه شاهرود میداشت.
وی میگوید: بسیار اهل شعر بود دیباچه بوستان را حفظ بود و برایمان میخواند و زمزمهاش شعر بود در حال خواندن ادبیات بود در مقطع کارشناسی آنهم دانشگاه شیراز. بسیار خوشذوق بود، خط خوبی هم داشت اما از همه جالبتر برای من احترامی بود که به بزرگترها میگذاشت.
یکی دیگر از آشنایان این شهید میگوید: هفت ماه و ۲۱ روز جبهه بود خودم دو ماهی با او بود تا والفجر، زمستان سال ۶۴ آخرین بار که آمدم مرخصی دیگر او راندیدم تا نزدیکیهای عملیات. معمولاً بچههای باغزندان از گردان شهدا و کربلا باهم جمع میشدیم رابطه خوبی داشتیم او در میانمان چهرهای جذاب بود هیچکس نمیدانست ادبیات میخواند آنهم در دانشگاه به آن سختی! بروز نمیداد که نکند فخرفروشی باشد.
محمدتقی عامریان میگوید: موقع غذا از همه دیرتر لقمه برمیداشت از همه زودتر خدا را شکر میگفت، به من میگفت بخور تا بتوانی بجنگی و به شوخی به او میگفتند بخور تا جان داشته باشی شهید بشوی، او همیشه لبخند میزد و میگفت دست خدا است...
حسرت کلید واژه تشییع شهدا
یکی از رزمندههای سالهای فخر و افتخار درباره این مراسم معنوی میگوید: تشییع شهید دو ویژگی مهم دارد نخست درونی برای آنانی که به دنبال صیقل روح و جان هستند و دوم عمومی که تا مدتها تأثیرش را بر شهر و دیارمان میگذارد این همان نکتهای است که دنیای ماشینی و بیروح امروز به آن نیاز دارد.
علیمحمد محمدی بیان میکند: ویژگی سوم که تشییع شهدا دارد این است که به ما تلنگری میزند که چند سال از دفاع مقدس گذشته آیا هنوز با شهدا هستیم یا بهتر بگویم هنوز با عهدی که با آنها بستهایم پایبندیم یا در دنیای مادی غرقشدهایم؟ اگر غرقشدهایم که باید خون بگرییم اگر هستیم که خوشا به سعادتمان.
وی میگوید: با شهدا بودن آسان است، کافی است دلت را لحظهای صاف کنی، ذکری بگویی، فاتحهای بخوانی اما با شهدا ماندن سخت است چراکه نباید لحظه بعد فراموش کنی که شهدا از تو چه میخواهند چه برسد سه دهه بعد... کسانی که با شهدا ماندهاند امروز کم هستند اما برعکس همه مردم با شهدا هستند چراکه شمع محفل بشریت محسوب میشوند و روشنگری زوایای تیره جان و جسممان وظیفه شان است.
محمد عامریان که خود برادر شهید نیز است، به خبرنگار مهر میگوید: حسرت کلید واژه تشییع شهدا است که ما اولاً چه نازنین جوانانی را از دست دادیم و دوماً چرا آنها رفتند و ما ماندیم. من در والفجر هشت حضور داشتم که برادرم هم شهید شد اما حسرتش برای من ماند تا سال های میانی دهه ۷۰ همیشه خواب میدیدم و در خواب با شکایت از برادرم میخواستم چرا من را نبرده است اما مدتها است آئیه دلم زنگار گرفته و از آن خوابها هم نمیبینم این شاید تاثیر غرق شدن در مادیات باشد شاید هم ما لیاقتشان را نداریم.
بازگشت محمد علی به خانه ابدی
دیگر رزمنده دفاع مقدس می گوید: از محمد علی عامریون چیزهایی به خاطر دارم، او معاون دسته بود با اینکه سابقه کمی در جنگ داشت حتی یکسال هم نبود که به جبهه آمده بود اما آنقدر وارسته و با لیاقت بود که بتوان به او مسئولیت داد، گردان کربلا با او رنگ و بویی دیگر داشت، شب عملیات والفجر هشت زمانی که به خط یورش بردیم در مسیر اروند ترکش خمپاره او را به معبود رسانید.
علی رضا محمدی می گوید: گردان کربلا آن شب می گریست خیلیها رفتند ... والفجر هشت یکباره یک دسته گل عظیم و بزرگ از شهیدان را برای مردم شاهرود به هدیه آورد نازنین جوانانی که برای دفاع از ایران و اسلام و انقلاب رفتند تا ما امروز بمانیم. محمد علی هم جزء آنها بود مظلومانه شهید شد و نتوانستیم جنازه اش را برگردانیم در آن شرایط آب و گل و جنگ و سرعت عمل نمیشد تا اینکه بوارین دست عراق افتاد و پس از آن هم تفحص ... آخرین تصویر از او صبح عملیات است، به یاد دارم ریشهای یک دست مشکیاش را که خاک آنها روشن کرده بود. همین.
پیکر شهید در همان مکانی که به عنوان نماد برای مزار او انتخاب شده بود به خاک سپرده شد، این بار باید روی سنگ قبر را تغییر داد ... جاوید الاثر را باید برداشت. محمد علی از امروز در خانه است پیش خانواده اش.
نظر شما